دفتر شعر دفتر شعر، شعر را دوست دارم | کاربر Arjmand

  • نویسنده موضوع آبی پَرَست؛
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 1,235
  • بازدیدها 19,744
  • کاربران تگ شده هیچ

Arjmand

مدیر بازنشسته‌ی آیین و میراث
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
30/9/20
ارسالی‌ها
3,782
پسندها
4,610
امتیازها
35,773
مدال‌ها
21
سطح
15
 
  • #1,071
این نرده بامِ شکسته


تو را به جایی نمی برد!


خورشید دور است


و سهم ما


همین سراب هاست که می سازد!





رضا_چایچی
 

Arjmand

مدیر بازنشسته‌ی آیین و میراث
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
30/9/20
ارسالی‌ها
3,782
پسندها
4,610
امتیازها
35,773
مدال‌ها
21
سطح
15
 
  • #1,072
دل نمانده‌ست که گوی خم چوگان تو نیست


خصم را پای گریز از سر میدان تو نیست





تا سر زلف پریشان تو در جمع آمد


هیچ مجموع ندانم که پریشان تو نیست





در تو حیرانم و اوصاف معانی که تو راست


و اندر آن کس که بصر دارد و حیران تو نیست





آن چه عیب‌ست که در صورت زیبای تو هست


وان چه سحر‌ست که در غمزهٔ فتان تو نیست





آب حیوان نتوان گفت که در عالم هست


گر چنانست که در چاه زنخدان تو نیست





از خدا آمده‌ای آیت رحمت بر خلق


وان کدام آیت لطف‌ست که در شأن تو نیست





گر تو را هست شکیب از من و امکان فراغ


به وصالت که مرا طاقت هجران تو نیست





تو کجا نالی از این خار که در پای منست


یا چه غم داری از این درد که بر جان تو نیست





دردی از حسرت دیدار تو دارم که طبیب


عاجز آمد که مرا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Arjmand

مدیر بازنشسته‌ی آیین و میراث
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
30/9/20
ارسالی‌ها
3,782
پسندها
4,610
امتیازها
35,773
مدال‌ها
21
سطح
15
 
  • #1,073
و حالا پروانه ها


عاشق لامپ ها می شوند!


و همه ی آدم ها


قصه ی سوختن شمع را


فراموش می کنند.




بهمن_عطایی
 

Arjmand

مدیر بازنشسته‌ی آیین و میراث
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
30/9/20
ارسالی‌ها
3,782
پسندها
4,610
امتیازها
35,773
مدال‌ها
21
سطح
15
 
  • #1,074
کار ما، بنگر، که خام افتاد باز


کار با پیک و پیام افتاد باز





من چه دانم در میان دوستان


دشمن بد گو کدام افتاد باز؟





این همی دانم که گفت و گوی ما


در زبان خاص و عام افتاد باز





عاشق دیوانه نامم کرده‌اند


بر من آخر این چه نام افتاد باز؟





روز بخت من چو شب تاریک شد


صبح امیدم به شام افتاد باز





توسن دولت، که بودی رام من


آن هم‌اکنون بدلگام افتاد باز





باز اقبال از کف من بر پرید


زاغ ادبارم به دام افتاد باز





مجلس عیش دل‌افروز مرا


باطیه بشکست و جام افتاد باز





در گلستان می‌گذشتم صبحدم


بوی یارم در مشام افتاد باز





در سر سودای زلفش شد دلم


مرغ صحرایی به دام افتاد باز





تا بدیدم عکس او در جام می


در سرم سودای خام افتاد باز





تا چشیدم جرعه‌ای از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Arjmand

مدیر بازنشسته‌ی آیین و میراث
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
30/9/20
ارسالی‌ها
3,782
پسندها
4,610
امتیازها
35,773
مدال‌ها
21
سطح
15
 
  • #1,075
در گوشه ی زندان به تو فکر می کنم


می دانی؟


می توانی این را درک کنی؟


باورت می شود


چقدر دوستت دارم؟!


هیچ می دانی


غیر از من


هیچکس در گوشه ی زندان


پشت میله ها


نمی تواند


کسی را


بیشتر از آزادی دوست داشته باشد!





