فال شب یلدا

  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ مجموعه رمان جادوی کهن - جلد اول | سادات 82 کاربر انجمن یک رمان

ایده رمان جذبتون کرد؟

  • اره حقیقتا دارم باهاش حال می کنم.

    رای 0 0.0%
  • خوب بود نسبتا.

    رای 0 0.0%

  • مجموع رای دهندگان
    0

سادات.82

نویسنده افتخاری
سطح
9
 
ارسالی‌ها
272
پسندها
1,064
امتیازها
6,713
مدال‌ها
8
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان :
مجموعه جادوی کهن - جلد اول
نام نویسنده:
فاطمه السادات هاشمی نسب (سادات.82)
ژانر رمان:
#فانتزی
درحال نقد...
کد رمان: 5614
ناظر رمان: Mobina.yahyazade Mobina.yahyazade



688826


جلد اول: پارسه

قدمت ایران به پنج هزار سال پیش باز می‌گردد، تئوری‌هایی باب وجود جادو، اهرمن، موجودات جادویی همچون سیمرغ وجود دارد که اگر واقعی باشند دنیا دگرگون خواهد شد، و اما چطور باید فهمید؟ این رمان دقیقا قصد دارد این تئوری را برای شما اثبات کند، البته با چاشنی عشق و حقیقت ولی لطفا هیچ‌چیز را باور نکنید زیرا یکهو همه‌چیز تمام می‌شود.

عکس شخصیت های رمان
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : سادات.82

Ghasedak.

پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,043
پسندها
3,089
امتیازها
19,173
مدال‌ها
15
  • مدیر
  • #2
Screenshot_۲۰۲۴۰۱۱۷_۱۳۲۰۳۷_Samsung Internet.jpg
«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

سادات.82

نویسنده افتخاری
سطح
9
 
ارسالی‌ها
272
پسندها
1,064
امتیازها
6,713
مدال‌ها
8
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #3
سخن نویسنده:
درود خداوند بر شما عزیزان همراهی کننده، باعث شادی و افتخار بندست که با یک رمان دیگه می‌تونم همراهتون باشم. با انرژی و روحیه‌ی زیاد رمان رو شروع می‌کنیم. تنها درخواستی که از شما عزیزان دارم، این هست که با خوندن پارت‌ها با من در ارتباط باشید. نظر بدید، تعامل داشته باشید و روحیه بدید. جاهای زیادی پارت گذاری انجام میشه، اما هرجا که همراهی وجود نداشته باشه پارت گذاری در اون‌جا متوقف خواهد شد.
پیشاپیش میگم که این رمان بر اساس حوادث تاریخی نیست اما عناوین تمام مکان‌ها و نقشه‌ی خود جهان پارسه، از ایران باستان گرفته شده است. بنابراین اینکه باور کنید این جهان واقعی بوده یا خیر، بر عهده خود شماست. من باور کردم؛ امیدوارم شما هم باور کنید که روزگاری مردمان سرزمین جادو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : سادات.82

سادات.82

نویسنده افتخاری
سطح
9
 
ارسالی‌ها
272
پسندها
1,064
امتیازها
6,713
مدال‌ها
8
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #4
فصل اول

(راوی)

سعید فریاد کشان لگد پرقدرتی به کوسن جلوی پایش زد، کوسن بیچاره که برای مبل‌های قدیمی ده‌ سال پیش بود به هوا پرتاب شد و در نهایت آن‌طرف‌تر بر زمین افتاد. صدای نعره‌ی سعید در کل خانه پیچید.
- یکم به خودت برس زن، همش خودت رو زیر اون چادر کوفتی پنهون کردی. منم دل دارم منم آدمم می‌خوام زنی که کنارم راه میره دلبر باشه. چیه خودت رو زیر صد تا جُل پنهون کردی؟ مگه قراره بخورنت؟ ها؟ مگه یه نگاه مردا قراره بهت آسیب بزنه؟ بدبخت من به‌خاطر خودت میگم!
همان‌طور که در سالن خانه‌ی کوچک و قدیمی‌شان راه می‌رفت، دست‌هایش را تکان می‌داد و صدا در گلو انداخته بود، همچون ارکستر گروه سرود می‌مانست.
- آدم کسرشأنش میشه بگه تو زنشی، خب یکم به خودت برس، اون‌همه پول بی‌صاحاب رو خرج نذری‌هات نکن،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : سادات.82

سادات.82

نویسنده افتخاری
سطح
9
 
ارسالی‌ها
272
پسندها
1,064
امتیازها
6,713
مدال‌ها
8
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #5
- نیل‌رام هیچی مثل یه دورهمی دخترونه درست وسط ظهر جمعه نمی‌چسبه، بگو که پایه‌ای بدجور داره حوصلم سر میره. سر صبحی هم پستچی بدخوابم کرد اصلا دیگه همه‌چیز امروز برام خراب شد. بگو که میای.
نیل‌رام آهی از سر آسودگی کشید، چقدر خوشحال بود که حداقل دوستی هم‌فکر با خودش داشت. لبخند گرمی زد و برای خودش سری تکان داد انگار که پناه می‌دید. با لب‌های لرزان جوری که سعی داشت آرامشش را حفظ کند، زمزمه کرد:
- راستش، منم نمی‌خوام الان توی خونه باشم.
صدای فریاد پدرش و آوای شکستن شده یک شيشه، با سکوت او همراه شد و این به گوش‌های حساس پناه رسید. مکث پناه تنها لحظه‌ای گذاشت اتاق در سکوت حزن‌انگیزش باقی‌بماند و بعد صدایش غمگین به گوش رسید.
- دوباره؟ دختر مطمئنم که توی زندگی قبلیت یه کار خوبی کردی که خدا من رو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : سادات.82

سادات.82

نویسنده افتخاری
سطح
9
 
ارسالی‌ها
272
پسندها
1,064
امتیازها
6,713
مدال‌ها
8
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #6
پناه سر تأسفی تکان داد و همان‌طور که سرعت را بیشتر می‌کرد و دنده را به سه تغییر می‌داد، شاکی به حرف آمد:
- چی بگم؛ درسته که معتقدم هرکسی اعتقاد خودش رو داره، اما مادرت دیگه خیلی داره جلوی این مرد کوتاه میاد. خب اگر موضوع اینه و نمی‌خواد طلاق بگیره که حجاب رو بذاره کنار، اگر هم براش مهمه که طلاق بگیره بره دنبال زندگیش.
نیل‌رام خیره به خیابان و مردمی که از خط عابر پیاده عبور می کردند، پوزخند زد. وقتی به این حرف فکر می‌کرد خنده‌اش می‌گرفت دست خودش نبود. مادرش حتی به آن حرف‌های نامناسب جواب نمی‌داد تا مبادا کسی صدای دعوایشان را بفهمد، آن‌وقت پناه چه می‌گفت؟ طلاق؟ بی‌حجابی؟ برایش یک شوخی محض بود. پس با لحن عصبانی و چاشنی خشم پاسخ داد:
-‌ چه توقعاتی داری پناه، مریم خانم دختر آقا رضاست. کسی که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : سادات.82

سادات.82

نویسنده افتخاری
سطح
9
 
ارسالی‌ها
272
پسندها
1,064
امتیازها
6,713
مدال‌ها
8
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #7
آرزو سرش را تکان داد و قبل از آن‌که سوار شود شروع به گرم کردن عضلاتش کرد. معتقد بود بدون نرمش اولیه، ورزش هیچ فایده‌ای برای بدن ندارد بلکه حتی ضرر هم می‌رساند. اول باید بدنش را آماده می‌کرد. با کمی تکان خوردن و انجام حرکات کششی، سوار دوچرخه شد و عینک آفتابی‌اش را بر چشم زد تا به قول خودش، با کلاس به نظر بیاید. سپس هر سه به راه افتادند.
مسیر دوچرخه سواری پارک جنوبی شهر، واقعا نسبت به جاهای دیگر بزرگ بود. به‌خصوص فضای سبز اطرافش باعث شده بود به عنوان مکانی آرامش‌بخش شناخته شود زیرا درختان صنوبر و نارون به شدت در آن منطقه بزرگ شده بودند. برای همین افراد زیادی در پارک زیر سایه‌ی درخت‌ها نشسته بودند. عده‌ای بر روی چمن‌ها نشسته و با هم گفت‌و‌گو می‌کردند. صدای خنده‌هایشان در پاک که طنین...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : سادات.82

سادات.82

نویسنده افتخاری
سطح
9
 
ارسالی‌ها
272
پسندها
1,064
امتیازها
6,713
مدال‌ها
8
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #8
نیل‌رام خاک فرضی روی کتش را تکاند و همان‌طور که به پراید تکیه می‌داد دست به سینه گفت:
- هر دفعه همین رو میگی.
آرزو نیز سرش را به نشانه‌ی موافقت تکان داد و کنار نیل‌رام به ماشین تکیه داد.
نیل‌رام با چشم‌های لرزانش مردد به هر دو نگاه کرد. انگار حرفی برای گفتن داشت اما نمی‌دانست بگوید یا خیر، هرچند آخر بعد از دقایقی بالاخره دهان باز کرد:
- راستش بچه‌ها من... نمی‌خوام برم خونه.
پناه و آرزو هر دو به او خیره شدند، نیل‌رام شرمنده به زمین چشم دوخت و بغض‌آلود گفت:
- حوصله‌ی دعواهاشون رو ندارم. من... میشه پیش یکی از شماها باشم؟ فقط امشب.
پناه خوشحال سرش را تکان داد و بی‌خیال گشتن داخل کیفش شد، نیل‌رام را در آغوش کشید و ذوق‌زده گفت:
- وای دختر عالیه امشب یه دورهمی دخترونه‌ی خفن داریم.
سریع نگاهش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : سادات.82

سادات.82

نویسنده افتخاری
سطح
9
 
ارسالی‌ها
272
پسندها
1,064
امتیازها
6,713
مدال‌ها
8
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #9
فصل دوم

زهرا خانم مادر پناه، همان‌طور که پایش را درون کفش زنانه‌اش می‌کرد، کلید را روی جاکفشی گذاشت، نگاه مطمئنش را به دخترها انداخت و با آرامش گفت:
- نگران بودم پناه تنهایی یه گندی بزنه، اما با حضور شما دو تا خیالم راحته.
نیل‌رام با یک لبخند ملیح پاسخش را داد و کنار در ورودی ایستاد. آرزو خنده‌رو کنارش ایستاد و به حرف آمد.
- خیالتون تخت.
دستش را روی شانه‌ی پناه که جلوتر بود نهاد و لاتی ادامه داد:
- خودوم حواسوم بهشون هه خانم!
آقا بهزاد همسر زهرا خانم به‌خاطر لحن جالب آرزو خندید و دست همسرش را گرفت، او را به طرف در کشید و راضی گفت:
- ولشون کن، بیا بریم دیر شد. دخترا مواظب خودتون باشین. فقط خونه رو سالم نگه دارین.
هر سه خندیدند و دستی برای زهرا و بهزاد تکان دادند. با بسته شدن در،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : سادات.82

سادات.82

نویسنده افتخاری
سطح
9
 
ارسالی‌ها
272
پسندها
1,064
امتیازها
6,713
مدال‌ها
8
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #10
آرزو خندید، سرش را تکان داد و موهای دم اسبی‌اش را باز کرد. پناه زیر لب غر زد:
- تو هم ما رو کشتی با این حجاب و عقایدت. موندم چطور باهات دوستم.
آرزو این‌بار به حرف آمد و حق‌به جانب گفت:
- نیل‌رام شاید حجاب داشته باشه، اما این کارها ربطی به حجاب نداره خب. خیلی‌ها رو دیدم که اصلا حجاب ندارن، یه عالمه آرایش ولی هیچ کاری نمی‌کنن، برای خودشون زندگی می‌کنن. خیلی ها هم هستن با روبند از خونه بیرون میرن، فقط باید بیای بیبینی چه ها کردن.
پناه شانه‌اش را بالا انداخت و بلند شد. به طرف آشپزخانه قدم برداشت و خون‌سرد گفت:
- می‌دونم. اما نیل‌رام هیچ اعتقادی به خدا نداره، موندم گناه نمی‌کنه بهر چه!
آرزو به خنده افتاد اما نیل‌رام فحشی زیر لب به پناه داد. ناگهان فریاد زد:
- فقط نمی‌خوام ازم به عنوان یه شیء...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : سادات.82

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 10)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا