نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.

دفتر شعر دفتر شعر، شعر را دوست دارم | کاربر Tahmine Arjmand

  • نویسنده موضوع آبی پَرَست؛
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 1,143
  • بازدیدها 8,931
  • کاربران تگ شده هیچ

Tahmine Arjmand

خبرنگار
سطح
15
 
ارسالی‌ها
3,518
پسندها
4,988
امتیازها
35,773
مدال‌ها
19
  • #1,031
اگر چه عمر تو در انتظار می‌گذرد


دل فقیر من! این روزگار می‌گذرد





بهار فرصت خوبی است گل فشانی را


به میهمانی گل رو بهار می‌گذرد





چه مانده ای به تماشای تیرگی و غبار


همیشه هست غبار و سوار می‌گذرد





تمام چشمه دلان از کنار ما رفتند


اگر نه سنگدلی جویبار می‌گذرد





دلی که شوق رهایی در اوست ای دل من


بدون واهمه از صد حصار می‌گذرد





سلمان_هراتی
 
امضا : Tahmine Arjmand

Tahmine Arjmand

خبرنگار
سطح
15
 
ارسالی‌ها
3,518
پسندها
4,988
امتیازها
35,773
مدال‌ها
19
  • #1,032
یادم نکرد و شاد ، حریفی که یاد از او


یادش بخیر ، گرچه دلم نیست شاد از او





با حقِ صحبت من و عهدِ قدیم خویش


یادم نکرد یار قدیمی که یاد از او





دلشاد باد آن که دلم شاد از اونگشت


وان گل که یادِ من نکند یاد باد از او





با اعتماد دوست روا بود زیستن


آوخ که سلب شد دگرم اعتماد از او





حال دلم حواله به دیوان خواجه باد


یار آن زمان که خواسته فالِ مراد از او





من با روان خواجه از او شِکوه می کنم


تا داد من مگر بستد اوستاد از او





آن برق آه ماست که پرتو کنند وام


روشنگران کوکبه ی بامداد از او





در روزگار خسروِ دادارِ دادگر


بیدادگر بتی‌ست بتِ من ، که داد از او





یاد آن زمان که گر بدو ابرو زدی گره


از کارِ بسته هم گرهی می گشاد از او





شرم از کمند طره او داشت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Tahmine Arjmand

Tahmine Arjmand

خبرنگار
سطح
15
 
ارسالی‌ها
3,518
پسندها
4,988
امتیازها
35,773
مدال‌ها
19
  • #1,033
شهریاری دختری چون ماه داشت


عالمی پر عاشق و گمراه داشت





فتنه را بیداریی پیوست بود


زانک چشم نیم خوابش م**س.ت بود





عارض از کافور و زلف از مشک داشت


لعل سیراب از لبش لب خشک داشت





گر جمالش ذره‌ای پیدا شدی


عقل از لایعقلی رسوا شدی





گر شکر طعم لبش بشناختی


از خجل بفسردی و بگداختی





از قضا می‌رفت درویشی اسیر


چشم افتادش بر آن ماه منیر





گرده‌ای در دست داشت آن بی‌نوا


نان آوان مانده بد بر نانوا





چشم او چون بر رخ آن مه فتاد


گرده از دستش شد و در ره فتاد





دختر از پیشش چو آتش برگذشت


خوش درو خندید خوش خوش برگذشت





آن گدا پس خندهٔ او چون بدید


خویش را بر خاک غرق خون بدید





نیم نان داشت آن گدا و نیم جان


زان دو نیمه پاک شد در یک زمان





نه قرارش بود شب...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Tahmine Arjmand

Tahmine Arjmand

خبرنگار
سطح
15
 
ارسالی‌ها
3,518
پسندها
4,988
امتیازها
35,773
مدال‌ها
19
  • #1,034
نیست در شهر نگاری که دلِ ما بِبَرَد


بختم ار یار شود رختم از این جا ببرد





کو حریفی کَشِ سرمست که پیشِ کرمش


عاشقِ سوخته دل نامِ تمنا ببرد





باغبانا ز خزان بی‌خبرت می‌بینم


آه از آن روز که بادَت گلِ رعنا ببرد





رهزنِ دهر نخفته‌ست مشو ایمن از او


اگر امروز نبرده‌ست که فردا ببرد





در خیال این همه لُعبَت به هوس می‌بازم


بو که صاحب نظری نامِ تماشا ببرد





علم و فضلی که به چل سال دلم جمع آورد


ترسم آن نرگسِ مستانه به یَغما ببرد





بانگِ گاوی چه صدا بازدهد؟ عشوه مَخر


سامری کیست که دست از یدِ بیضا ببرد؟





جامِ میناییِ مِی سَدِّ رَهِ تنگ دلیست


مَنِه از دست که سیلِ غمت از جا ببرد





راهِ عشق ار چه کمینگاه کمانداران است


هر که دانسته رَوَد صَرفه ز اَعدا ببرد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Tahmine Arjmand

Tahmine Arjmand

خبرنگار
سطح
15
 
ارسالی‌ها
3,518
پسندها
4,988
امتیازها
35,773
مدال‌ها
19
  • #1,035
سر و عقل، گر خدمت جان کنند


بسی کارِ دشوار، ک‌آسان کنند





بکاهند گر دیده و دل، ز آز


بسا نرخ ها را که ارزان کنند





چو اوضاع گیتی خیال است و خواب


چرا خاطرت را پریشان کنند





دل و دیده دریای ملک تنند


رها کن که یک چند طوفان کنند





به داروغه و شحنهٔ جان بگوی


که دزد هوی را بزندان کنند





نکردی نگهبانی خویش، چند


به گنج وجودت نگهبان کنند





چنان کن که جان را بود جامه‌ای


چو از جامه، جسم تو عریان کنند





به تن پرور و کاهل ار بگروی


ترا نیز چون خود تن آسان کنند





فروغی گرت هست ظلمت شود


کمالی گرت هست نقصان کنند





هزار آزمایش بُوَد پیش از آن


که بیرونت از این دبستان کنند





گرت فضل بوده است رتبت دهند


ورت جرم بوده است تاوان کنند





گرت گله گرگ است و گر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Tahmine Arjmand

Tahmine Arjmand

خبرنگار
سطح
15
 
ارسالی‌ها
3,518
پسندها
4,988
امتیازها
35,773
مدال‌ها
19
  • #1,036
اشتیاقِ تو مرا می‏کشد از خانه برون


ور نه از خانه برون آمدنم، دشوارست!





موقع آمد و شد، فاطمه جان! می‏بینم


دیده‏ی زینب تو ماتِ در و دیوارست!





به گواهی شب و، زمزمه‏ی مرغ سحر


اهل یثرب همه خوابند و، علی بیدارست





روز در خانه، پرستار حسین و حسنم


کمکم کن! که نگهداری شان دشوارست!





یاد آن روز که با زینب تو می‏گفتم:


دخترم! گریه مکن! مادرتان بیمارست!





چاه داند که به من، عمر چه ِسان می‏گذرد


قصه، کوتاه کنم ور نه سخن بسیارست





بشنو از شاعر (ژولیده)، تو راز دل من


صدف چشم من از داغ تو، گوهر بارست





ژولیده_نیشابوری
 
امضا : Tahmine Arjmand

Tahmine Arjmand

خبرنگار
سطح
15
 
ارسالی‌ها
3,518
پسندها
4,988
امتیازها
35,773
مدال‌ها
19
  • #1,037
عهد کردیم که بی دوست به صحرا نرویم


بی تماشاگه رویش به تماشا نرویم





بوستان، خانه ی عیش است و چمن، کوی نشاط


تا مهیا نبود عیش ، مهنا نرویم





دیگران با همه کس دست در آغوش کنند


ما که بر سفره خاصیم به یغما نرویم





نتوان رفت مگر در نظر یار عزیز


ور تحمل نکند زحمت ما تا نرویم





گر به خواری ز در خویش براند ما را


به امیدش بنشینیم و به درها نرویم





گر به شمشیر احبا تن ما پاره کنند


به تظلم به در خانه ی اعدا نرویم





پای گو بر سر و بر دیده ی ما نِه چو بساط


که اگر نقش بساطت برود ما نرویم





به درشتی و جفا روی مگردان از ما


که به کشتن برویم از نظرت یا نرویم





سعدیا شرط وفاداری لیلی آن است


که اگر مجنون گویند به سودا نرویم





سعدی
 
امضا : Tahmine Arjmand

Tahmine Arjmand

خبرنگار
سطح
15
 
ارسالی‌ها
3,518
پسندها
4,988
امتیازها
35,773
مدال‌ها
19
  • #1,038
عهد کردیم که بی دوست به صحرا نرویم


