- تاریخ ثبتنام
- 28/12/21
- ارسالیها
- 642
- پسندها
- 5,503
- امتیازها
- 21,973
- مدالها
- 24
سطح
15
- نویسنده موضوع
- #61
آنقدر ذهنم درگیر است که متوجه نشدم کی به ایستگاه خط پنج مترو رسیدم.
ذهنم انگار در آتشدان است آنقدر که در هجوم افکار و خاطرات میسوزد و دود میشود؛ اصلاً مگر قرار نبود فراموش کنم؟ ایستادهام اینجا و در هجوم صدای حرکت متروها، صدای خندهی کسی خودش را به دیوارههای سرم میکوبد.
- سورنا.
صدا به شدت بلند است و چند بار در سرم اکو میشود. صدا را میشناسم، آشناست.
با تمام توان به طرف سمتی میچرخم که منبع صدا را در آن حس کردهام.
بعد از مدتها تظاهر به محکم بودن، چیزی در وجودم فرو میریزد و اشک از کاسهی چشمم سر میخورد.
کسی نبود، متوهم شدهام. هیچکس جز چند خانوم مسن آنجا نیست.
حالا میفهمم که واقعاً باید در موقعیتاش باشی تا بفهمی هنوز منتظری یا بیخیال شدهای.
سعی میکنم اشکهایم را با فشار...
ذهنم انگار در آتشدان است آنقدر که در هجوم افکار و خاطرات میسوزد و دود میشود؛ اصلاً مگر قرار نبود فراموش کنم؟ ایستادهام اینجا و در هجوم صدای حرکت متروها، صدای خندهی کسی خودش را به دیوارههای سرم میکوبد.
- سورنا.
صدا به شدت بلند است و چند بار در سرم اکو میشود. صدا را میشناسم، آشناست.
با تمام توان به طرف سمتی میچرخم که منبع صدا را در آن حس کردهام.
بعد از مدتها تظاهر به محکم بودن، چیزی در وجودم فرو میریزد و اشک از کاسهی چشمم سر میخورد.
کسی نبود، متوهم شدهام. هیچکس جز چند خانوم مسن آنجا نیست.
حالا میفهمم که واقعاً باید در موقعیتاش باشی تا بفهمی هنوز منتظری یا بیخیال شدهای.
سعی میکنم اشکهایم را با فشار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر