• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

دلنوشته مجموعه دلنوشته کالبد مادرم | اهورا تابش کاربر انجمن یک رمان

اهورا.

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
23/12/23
ارسالی‌ها
107
پسندها
340
امتیازها
1,853
مدال‌ها
5
سن
26
سطح
4
 
  • نویسنده موضوع
  • #11
مادرم!
من هراسان و تنها هستم،
مدام از این کوچه به آن خیابان می‌روم...
اما حوصله می‌کنم
شاید معجزه‌ای رخ داد
رنگ اتاق‌ها به خودی خود سفید شدند...

 

اهورا.

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
23/12/23
ارسالی‌ها
107
پسندها
340
امتیازها
1,853
مدال‌ها
5
سن
26
سطح
4
 
  • نویسنده موضوع
  • #12
مادرم لبخندی بزن که لبخند را بسیار دوست دارم
بسیار به گریستنت گریسته‌ام!
با دیدگان آمیخته به اشک اتاق‌هارا دوباره به رنگ سفید می‌بینم.
و در اخر بوته‌های اطلسی گل می‌دهند
 

اهورا.

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
23/12/23
ارسالی‌ها
107
پسندها
340
امتیازها
1,853
مدال‌ها
5
سن
26
سطح
4
 
  • نویسنده موضوع
  • #13
خانه را غروبی دلتنگ کننده به خود گرفته بود
مثل اکنون که تنگ است دل من
من به خود آمدم و دیدم که یک روز گذشته است
آه
مادرم زود بر می‌گردد
 

اهورا.

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
23/12/23
ارسالی‌ها
107
پسندها
340
امتیازها
1,853
مدال‌ها
5
سن
26
سطح
4
 
  • نویسنده موضوع
  • #14
و این مادرم بود
زنی در این زمین آلوده با رشته‌های آبی در چشمانش
مأیوس و ناامید
با دستانی کارکشته
زمان گذشته است و مادرم نجات‌دهنده لحظاتم
در ژرف خاک پذیرنده، در گور خفته است.
 

اهورا.

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
23/12/23
ارسالی‌ها
107
پسندها
340
امتیازها
1,853
مدال‌ها
5
سن
26
سطح
4
 
  • نویسنده موضوع
  • #15
و در این غروب بارور شده از سکوت
در محفل عزای زنبق‌های ارزانی
در « اجتماع سوگوار تجربه‌های پریده رنگ »
صبور و سرگردان گفتم :
- او دیگر زنده نیست! مادرم دیگر زنده نیست!
در کوچه نسیم پاییزی می‌آید
 

اهورا.

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
23/12/23
ارسالی‌ها
107
پسندها
340
امتیازها
1,853
مدال‌ها
5
سن
26
سطح
4
 
  • نویسنده موضوع
  • #16
« چرا نگاه نکردم؟
انگار مادرم گریسته بود آن شب »
مادرم را در آیینه می‌دیدم،
پاک و درخشان بود، مرا صدا کرد
تمام لحظات با او سعادت بود؛ دست‌هایش ویران شده بود...
گیسوانش در باد شانه می‌خورد
مادرم گفت :
- دیگر تمام شد!
پیش از آنکه بدانم اتفاق افتاده بود، باید تسلیتی برای خود می‌فرستادم

 

اهورا.

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
23/12/23
ارسالی‌ها
107
پسندها
340
امتیازها
1,853
مدال‌ها
5
سن
26
سطح
4
 
  • نویسنده موضوع
  • #17
مادرم
اینک، تو آنجا در نهایت بی‌گناهی
صورتت حالت گرفته‌ای به خود دارد!
در میان گل‌های اطلسی
نور دمیده از خورشید به چهره‌ات می‌تابد...
و « این آخرین بهار توست بر روی خاک »
 

اهورا.

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
23/12/23
ارسالی‌ها
107
پسندها
340
امتیازها
1,853
مدال‌ها
5
سن
26
سطح
4
 
  • نویسنده موضوع
  • #18
پسرت هنوز کوچک است و
سر بر حلقه‌ی بازوانت می‌گذارد...
به روی تو می‌خندم
چیزی به من می‌گویی
آوخ که واژگان دیگر گم‌ شده‌اند..
 

اهورا.

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
23/12/23
ارسالی‌ها
107
پسندها
340
امتیازها
1,853
مدال‌ها
5
سن
26
سطح
4
 
  • نویسنده موضوع
  • #19
و اکنون باران به شیشه‌ی پنجره‌ی ما می‌خورد
قطره‌های اشکم هستند که از اینجا به سمت آسمان رفتند.
دلتنگ مادرم هستند
اتاقم بوی دلتنگی می‌دهد
و از دلتنگی گریه سر می‌دهم
 

اهورا.

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
23/12/23
ارسالی‌ها
107
پسندها
340
امتیازها
1,853
مدال‌ها
5
سن
26
سطح
4
 
  • نویسنده موضوع
  • #20
در این خانه دیگر حرف‌های مادرم نیست
دیگر حرف‌های دلنشین و آرام‌بخش به گوشم نمی‌رسد؛
آسمان مادرم دیگر آبی نیست
از این جا می‌گریزم
از گم شدن‌ نمی‌ترسم!

و در آخر
به یاد روح مادر جوانم، آنکه آفتاب مهرش در آستانه قلبم، همچنان پابرجاست و هرگز غروب نخواهد کرد

پایان.

 

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 7)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا