• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

برگزیده رمان ردپای ویرانی | هورزاد اسکندری کاربر انجمن یک رمان

ᎩᎧᏦᎩᏗ

مدیر شعرکده + مدیر آزمایشی ادبیات
پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
تاریخ ثبت‌نام
28/12/21
ارسالی‌ها
739
پسندها
5,684
امتیازها
22,273
مدال‌ها
24
سطح
15
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #61
آنقدر ذهنم درگیر است که متوجه نشدم کی به ایستگاه خط پنج مترو رسیدم.
ذهنم انگار در آتشدان است آنقدر که در هجوم افکار و خاطرات می‌سوزد و دود می‌شود؛ اصلاً مگر قرار نبود فراموش کنم؟ ایستاده‌ام اینجا و در هجوم صدای حرکت متروها، صدای خنده‌ی کسی خودش را به دیواره‌های سرم می‌کوبد.
- سورنا.
صدا به شدت بلند است و چند بار در سرم اکو می‌شود. صدا را می‌شناسم، آشناست.
با تمام توان به طرف سمتی می‌چرخم که منبع صدا را در آن حس کرده‌ام.
بعد از مدت‌ها تظاهر به محکم بودن، چیزی در وجودم فرو می‌ریزد و اشک از کاسه‌ی چشمم سر می‌خورد.
کسی نبود، متوهم شده‌ام. هیچ‌کس جز چند خانوم مسن آنجا نیست.
حالا می‌فهمم که واقعاً باید در موقعیت‌اش باشی تا بفهمی هنوز منتظری یا بی‌خیال شده‌ای.
سعی می‌کنم اشک‌هایم را با فشار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ᎩᎧᏦᎩᏗ

ᎩᎧᏦᎩᏗ

مدیر شعرکده + مدیر آزمایشی ادبیات
پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
تاریخ ثبت‌نام
28/12/21
ارسالی‌ها
739
پسندها
5,684
امتیازها
22,273
مدال‌ها
24
سطح
15
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #62
زمانی فکر می‌کردم نمی‌شود که همزمان هم از کسی متنفر بود و هم دوستش داشت؛ آدمیزاد فقط می‌تواند یا تا حد مرگ عشق بورزد یا متنفر باشد. حالا اما چه مرگم شده بود؟ همان حالی که مسخره می‌پنداشتم سرم آمده بود.
نیمی از قلبم سونیا را دوست داشت و نیم دیگرش، بابت این که بی رحمانه به رویش تیغ کشیده و زخم زده بود نسبت به او احساس انزجار می‌کرد.
همین‌طور که به صندلی تکیه زده و چشم بسته همه چیز را مرور می‌کنم یک رایحه،بوی یک عطر در استخوان‌هایم نفوذ کرده و مرا مسخ می‌کند؛ ورساچه برایت کریستال. عطر محبوب او.
چشم باز می‌کنم به امید این‌که سونیا را ببینم اما مترو به حدی شلوغ است که جای دنبال کسی گشتن، باید مراقب خودت باشی که گم نشوی.
هنوز دو ایستگاه دیگر تا رسیدن به مقصد باقی مانده، از پنجره مترو بیرون را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ᎩᎧᏦᎩᏗ

ᎩᎧᏦᎩᏗ

مدیر شعرکده + مدیر آزمایشی ادبیات
پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
تاریخ ثبت‌نام
28/12/21
ارسالی‌ها
739
پسندها
5,684
امتیازها
22,273
مدال‌ها
24
سطح
15
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #63
صدایش را صاف می‌کند تا آثاری از گرفتگی و بغض در آن نباشد، اما کاملاً موفق نمی‌شود.
- نه نه. من از خدامه تو خوب باشی.
- وسلام. حرفی نیست؟
- سورنا؟
با عجز صدایم می‌زند و برای دقیقه‌ای حالم بهم می‌خورد که با دختری به صداقت و دل نازکی او انقدر بی‌رحمانه رفتار می‌کنم؛ اما تقصیر خودش است.
- جانم؟ دورت بگردم من.
یک کلمه، یک حرف، می‌توانست تمام تلخی‌های فرد پشت خط را از دل او بشوید؛ که ای کاش این‌طور نبود و وانیا تکیه از کلمات دو رو که یک رویشان نوازش و روی دیگرشان زخم و خنجر است برمی‌داشت.
- دلم... تنگ شده بود.
سورنا با حالتی طعنه‌دار و پر تمسخر که وانیای دیوانه به آن توجه نداشت، گفت:
- بمیرم الهی. ببخشید این چند وقت خیلی شلوغ بودم، نشد که بهت زنگ بزنم.
- می‌شه یکم باهام حرف بزنی؟
باید تماس را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ᎩᎧᏦᎩᏗ

ᎩᎧᏦᎩᏗ

مدیر شعرکده + مدیر آزمایشی ادبیات
پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
تاریخ ثبت‌نام
28/12/21
ارسالی‌ها
739
پسندها
5,684
امتیازها
22,273
مدال‌ها
24
سطح
15
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #64
همیشه بالای برگه‌ی یادداشت تمرین‌هایش که دکتر برایش می‌نوشت، رو به روی کلمه‌ی تشخیص پزشک دو علامت را می‌دید که تنها می‌دانست انگلیسی هستند، و چون انگلیسی بلد نبود نمی‌توانست آنها را سر هم بندی و مفهوم نهفته در آن را درک کند؛ تنها حالت نوشتن آنها را حفظ کرده بود.
البته بار‌ها در صحبت‌های دکتر شاهرخ، کلمه‌ای تحت عنوان CP را می‌شنید اما نمی‌دانست که دقیقاً از چه حرف می‌زند و یا اصلاً از مشکل خودش هم تحت این عنوان یاد می‌شود یا خیر؟
وقتی وارد کلاس اول راهنمایی شد و الفبای انگلیسی را یاد گرفت، کلمه‌ای که همیشه در کاغذ می‌دید و در پس ذهنش رنگ ابهام داشت، لباسی از مفهوم به خود پوشاند و در صفحه گوگل تبلتش CP را سرچ کرد تا ببیند چه داستانی پشت این دو حرف نهفته است که هر دکتری می‌فهمید، بهت زده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ᎩᎧᏦᎩᏗ

ᎩᎧᏦᎩᏗ

مدیر شعرکده + مدیر آزمایشی ادبیات
پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
تاریخ ثبت‌نام
28/12/21
ارسالی‌ها
739
پسندها
5,684
امتیازها
22,273
مدال‌ها
24
سطح
15
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #65
با دیدن پیامکش تمام بند‌بند دلش رو به سردی رفت و حالش به قدری رو به وخامت نهاد که حتی با دیدن آستین مانتوی مشکینش انگار اندرونیاتش با ملاقه هم زده‌ می‌شد و با کفگیر یک‌جا بالا زده می‌آمد.
باید اعتراف می‌کرد که در آن روز‌ها اندک حسی درمورد امیر، در وجودش در حال غلطیدن بود اما هرگز به مرحله‌ی ابراز نرسید.
حسی که در وجودش تماشا می‌کرد جلوه‌ای کال و توخالی داشت و احساس می‌کرد بیان آن مقدمه‌ای است برای این که از چاله درنیامده در چاه بیوفتد.
از طرفی با خودش سبک سنگین کرد، حامدی که خودش جلو آمد و ابراز علاقه کرد او را به بدترین نحو و جوری که انگار او مقصر همه‌ی اتفاقات است، او را محکم با سر به زمین کوبید، وای به حال زمانی که او پیشقدم شود.
آدم‌ها در محافظت از قلب خودشان هم لنگ می‌زنند،...​
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ᎩᎧᏦᎩᏗ

ᎩᎧᏦᎩᏗ

مدیر شعرکده + مدیر آزمایشی ادبیات
پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
تاریخ ثبت‌نام
28/12/21
ارسالی‌ها
739
پسندها
5,684
امتیازها
22,273
مدال‌ها
24
سطح
15
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #66
کنار دست دکتر جز تلفن بی‌سیم نقره‌ای رنگ چیزی ندید.
گویا در میان این همه کودک، فقط او بود که عظلات بدنش از چوب خشک طلب هنگفت داشتند که هر سری در تمرین‌هایش با سوهان‌های روح ملاقات می‌کرد.
هر دفع می‌بایست ضرب قاشق چنگال و حرارت شیشه آب داغ را روی بدن عزیزش تحمل می‌کرد؛ گرچه هر دفعه به خودش وعده می‌داد که قوی‌تر باشد و گریه نکند، اما تا چشمش به دکتر شاهرخ می‌افتاد روز از نو و روزی از نو. فکر می‌کرد شاید با گریه دکتر ضربات قاشق را کمتر کند و یا حتی دردی که در بند‌بند تنش می‌ماند را بهتر تحمل کند، اما هیچ تفاوتی به حال دردی که متحمل شده بود ایجاد نکرد.
از همان روز‌ها فهمید با گریه درد کم نمی‌شود، سرجایش می‌ماند و حتی بیشتر در وجودت شعله می‌کشد تا تو را بسوزاند؛ این بین تو با گریه کردن همان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ᎩᎧᏦᎩᏗ

ᎩᎧᏦᎩᏗ

مدیر شعرکده + مدیر آزمایشی ادبیات
پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
تاریخ ثبت‌نام
28/12/21
ارسالی‌ها
739
پسندها
5,684
امتیازها
22,273
مدال‌ها
24
سطح
15
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #67
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ᎩᎧᏦᎩᏗ

ᎩᎧᏦᎩᏗ

مدیر شعرکده + مدیر آزمایشی ادبیات
پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
تاریخ ثبت‌نام
28/12/21
ارسالی‌ها
739
پسندها
5,684
امتیازها
22,273
مدال‌ها
24
سطح
15
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #68
تمام طول مسیر تا رسیدن به محله‌ی استاد معین، آن‌قدر ذهنش درگیر بود که متوجه چیز دیگری نشد.
صدای مواخذه‌گر ذهنش، آن‌قدر بلند بود که راه شنود هر صدای دیگری را سد می‌کرد؛ حتی بوق ممتد و کر کننده‌ی ماشین‌ها که همیشه برایش کلافگی و عذاب به همراه داشت.
لحظه‌ای تعلل کرد تا نفسش را پس بگیرد؛ هوف بلندی سر داد و حینی که چند نفس عمیق کشید تا حالش جا بیاید، نگاه جامانده پشت ویترینش را، به آن سوی خیابان گره زد و چشمانش با کسی گره خورد که آن سوی خیابان، موتورش را کنار یکی از تیر‌های چراغ برق متوقف و داشت نقطه‌ی نامعلومی حوالی دختر را تماشا می‌کرد؛ شاید هم خودش را. هر چه که بود، کلاه کاسکتی که بر سر داشت مانع از تشخیص هویت و شناسایی نقطه‌ی مورد هدف او شد.
بلافاصله بعد از برانگیخته شدن هیجان و رخنه کردن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ᎩᎧᏦᎩᏗ

ᎩᎧᏦᎩᏗ

مدیر شعرکده + مدیر آزمایشی ادبیات
پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
تاریخ ثبت‌نام
28/12/21
ارسالی‌ها
739
پسندها
5,684
امتیازها
22,273
مدال‌ها
24
سطح
15
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #69
نازخاتون دستی به موهای قهوه‌ای و دم اسبی بسته‌اش کشید و چشمانش را ریز کرد.
- چیه؟ یادت رفته؟
لبخند شل و وارفته‌ای رو لب نشاند و رشته‌ی کلام را با جملات بریده‌ بریده‌اش بدست گرفت.
- راستش... چیزه... خب... یادم رفت ببخشید.
و همین نقطه‌ی آغازی شد برای انفجار آتش فشان خشم مادرش.
- در عجبم چطوریه که خودت رو یادت نمی‌ره تو! اینجوری می‌گی من دارم می‌رم، هر چی لازم داری بگو بخرم؟!
بدنش را به سمت مخالف چرخاند و با زانوان نزارش لنگ‌ لنگان خودش را از در فاصله داد.
پر حرص لب باز کرد.
- مردم دختر دارن، منم دارم. دخترم دخترای قدیم.
حق داشت. این بار اولی نبود که از او می‌خواست چیزی بخرد و آندیا فراموش می‌کرد.
نفسش را پر صدا بیرون فرستاد و با قدم‌هایی آهسته خودش را به ایوان رساند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ᎩᎧᏦᎩᏗ

ᎩᎧᏦᎩᏗ

مدیر شعرکده + مدیر آزمایشی ادبیات
پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
تاریخ ثبت‌نام
28/12/21
ارسالی‌ها
739
پسندها
5,684
امتیازها
22,273
مدال‌ها
24
سطح
15
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #70
پس واقعیت داشت که فکر و خیال خواب را برای انسان حرام می‌کرد؛ اما ما که در کودکی هم فکر می‌کنیم، پس چرا آن زمان راحت خواب‌مان می‌رود ولی حالا نه؟
صدای ذهنش لبخند زد و جواب سوالش را داد.
- اون موقع رویا پردازی می‌کردیم. خودتو یادت نمی‌یاد؟ تو سرت این فکر بود یه جادویی اتفاق بیوفته و اسب بالداری که توی انیمیشن بود تو واقعیت بیاد سراغت؛ بعد سوارش بشی و تو آسمون پرواز کنی. می‌بینی؟ اون موقع دلت به این چیزای ساده خوش بود. یا یه هفته مونده به تولدت به این فکر می‌کردی اگه مامانت رفت کیک سفارش بده، دوست داری چه طرحی واسه نقاشی و تزئین کیک به قناد پیشنهاد بده.
یادش آمد که یک بار مصرانه خواسته بود تا نازخاتون به قناد بگوید روی کیک قو بکشد.
ایضا تا یک ماه هر وقت به قول خودش بانو بازی می‌کرد، نام...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ᎩᎧᏦᎩᏗ

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 3)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا