فال شب یلدا

  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

منشور سوگنامه ادبیات: BDY مجموعه دلنوشته کالبد مادرم | اهورا تابش کاربر انجمن یک رمان

.DocTor.

رو به پیشرفت
سطح
6
 
ارسالی‌ها
113
پسندها
423
امتیازها
2,753
مدال‌ها
6
سن
26
  • نویسنده موضوع
  • #1
عنوان : کالبد مادرم
نویسنده: اهورا تابش
تگ:
رتبه دوم مسابقات BDY
مقدمه :
هنگامی که کالبد مادرم را شکافتند
گویی تمام دلش، برای من سوخته بود!
دلش خوشبخت نبود زیرا من مرتکب شده‌ام
بگذار بهمن یخ زده نسیان
مرا در کام خود فرو ببرد که اورا خوشبخت نکرده‌ام!
من به آن خ*یانت کردم
از این رو که هیچ‌وقت خوشبخت نبوده است...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : .DocTor.

.Mobina.

مدیر بازنشسته
سطح
21
 
ارسالی‌ها
4,022
پسندها
10,012
امتیازها
44,673
مدال‌ها
21
  • #2
•| بسم رب القلم |•
آنچه از دل برآید، لاجرم بر دل نشیند...
a42826_24585360F9-867A-4DA0-88B2-83D77F96EB7C.jpeg

نویسنده‌ی عزیز، بی‌نهایت خرسندیم که دلنوشته‌های زیبایتان را در انجمن «یک رمان» به اشتراک می‌گذارید.
خواهشمندیم پیش از پست‌گذاری و شروع دلنوشته‌، قوانین بخش «دلنوشته‌های کاربران» را به خوبی مطالعه بفرمایید.
***

قوانین بخش دلنوشته‌ی کاربران"
پس از گذشت حداقل ۲۰ پست از دل‌نوشته، می‌توانید در تاپیک زیر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : .Mobina.

.DocTor.

رو به پیشرفت
سطح
6
 
ارسالی‌ها
113
پسندها
423
امتیازها
2,753
مدال‌ها
6
سن
26
  • نویسنده موضوع
  • #3
ای گلی که برگ‌های سفیدت درون تاریکی مطلق می‌درخشد؛
گیسوان مادرم هرگز سفید نبودند.
گل قاصدک! مادر گیس زردم هیچ‌وقت نیامد...
ای ابر بارانی، بر فراز ما آیا می‌پلکی ؟
مادر ساکت من بر هرکسی می‌گرید.
 
امضا : .DocTor.

.DocTor.

رو به پیشرفت
سطح
6
 
ارسالی‌ها
113
پسندها
423
امتیازها
2,753
مدال‌ها
6
سن
26
  • نویسنده موضوع
  • #4
مادرم، من آمدم
با وضعی آشفته و دلنگران از مسیر طولانی
با پیراهنی که دیگری چیزی جز تار و پود از آن نمانده است...
پیراهن طرح‌دار سفید رنگ که برایم بافتی!
خیلی وقت است که رشته‌هایش ازهم گسسته است‌‌
 
امضا : .DocTor.

.DocTor.

رو به پیشرفت
سطح
6
 
ارسالی‌ها
113
پسندها
423
امتیازها
2,753
مدال‌ها
6
سن
26
  • نویسنده موضوع
  • #5
چیزی نمی‌دانستم، سخت در حیران مانده بودم.
از اطراف خود،
آسمان، برگ‌ها، درختان و خدا
پرسیدم
آیا می‌توانستم ؟
چیزی نمی‌گفتند.
آه در خانه‌ی ما
در این شهر غریب
مادر من با گریه می‌خفت.
آری، دانستم....
 
امضا : .DocTor.

.DocTor.

رو به پیشرفت
سطح
6
 
ارسالی‌ها
113
پسندها
423
امتیازها
2,753
مدال‌ها
6
سن
26
  • نویسنده موضوع
  • #6
خاطرم سرشار است
از یاد مادرم که به صبح می‌نگرد.
در پشت اتاقک آیینه‌ای زندگی خویش
بی‌خبر از آنکه قرار است
نظاره‌گر سقراط باشد...
 
امضا : .DocTor.

.DocTor.

رو به پیشرفت
سطح
6
 
ارسالی‌ها
113
پسندها
423
امتیازها
2,753
مدال‌ها
6
سن
26
  • نویسنده موضوع
  • #7


در این چارچوب ایستاده‌ام
غروب می‌شود...
باران در حال گریختن است؛
مادرم بر زمین می‌نشیند و ناتمام گریه می‌کند
کل سالیانش در پی غروبی دلگیر بود تا برای من گریه کند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : .DocTor.

.DocTor.

رو به پیشرفت
سطح
6
 
ارسالی‌ها
113
پسندها
423
امتیازها
2,753
مدال‌ها
6
سن
26
  • نویسنده موضوع
  • #8
مادرم در همان چهارچوب
خوشبختی خود را همراه با من گفته بود
سال‌های بعد در خیابانی که انتهای آن‌را نمی‌دانستم، گم شدم
گویی سایه‌ی روشن ابر به خانه‌ی ما سقوط کرده بود
صدای برگ‌ها را می‌شنیدم
زبانم لکنت داشت
گریه بر من عارض شده بود و مادرم
در آن روز پاییزی وفات یافت...
 
امضا : .DocTor.

.DocTor.

رو به پیشرفت
سطح
6
 
ارسالی‌ها
113
پسندها
423
امتیازها
2,753
مدال‌ها
6
سن
26
  • نویسنده موضوع
  • #9
هیچ‌روزی از عمرم برای من آن‌قدر پارینه نبود
مادرم بر خود، شاید هم بر ما گریسته بود.
مادرم از دردها رها شده بود.
او را در تنگایی گود تشییع کردیم،
آنگاه بود که بر سر ما زنبق‌های ارزانی از ترس و وحشت نازل شده بود...
 
امضا : .DocTor.

.DocTor.

رو به پیشرفت
سطح
6
 
ارسالی‌ها
113
پسندها
423
امتیازها
2,753
مدال‌ها
6
سن
26
  • نویسنده موضوع
  • #10
تمام شب با خواهرم امید پرواز داشتیم،
انکار انسان بودن می‌کردیم که پرواز برایمان ممکن نبود.
خواهرم هراسان بود، خود را از بام به کوچه انداخت...
من دیگر او را ندیدم
مثل مادرم که ازبلندی صبح به شب خود را رها کرده بود.
 
امضا : .DocTor.

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا