• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان نهمین قربانی (جلد اوّل) | ایلآی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع TWD
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 6
  • بازدیدها 249
  • کاربران تگ شده هیچ

نظرتون؟"اگه دو گزینه آخره ایرادات رمان رو بگید، تشکّر"

  • متوسّط

    رای 0 0.0%
  • افتضاح

    رای 0 0.0%

  • مجموع رای دهندگان
    1

TWD

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
1/6/22
ارسالی‌ها
95
پسندها
681
امتیازها
3,713
مدال‌ها
6
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان :
نهمین قربانی
نام نویسنده:
ایلآی (Eyvin A)
ژانر رمان:
#جنایی #عاشقانه
کد رمان: 5598
ناظر: SA❀HEL SA❀HEL


لحن: معیار
زاویه دید: اوّل شخص
هدف: منتشر کردن فایل‌های خاک‌خورده‌ی مجموعه‌ی نبض‌های پوسیده.
پارت‌گذاری: روزهای زوج.
خلاصه:

آن دختر بی‌گناه و بی‌تجربه‌ی درونش به‌خاطر ساده‌لوحی، طوفانی مخرّب را وارد زندگی ناهموارش کرد. علاقه‌اش ثبت نمونه‌ها در دوربین عکّاسی‌اش بود و در پَرت‌ترین نقطه شاهد صحنه‌ای دردناک شد. نهمین قربانی را نجات داد و جایگزین او شد؛ حال خودش در جایی مانده که لالایی‌های شبانه‌اش، صدای شلیک گلوله‌هاست... !
سخن نویسنده:
همه‌چیز این...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : TWD

YEGANEH SALIMI

مدیر آزمایشی کتاب
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی کتاب
تاریخ ثبت‌نام
11/8/17
ارسالی‌ها
2,607
پسندها
8,452
امتیازها
33,973
مدال‌ها
25
سطح
16
 
  • مدیر
  • #2
795136_60e37fa2aa8f2b5b6992be8bb9684e4c.jpg

«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : YEGANEH SALIMI

TWD

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
1/6/22
ارسالی‌ها
95
پسندها
681
امتیازها
3,713
مدال‌ها
6
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
مقدّمه:
دیگر نمی‌میرم، برای همیشه زنده‌ام.
که هزاران هزار مرگ را تجربه کرده‌ام.
من، جاودانه درد خواهم کشید، شاید ابلیسم!
گویی خداوند نیز مرا نفرین کرده است.
شب، روز
تحرّک یا سکون
گهواره یا تابوت
دیگر تفاوتی نمی‌کند؛
اندوه من به نهایت رسیده است!
عدالت و اعتماد...
زنده یا مرده...
جنین یا جنازه...
راهی نیست! انسانی همیشه بی‌راهه است.
من به نهایت اندوه رسیده‌ام...
هزاران بار می‌کشم و هزاران بار می‌میرم...
دیگر تفاوتی نمی‌کند...
بالاتر از سیاهی، رنگی نیست...

الف میم
 
امضا : TWD

TWD

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
1/6/22
ارسالی‌ها
95
پسندها
681
امتیازها
3,713
مدال‌ها
6
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
جنگل معطّر و آرام بود. درخت‌های پر برگ و زیبای چنار با قرن‌ها قدمت حتّی در گرم‌ترین روزها هم جنگلی سایه‌گرفته و خنک آفریده بودند.
پاهایم را روی زمین می‌کشیدم و با چشم‌های کنجکاوم به دنبال زیباترین نمونه می‌گشتم. با وجود زیبایی این مکان امّا هیچ فردی را نمی‌دیدم. نمی‌دانم؛ شاید هم من زیادی دیوانه‌ام که پا در این‌جای پرت گذاشته‌ام.
نگاهم را میخکوب برگ‌ها می‌کردم و سبزی درختان را یکی‌یکی می‌گذراندم. سکوت جنگل با صدای جیرجیرک‌هایی که به گوش می‌رسید برایم لالایی دل‌نوازی را ایجاد می‌کرد. مطمئناً به جز خودم انسان دیگری در این جنگل قدم از قدم بر نمی‌داشت و این سکوت نشان‌گر این بود که دل شیر برای ماندن در این‌جا دارم.
لبخند محوی زدم و سعی کردم خودم را از جوّ ناآرام درونی‌ام...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : TWD

TWD

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
1/6/22
ارسالی‌ها
95
پسندها
681
امتیازها
3,713
مدال‌ها
6
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
نگاهم را درمانده به خورشیدی که مسیرش را در آسمان تغییر می‌داد، دوختم؛ حتّی بعد از ساعت‌ها پیمودن راهی که مقصدش به ناکجا ختم می‌شد، هیچ نمونه‌ای پیدا نمی‌کردم. رنگ نارنجی غروب خورشید با آبی آسمان درهم آمیخته می‌شد؛ وزش باد بیشتر از قبل شده و درختان خودشان را برای کمین گرفتن در تاریکی شب آماده می‌کردند.
پاهایم دیگر نایی برای قدم نهادن بر روی سنگ‌ریزه‌ها نداشت؛ امّا انگیزه‌ام مانع توقّفم می‌شد و معده‌ی گرسنه‌ام را برای ادامه‌ی راه به صبر بیشتری دعوت می‌کرد.
دوربین را میان دست عرق‌کرده‌ام فشردم و نفس عمیقی از روی سرگشتگی سردادم. احساسی درونم می‌گفت که برگردم و باقی مسیر برایم چیزی ندارد؛ امّا چیزی درون سر دردناکم ندای پشیمان نشدن سر می‌داد.
گردنم را چرخاندم و به پشت سرم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : TWD

TWD

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
1/6/22
ارسالی‌ها
95
پسندها
681
امتیازها
3,713
مدال‌ها
6
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #6
نفس عمیقی کشیدم و سعی کردم به خودم مسلّط شوم:
- باشه، خیلی خب؛ فقط آخه چه‌طوری می‌خوای من رو پیدا کنی؟
صدای بسته شدن در به گوشم خورد. سعی کرد خودش را آرام کند و با لحنی که مانند قبل عصبانی نبود، پرسید:
- می‌تونی لوکیشن بفرستی؟
دستم را به پیشانی‌ام می‌کشیدم و قطره‌های درشت عرق را پاک می‌کردم. با هر بار کشیدن دست به صورتم حجم کمی از کرم‌پودر به انگشت‌هایم می‌چسبید و آن‌ها را چرب می‌کرد. کلافه لب زدم:
- نه نمی‌تونم. اینترنت جوابگو نیست.
همان‌طور که راه می‌رفتم صدای خش‌خشی از گوشی شنیده می‌شد. از ترس این‌که مبادا آنتن را هم کاملاً از دست بدهم به همان‌جای قبل برگشتم.
تمرکز خودم را از دست داده بودم. وزن بدن لاغرم بر روی پاهای نسبتاً بی‌جانم سنگینی می‌کرد‌. با این‌حال از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : TWD

TWD

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
1/6/22
ارسالی‌ها
95
پسندها
681
امتیازها
3,713
مدال‌ها
6
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #7
بازویم را با دست آزادم در آغوش گرفتم و بعد از بوق ممتدی که شنیدم درمانده به گوشی نگاه کردم. همان‌قدر آنتن ضعیفی که داشت از بین رفته بود.
چند ضربه به گوشی وارد کردم. ناچار بودم؛ در تصوّرم این بود که اگر گوشی را در باد کتک ضرب‌دیده‌اش کنم، شاید آنتنش را به منِ بی‌چاره برگرداند.
به بن بست خوردم. دیگر نه آنتن داشتم و نه اینترنت. هیچ‌وقت فکر نمی‌کردم روزی به جایی برسم که تنها آرزویم بودن آنتن باشد و بس! حالا شایان چه‌گونه من را پیدا کند؟ اگر حیوانات به جانم حمله کنند چه؟!
از شوک گم شدنم بی‌جان بودم و استخوان‌هایم پیکرم را به سوی مقصدی نامعلوم می‌کشاند. حواسم پرت بود و هر چند ثانیه صاحب آن پیج را در ذهنم لعن و نفرین می‌کردم.
هزاران نفر شاهد آن پست او بودند و از همان هزار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : TWD

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا