دفتر شعر دفتر شعر، شعر را دوست دارم | کاربر Arjmand

  • نویسنده موضوع آبی پَرَست؛
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 1,235
  • بازدیدها 19,082
  • کاربران تگ شده هیچ

Arjmand

مدیر بازنشسته‌ی آیین و میراث
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
30/9/20
ارسالی‌ها
3,782
پسندها
4,610
امتیازها
35,773
مدال‌ها
21
سطح
15
 
  • #911
با تو حرف می‌زنم


از تو حرف می‌زنم


از اعماق خویش


می‌دانم که جوابی نخواهی داد


چطور می‌توانی جواب مرا بدهی


وقتی بسیاری تو را صدا می‌کنند


من تنها از تو اجازه می‌خواهم


تا منتظر بمانم این‌جا


و این‌که برای من نشانه‌ای بفرستی


در اعماق من


از خویش.



گوتار_اکلوف
 

Arjmand

مدیر بازنشسته‌ی آیین و میراث
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
30/9/20
ارسالی‌ها
3,782
پسندها
4,610
امتیازها
35,773
مدال‌ها
21
سطح
15
 
  • #912
از میکده تا چه شور برخاست؟


کاندر همه شهر شور و غوغاست





باری، به نظاره‌ای برون آی


کان روی تو از در تماشاست





پنهان چه شوی؟ که عکس رویت


در جام جهان نمای پیداست





گل گر ز رخ تو رنگ ناورد


رنگ رخش آخر از چه زیباست؟





ور نه به جمال تو نظر کرد


چشم خوش نرگس از چه بیناست؟





ور سرو نه قامت تو دیده است


او را کشش از چه سوی بالاست





تا یافت بنفشه بوی زلفت


ما را همه میل سوی صحراست





ما را چه ز باغ لاله و گل؟


از جام، غرض می مصفاست





جز حسن و جمال تو نبیند


از گلشن و لاله هر که بیناست





عراقی
 

Arjmand

مدیر بازنشسته‌ی آیین و میراث
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
30/9/20
ارسالی‌ها
3,782
پسندها
4,610
امتیازها
35,773
مدال‌ها
21
سطح
15
 
  • #913
برایت


دلتنگی عصر پاییز را می فرستم


مثل کلاغ های دم غروب


هیچ جا نیستم


فقط گاهی


یکی از پرهایم می افتد .



کتایون_ریزخوانی
 

Arjmand

مدیر بازنشسته‌ی آیین و میراث
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
30/9/20
ارسالی‌ها
3,782
پسندها
4,610
امتیازها
35,773
مدال‌ها
21
سطح
15
 
  • #914
حیرت انگیز


تداومِ دوست داشتنِ توست


که چون تکرارِ پُر طراوت باران


نه کهنه می شود


نه زوال می پذیرد .





سارا_فرزاد
 

Arjmand

مدیر بازنشسته‌ی آیین و میراث
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
30/9/20
ارسالی‌ها
3,782
پسندها
4,610
امتیازها
35,773
مدال‌ها
21
سطح
15
 
  • #915
ماه، هنگامی که ابرها مقابل ماه شناور می‌شوند و روشنایی آن را کاملاً محو می‌کنند، همان ابرها بی‌درنگ به سپیدی و سردی می‌درخشند. هنگامی که ابرهای سیاه با ابرهای سپید درمی‌آمیزند، سایه‌روشن ظریفی شکل می‌گیرد. پشت آن طرح تاریک لکه‌لکه، ماه پریده‌رنگ پنهان است، غرق در نوری خاکستری یا یاسی یا آبی کم‌رنگ، کامل یا نیمه، شکلی باریک‌تر حتی، رو به افول به سوی یک نقره‌ای تنها...





هان_کانگ
 

Arjmand

مدیر بازنشسته‌ی آیین و میراث
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
30/9/20
ارسالی‌ها
3,782
پسندها
4,610
امتیازها
35,773
مدال‌ها
21
سطح
15
 
  • #916
سرمست درآمد از خرابات


با عقل خراب در مناجات





بر خاک فکنده خرقه ی زهد


و آتش زده در لباسِ طامات





دل برده ی شمع مجلس او


پروانه به شادی و سعادات








جان در ره او به عجز می‌گفت


کای مالک عرصه ی کرامات





از خون پیاده‌ای چه خیزد


ای بر رخ تو هزار شه، مات





حقا و به جانت ار توان کرد


با تو به هزار جان ملاقات





گر چشم دلم به صبر بودی


جز عشق ندیدمی مهمات





تا باقی عمر بر چه آید


بر باد شد آن چه رفت هیهات





صافی چو بشد به دور سعدی


زین پس من و دردی خرابات




سعدی
 

Arjmand

مدیر بازنشسته‌ی آیین و میراث
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
30/9/20
ارسالی‌ها
3,782
پسندها
4,610
امتیازها
35,773
مدال‌ها
21
سطح
15
 
  • #917
تا در سرم، ز زلف تو، سودا فتاده است


کارم ز دست رفته و در پا، فتاده است





بی‌اتفاقِ صحبت و بی‌اختیارِ هجر


مشکل حکایتی است که ما را فتاده است





چون شمع، می‌گدازم و روشن نمی‌شود


کین خود، چه آتشی است که در ما فتاده است؟





گر افتدت هوس، که بپرسی، دل مرا


در زلف خود بجو، که هم آنجا فتاده است





سلمان_ساوجی
 

Arjmand

مدیر بازنشسته‌ی آیین و میراث
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
30/9/20
ارسالی‌ها
3,782
پسندها
4,610
امتیازها
35,773
مدال‌ها
21
سطح
15
 
  • #918
گر بر من آرمیده سمندش گذر کند


او صد هزار تندی ازین رهگذر کند





زان لعل اگر دهد همه دشنام آن نگار


صد بار از مضایقه خونم جگر کند





چشمش چو کار من به نخستین نگاه ساخت


نگذاشت غمزه‌اش که نگاه دگر کند





دی گرمیَش به غیر، نه از روی قهر بود


افروخت آتشی که مرا گرمتر کند





پیکان او ز سینه ی من می‌کشد طبیب


کو باده ی اجل که مرا بی خبر کند





آواره‌ای کجاست که در کوی عاشقی


با خاک ره نشیند و با ما به سر کند





گر جان کشی به کین ز تن محتشم برون


باور مکن که مهر تو از دل به در کند





محتشم_کاشانی
 

Arjmand

مدیر بازنشسته‌ی آیین و میراث
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
30/9/20
ارسالی‌ها
3,782
پسندها
4,610
امتیازها
35,773
مدال‌ها
21
سطح
15
 
  • #919
صبحدم خاکی به صحرا برد باد از کوی دوست


بوستان در عنبر سارا گرفت از بوی دوست





دوست گر با ما بسازد دولتی باشد عظیم


ور نسازد می‌بباید ساختن با خوی دوست





گر قبولم می‌کند مملوک خود می‌پرورد


ور براند پنجه نتوان کرد با بازوی دوست





هر که را خاطر به روی دوست رغبت می‌کند


بس پریشانی بباید بردنش چون موی دوست





هر کسی بی خویشتن جولان عشقی می‌کند


تا به چوگان که در خواهد فتادن گوی دوست





دشمنم را بد نمی‌خواهم که آن بدبخت را


این عقوبت بس که بیند دوست همزانوی دوست





هر کسی را دل به صحرایی و باغی می‌رود


هر کس از سویی به دررفتند و عاشق سوی دوست





کاش باری باغ و بستان را که تحسین می‌کنند


بلبلی بودی چو سعدی یا گلی چون روی دوست...





سعدی
 

Arjmand

مدیر بازنشسته‌ی آیین و میراث
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
30/9/20
ارسالی‌ها
3,782
پسندها
4,610
امتیازها
35,773
مدال‌ها
21
سطح
15
 
  • #920
چرخ خیاطی!


چرخ کن


ژنده پارۀ روزهایم را و سکوت را


چرخ کن


باران و کویر را در گل هائی که سکوت کرده اند


دهانم را چرخ کن


تا از خیاطم نگویم


چگونه پیراهن مان را نابینا نابینا چرخ می کند


چگونه پیراهن سردمان را می دوزد.





شمس_لنگرودی
 
عقب
بالا