بی تماشاگه رویش به تماشا نرویم





بوستان، خانه ی عیش است و چمن، کوی نشاط


تا مهیا نبود عیش ، مهنا نرویم





دیگران با همه کس دست در آغوش کنند


ما که بر سفره خاصیم به یغما نرویم





نتوان رفت مگر در نظر یار عزیز


ور تحمل نکند زحمت ما تا نرویم





گر به خواری ز در خویش براند ما را


به امیدش بنشینیم و به درها نرویم





گر به شمشیر احبا تن ما پاره کنند


به تظلم به در خانه ی اعدا نرویم





پای گو بر سر و بر دیده ی ما نِه چو بساط


که اگر نقش بساطت برود ما نرویم





به درشتی و جفا روی مگردان از ما


که به کشتن برویم از نظرت یا نرویم





سعدیا شرط وفاداری لیلی آن است


که اگر مجنون گویند به سودا نرویم





سعدی
 
امضا : Tahmine Arjmand

Tahmine Arjmand

خبرنگار
سطح
15
 
ارسالی‌ها
3,518
پسندها
4,988
امتیازها
35,773
مدال‌ها
19
  • #1,039
بگذشت دورِ یوسف و دورانِ حُسنِ تو ست


هر مصرِ دل که هست به فرمانِ حسنِ تو ست





بسیار سر به کنگرهٔ عشق بسته‌اند


آنجا که طاق‌بندیِ ایوانِ حسنِ تو ست





فرمان ناز ده که در اقصای ملک عشق


پروانه‌ای که هست ز دیوانِ حسنِ تو ست





زنجیرِ غم به گردنِ جان می‌نهد هنوز


آن موی‌ها که سلسله‌جنبانِ حسنِ تو ست





آبش هنوز می‌رسد از رشحهٔ جگر


آن سبزه‌ها که زینتِ بستانِ حسنِ تو ست





دانم که تا به دامنِ آخرزمان کشد


دستِ نیاز من که به دامانِ حسنِ تو ست





تقصیر در کرشمهٔ وحشی نواز نیست


هرچند دونِ مرتبهٔ شانِ حسنِ تو ست





وحشی_بافقی
 
امضا : Tahmine Arjmand

Tahmine Arjmand

خبرنگار
سطح
15
 
ارسالی‌ها
3,518
پسندها
4,988
امتیازها
35,773
مدال‌ها
19
  • #1,040
سری بی شانه می فهمد که تکیه گاه؛ یعنی چه


قلم بی واژه میفهمد غم جانکاه؛ یعنی چه





زنی عاشق که در قید تاهل بوده می داند


که چشم قرمز و شب گریه ی ناگاه یعنی چه





چه می فهمی زلیخا از غم یوسف چه ها دیده


زلیخا خوب می فهمد تهِ یک چاه یعنی چه





اگر در بندِ قید و شرع باشی خوب می دانی


که محبوبت شده ممنوعه ی دلخواه یعنی چه





چه می فهمی تو درد دختری را بین فامیلی


که خورده روی پیشانی او گمراه یعنی چه





اگر که بی گناهی باز محکومت کنند آخر


تو آنجا تازه می فهمی که کوه و کاه یعنی چه





سکوت و چای و سیگار و مرور خاطراتش را


به روی بوم نقاشی کنی با آه یعنی چه





ببازی پای شطرنجی تمام هستی خود را


تو می فهمی سپاه بی وزیر و شاه یعنی چه





مسافر باشی و جا مانده باشی از قطار و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Tahmine Arjmand
عقب
بالا