• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

برگزیده رمان ردپای ویرانی | هورزاد اسکندری کاربر انجمن یک رمان

~Horzad

مدیر شعرکده + مدیر آزمایشی ادبیات
پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
تاریخ ثبت‌نام
28/12/21
ارسالی‌ها
796
پسندها
5,849
امتیازها
22,273
مدال‌ها
24
سطح
15
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #71
اگر بنا را بر دوره کردن می‌گذاشت، خیلی اتفاقات در سرسرای مغزش حکم به لولیدن می‌گرفتند. این کار فایده‌ای داشت؟ حتی نیاز نبود کاری انجام دهد که بخواهد به فایده‌اش فکر کند.
کافی بود به ارتباط بی‌ اساس مثلاً خواهر برادری‌شان فکر کند تا بفهمد همه چیز هیچ بوده و سر تا تهش مملو از چرند.
این آقای مثلاً برادر حتی به خودش زحمت نداد با او خداحافظی کند؛ فقط یک روز صبح وقتی دخترک جواب پیام‌هایش را برایش فرستاده بود، دیگر هیچ جوابی به او نداد.
چشم‌هایش را بیشتر روی هم فشرد و ته دلش بابت تمام اتفاقات احساس خجالت کرد؛ از حرص افکار سراسر حماقت آن سالهای خودش، دستانش را مدام مشت کرده و دوباره باز می‌کرد.
دندان‌های نسبتاً سفیدش را روی هم کلید کرد و از بین دندان‌هایی که به یکدیگر ساییده می‌شد، خطاب به خودش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ~Horzad

~Horzad

مدیر شعرکده + مدیر آزمایشی ادبیات
پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
تاریخ ثبت‌نام
28/12/21
ارسالی‌ها
796
پسندها
5,849
امتیازها
22,273
مدال‌ها
24
سطح
15
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #72
باید به حرف‌های دایی‌اش اعتماد می‌کرد؟ عقلش بعد از پردازش هر باره‌ی صحبت‌های او، مهر تایید را ضمیمه‌شان می‌کرد و راه برای هر مخالفتی سد می‌شد.
دست از فکر کردن برداشت و به قصد رفتن به حمام از اتاق بیرون زد؛ شاید دوش آب سرد حالش را جا می‌آورد و تیر خلاصی می‌شد برای افکارش.
بعد از دوش آب سردی که به جای بیست دقیقه، دو ساعت طول کشیده بود؛ با تن پوش نارنجی از حمام بیرون زد.
اطراف را دقیق کاوید و چون هیچ ایست بازرسی ندید، مثل فرفره به سمت اتاق عزیزش پا تند کرد.
پیراهن چرکش را روی زمین پهن کرد تا آب پاهایش قالی را خیس نکند، و همان حین روی صندلی چرخان لم داد. سرش را به آغوش زانوان عزیزش سپرد و با دو دست، پاهای عزیزش را جنین‌وار در آغوش کشید.
- آندیا!
صدای مادرش بود که از داخل حیاط، با عتاب و خشمی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ~Horzad

~Horzad

مدیر شعرکده + مدیر آزمایشی ادبیات
پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
تاریخ ثبت‌نام
28/12/21
ارسالی‌ها
796
پسندها
5,849
امتیازها
22,273
مدال‌ها
24
سطح
15
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #73
***
با خودش فکر کرد آیا کادوی نوستالژی و کوچکی که برای دخترعمویش فرستاده بود، به دستش رسید؟
آیا توانست از روی آن دستبند بافتنی تار‌های از هم گریخته‌ی گذشته را به هم متصل کند و او را به یاد آورد؟
بعد از مدت‌ها کار بی‌وقفه در آن شرکت لعنتی، یک امروز تصمیم گرفته بود کار را به مجتبی واگذار کند و اندکی به خودش استراحت دهد.
می‌خواست کمی بخوابد؛اما الان نزدیک به نیم ساعت بود که روی تخت دراز کشیده بود و ذهنش به هر سویی پرتاب می‌شد، به جز خواب.
ذهنش به روزهای دور چند سال پیش گره خورد، و همه چیز مثل یک فیلم سینمایی برایش به نمایش درآمد.
روزهایی که خودش یک جوان بیست و سه ساله بود و او یک نوجوان پانزده ساله.
آن زمان هم پدران‌شان با هم اختلاف داشتند، اما روابط‌شان تا این حد شکراب نبود؛ تیمور اما از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ~Horzad

~Horzad

مدیر شعرکده + مدیر آزمایشی ادبیات
پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
تاریخ ثبت‌نام
28/12/21
ارسالی‌ها
796
پسندها
5,849
امتیازها
22,273
مدال‌ها
24
سطح
15
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #74
چه کسی گفته که هیچ چیز مانع عشق یک مرد نمی‌شود؟ اتفاقا می‌شود، و این را عادل به خوبی درک می‌کرد.
پدرش همیشه عمویش را چه در خفا و چه آشکار، بابت مادرش تحقیر می‌کرد؛ ایضا از زمانی که دخترش زودتر از موعد متولد شد و و با تشخیص دکتر مشخص شد بخاطر نرسیدن اکسیژن به مغزش، دچار فلج مغزی شده انگار هیزم در آتشدان وجودش ریختند تا بیشتر به جان حسین نیش بزند.
" - تو فکر می‌کنی بچه‌ی فلج‌ات خوب شدنیه؟ نه خیر. فقط داری پولای نازنین خودت رو می‌ریزی تو جوب."
ذهنش داشت تک به تک دیالوگ‌ها را برای خودش هجی می‌کرد.
" - ناز خاتون باید بچه رو می‌کُشت؛ به دنیا آورد که چی؟ این که خوب شدنی نیست، حالا هی خودشون رو بزنن به در و دیوار. پس فردا عینهو آینه‌ی دق می‌شه واسشون. اونایی که چهار ستون بدنشون سالمه، زورکی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ~Horzad

~Horzad

مدیر شعرکده + مدیر آزمایشی ادبیات
پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
تاریخ ثبت‌نام
28/12/21
ارسالی‌ها
796
پسندها
5,849
امتیازها
22,273
مدال‌ها
24
سطح
15
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #75
فصل پنجم
من آدم فریفته ی نقش چشمتم
قلبم دندان زده بر سیب کال تو
(هورزاد اسکندری)

باز میز تحریر چوبی و دفتر کاهی‌ام را به خلوتی خودمانی دعوت کرده‌ام.
روی صندلی مشکی چرخان می‌نشینم و خودکار بیک مشکی را بین انگشتان دستم می‌رقصانم؛ دلم نوشتن می‌خواهد، اما این بار نمی‌خواهم برای حامد بنویسم، می‌خواهم این بار نوشته‌هایم، قاضی من باشند و محاکمه‌ام کنند.
- یادمه چند سال پیش وقتی کلاس سوم بودم، دختر خالم می‌خواست از نامزدش که با هم عقد کرده بودن جدا بشه و خالم نگران بود که بعد این قضیه، بازم فرصتی برای دخترش پیش می‌یاد یا نه. اون زمان توی روستای افجه زندگی می‌کردیم و از اونجایی که محیط کوچیک بود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ~Horzad

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 2)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا