- ارسالیها
- 272
- پسندها
- 1,098
- امتیازها
- 6,713
- مدالها
- 8
- نویسنده موضوع
- #21
نان پخته شده را که با انبر از تنور بیرون آورد و روی سطح کنار تنور نهاد، نیلرام کنارش ایستاده بود. بخار زیادی از روی نان بلند میشد. ابرویش را با دیدن آن نان جزغاله شده بالا انداخت و متحیر خیره به بخارهایش گفت:
- خب، ممنونم بابت...
مردد به ریوند نگاه انداخت و باز به نان چشم دوخت. زمزمه کرد:
- بابت نون جزغاله شده.
ریوند متوجهی خرابکاریاش شده بود، شرمنده دستی پشت گردن عرق کردهاش کشید و هیره به موهای بلند نیلرام نالید:
- واقعا عذرمیخوام. نمیخواستم اینطوری بشه! مدتیست که برای کسی نون با دستهای خودم نپخته بودم.
نیلرام سرش را تکان داد و با کمی تردید خیره در چشمهای سیاه ریوند و آن پوست سبزهاش لب باز کرد.
- میشه لطفا به لهجهی خودتون حرف بزنید؟ اینطوری یکم سخته که روی حرفهاتون...
- خب، ممنونم بابت...
مردد به ریوند نگاه انداخت و باز به نان چشم دوخت. زمزمه کرد:
- بابت نون جزغاله شده.
ریوند متوجهی خرابکاریاش شده بود، شرمنده دستی پشت گردن عرق کردهاش کشید و هیره به موهای بلند نیلرام نالید:
- واقعا عذرمیخوام. نمیخواستم اینطوری بشه! مدتیست که برای کسی نون با دستهای خودم نپخته بودم.
نیلرام سرش را تکان داد و با کمی تردید خیره در چشمهای سیاه ریوند و آن پوست سبزهاش لب باز کرد.
- میشه لطفا به لهجهی خودتون حرف بزنید؟ اینطوری یکم سخته که روی حرفهاتون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش