- تاریخ ثبتنام
- 31/8/21
- ارسالیها
- 302
- پسندها
- 1,276
- امتیازها
- 8,433
- مدالها
- 9
- سن
- 21
سطح
9
- نویسنده موضوع
- #91
ریوند سرش را بالا آورد و به چشمهای درخشان نیلرام خیره شد. خشمگین لب زد:
- غذایت را بخور مهربانو کارهای زیادی برای انجام دادن داریم.
نیلرام صورتش را کج و کوله کرد و ادایش را در آورد که ریوند با بهت نگاهش کرد، چرا عنصرش قاطی شده بود؟ نکند سرش به سنگ خورده است؟ صدای باز شدن در اتاق دیگری از راهرو آمد و بعد پناه رویت شد. سلامی به همه کرد و کنار نیلرام روبهروی رامین نشست. رامین خوشرو چای را جلویش نهاد. نگاه نیلرام ناخواسته روی فنجان چای قفل شد، یک فنجان کمر باریک و نلبکی که بخار زیادی از درون آن بیرون میآمد. پناه نفس عمیقی کشید و با ذوق گفت:
- گل محمدی توشه!
رامین سرش را به نشانهی بله تکان داد و با لبخند گفت:
- به تازگی از غرب شوش به دستم رسیده است. با شادی میل فرمایید.
پناه که...
- غذایت را بخور مهربانو کارهای زیادی برای انجام دادن داریم.
نیلرام صورتش را کج و کوله کرد و ادایش را در آورد که ریوند با بهت نگاهش کرد، چرا عنصرش قاطی شده بود؟ نکند سرش به سنگ خورده است؟ صدای باز شدن در اتاق دیگری از راهرو آمد و بعد پناه رویت شد. سلامی به همه کرد و کنار نیلرام روبهروی رامین نشست. رامین خوشرو چای را جلویش نهاد. نگاه نیلرام ناخواسته روی فنجان چای قفل شد، یک فنجان کمر باریک و نلبکی که بخار زیادی از درون آن بیرون میآمد. پناه نفس عمیقی کشید و با ذوق گفت:
- گل محمدی توشه!
رامین سرش را به نشانهی بله تکان داد و با لبخند گفت:
- به تازگی از غرب شوش به دستم رسیده است. با شادی میل فرمایید.
پناه که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.