- ارسالیها
- 1,620
- پسندها
- 21,598
- امتیازها
- 43,073
- مدالها
- 28
- سن
- 17
- نویسنده موضوع
- #11
چونان پرندهای سپیدبال به آسمان میروی.
و زخم گلولهای که بالهایت را مجروح کرده همه جا را میپوشاند.
خون روی تکههای آسمان میریزد. روی ابر میریزد. روی خورشید میریزد.
و اکنون تمام خورشید و ابر و آسمان ژنتیکی از تو دارند.
روزی که برای رفتن چمدان میبستی، جز لباسهایت چیزهای دیگری هم برمیداشتی.
آجرهای خانه را برمیداشتی، لبخند مادرت را برمیداشتی، روح پدرت را برمیداشتی.
چمدان تو چیزی بیشتر از لباسهایت را حمل میکرد برای همین چنین سنگین بود.
و زخم گلولهای که بالهایت را مجروح کرده همه جا را میپوشاند.
خون روی تکههای آسمان میریزد. روی ابر میریزد. روی خورشید میریزد.
و اکنون تمام خورشید و ابر و آسمان ژنتیکی از تو دارند.
روزی که برای رفتن چمدان میبستی، جز لباسهایت چیزهای دیگری هم برمیداشتی.
آجرهای خانه را برمیداشتی، لبخند مادرت را برمیداشتی، روح پدرت را برمیداشتی.
چمدان تو چیزی بیشتر از لباسهایت را حمل میکرد برای همین چنین سنگین بود.
آخرین ویرایش