رستم_بهرودی
 

Arjmand

مدیر بازنشسته‌ی آیین و میراث
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
30/9/20
ارسالی‌ها
3,782
پسندها
4,610
امتیازها
35,773
مدال‌ها
21
سطح
15
 
  • #1,076
ما را دلی بود که ز دنیای دیگر است


ماییم جای دیگر و او جای دیگر است





چشم جهانیان به تماشای رنگ و بوست


جز چشم دل که محو تماشای دیگر است





این نه صدف ز گوهر آزادگی تهی است


وآن گوهر یگانه به دریای دیگر است





در ساغر طرب می اندیشه سوز نیست


تسکین ما ز جرعه مینای دیگر است





امروز می‌خوری غم فردا و همچنان


فردا به خاطرت غم فردای دیگر است





گر خلق را بود سر سودای مال و جاه


آزاده‌مرد را سر و سودای دیگر است





دیشب دلم به جلوه مستانه‌ای ربود


امشب پی ربودن دل‌های دیگر است





غمخانه‌ای‌ست وادی کون و مکان رهی


آسودگی اگر طلبی جای دیگر است





رهی_معیری
 

Arjmand

مدیر بازنشسته‌ی آیین و میراث
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
30/9/20
ارسالی‌ها
3,782
پسندها
4,610
امتیازها
35,773
مدال‌ها
21
سطح
15
 
  • #1,077
عادت نکرده‌ام هنوز ..


خيال می کنم روزی بازمی گردی


آرام از پشت سر می آيی ،


مرا که به انتهای خيابان خيره شده‌ام


دوباره به نام کوچک صدا می زنی و


عمر تنهايی ام به پايان می رسد ...





پژمان_الماسی_نیا
 

Arjmand

مدیر بازنشسته‌ی آیین و میراث
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
30/9/20
ارسالی‌ها
3,782
پسندها
4,610
امتیازها
35,773
مدال‌ها
21
سطح
15
 
  • #1,078
منم که کار ندارم به غیرِ بی‌کاری


دلم ز کار زمانه گرفت بیزاری





ز خاک تیره ندیدم به غیر تاریکی


ز پیر چرخ ندیدم به غیر مکاری





فروگذاشته‌ای شست دل در این دریا


نه ماهیی بگرفتی نه دست می‌داری





تو را چه شصت و چه هفتاد چون نخواهی پخت


گِلی به دست نداری، چه خار می‌خاری





کلاه کژ بنهی همچو ماه و نورت نیست


برو برو که گرفتار ریش و دستاری





چگونه برقی آخر که کشت می‌سوزی


چگونه ابری آخر ، که سنگ می‌باری؟





چو صید دام خودی، پس چگونه صیادی؟


چو دزد خانه ی خویشی ، چگونه عیاری؟





اگر چه این همه باشد ولی اگر روزی


خیال یار مرا دیده‌ای نکو یاری





به ذات پاک خدایی که کارساز همه‌ست


چو م**س.ت کار امیر منی نکوکاری





اگر دو گام پیاده دویدی از پی او


تو یک سواره نه‌ای تو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Arjmand

مدیر بازنشسته‌ی آیین و میراث
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
30/9/20
ارسالی‌ها
3,782
پسندها
4,610
امتیازها
35,773
مدال‌ها
21
سطح
15
 
  • #1,079
این نرده بامِ شکسته


تو را به جایی نمی برد!


خورشید دور است


و سهم ما


همین سراب هاست که می سازد!





رضا_چایچی
 

Arjmand

مدیر بازنشسته‌ی آیین و میراث
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
30/9/20
ارسالی‌ها
3,782
پسندها
4,610
امتیازها
35,773
مدال‌ها
21
سطح
15
 
  • #1,080
تی تیک تی تیک

در این کران ساحل و به نیمه شب

نک می‌زند «سیولیشه» روی شیشه

به او هزار بار ز روی پند گفته ام

که در اطاق من ترا نه جا برای خوابگاست

من این اطاق را به دست هزار بار رفته ام

چراغ سوخته هزار بر لبم

سخن به مهر دوخته

ولیک بر مراد خود

به من نه اعتناش او

فتاده است در تلاش او

به فکر روشنی کز آن

فریب دیده است و باز

فریب می‌خورد همین زمان



به تنگنای نیمه شب که خفته روزگار پیر

چنان جهان که در تعب، کوبد سر، کوبد پا



تی تیک تی تیک

سوسک سیا

سیولیشه

نک می‌زند

روی شیشه




نیما یوشیج
 
آخرین ویرایش
عقب
بالا