• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

برگزیده رمان ردپای ویرانی | هورزاد اسکندری کاربر انجمن یک رمان

FATEMEH.83

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
28/12/21
ارسالی‌ها
642
پسندها
5,503
امتیازها
21,973
مدال‌ها
24
سطح
15
 
  • نویسنده موضوع
  • #61
آنقدر ذهنم درگیر است که متوجه نشدم کی به ایستگاه خط پنج مترو رسیدم.
ذهنم انگار در آتشدان است آنقدر که در هجوم افکار و خاطرات می‌سوزد و دود می‌شود؛ اصلاً مگر قرار نبود فراموش کنم؟ ایستاده‌ام اینجا و در هجوم صدای حرکت متروها، صدای خنده‌ی کسی خودش را به دیواره‌های سرم می‌کوبد.
- سورنا.
صدا به شدت بلند است و چند بار در سرم اکو می‌شود. صدا را می‌شناسم، آشناست.
با تمام توان به طرف سمتی می‌چرخم که منبع صدا را در آن حس کرده‌ام.
بعد از مدت‌ها تظاهر به محکم بودن، چیزی در وجودم فرو می‌ریزد و اشک از کاسه‌ی چشمم سر می‌خورد.
کسی نبود، متوهم شده‌ام. هیچ‌کس جز چند خانوم مسن آنجا نیست.
حالا می‌فهمم که واقعاً باید در موقعیت‌اش باشی تا بفهمی هنوز منتظری یا بی‌خیال شده‌ای.
سعی می‌کنم اشک‌هایم را با فشار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : FATEMEH.83

FATEMEH.83

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
28/12/21
ارسالی‌ها
642
پسندها
5,503
امتیازها
21,973
مدال‌ها
24
سطح
15
 
  • نویسنده موضوع
  • #62
زمانی فکر می‌کردم نمی‌شود که همزمان هم از کسی متنفر بود و هم دوستش داشت؛ آدمیزاد فقط می‌تواند یا تا حد مرگ عشق بورزد یا متنفر باشد. حالا اما چه مرگم شده بود؟ همان حالی که مسخره می‌پنداشتم سرم آمده بود.
نیمی از قلبم سونیا را دوست داشت و نیم دیگرش، بابت این که بی رحمانه به رویش تیغ کشیده و زخم زده بود نسبت به او احساس انزجار می‌کرد.
همین‌طور که به صندلی تکیه زده و چشم بسته همه چیز را مرور می‌کنم یک رایحه،بوی یک عطر در استخوان‌هایم نفوذ کرده و مرا مسخ می‌کند؛ ورساچه برایت کریستال. عطر محبوب او.
چشم باز می‌کنم به امید این‌که سونیا را ببینم اما مترو به حدی شلوغ است که جای دنبال کسی گشتن، باید مراقب خودت باشی که گم نشوی.
هنوز دو ایستگاه دیگر تا رسیدن به مقصد باقی مانده، از پنجره مترو بیرون را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : FATEMEH.83

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 5)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا