• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ مجموعه رمان جادوی کهن - جلد اول | سادات 82 کاربر انجمن یک رمان

ایده رمان جذبتون کرد؟

  • اره حقیقتا دارم باهاش حال می کنم.

    رای 5 83.3%
  • خوب بود نسبتا.

    رای 1 16.7%

  • مجموع رای دهندگان
    6

سادات.82

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
31/8/21
ارسالی‌ها
302
پسندها
1,287
امتیازها
8,433
مدال‌ها
9
سن
21
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #81
به ریوند قول داده بود به هر دویشان یاد بدهد، نباید زیر قولش میزد. این دخترک نیل‌رام واقعا اخلاق گند و غیر قابل تحملی داشت، اگر دست او بود به حتم درسی به آن دخترک می‌داد که تا عمر داشت فراموشش نشود. اما آن‌ها مهمانان ریوند بودند پس او حقی در این‌باره نداشت. چشم‌هایش را گشود و بدون آنکه به نیل‌رام نگاهی بی‌اندازد گفت:
- توضیح جدول جادو ساده است، تمام عناصر در پارسه نوع نوشتار، طعم، صفت بشری، نشانه آسمانی، نباتات، حیوان جادویی، نُت موسیقی و اعضای بدن مخصوص خودشان را دارند که در اجرای بهتر و کنترل دقیق‌تر جادو به شدت به جادوگرشان کمک می‌کنند. فعلا برای سادگی در آموزش باید عنصر خودت را حفظ کنی. به طور مثال پناه، تو عنصر آتش را داری، بنابراین طعم تلخی را باید با خودت همیشه به همراه داشته باشی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : سادات.82

سادات.82

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
31/8/21
ارسالی‌ها
302
پسندها
1,287
امتیازها
8,433
مدال‌ها
9
سن
21
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #82
پناه حیران با دهانی باز مانده به نیل‌رام و آن نگاه جدی‌اش خیره گشت. منظورشان این نبود، قطعا او بد برداشت کرده بود! ‌نیل‌رام تکانی به خود داد و خواست از جایش برخیزد اما پناه سریع مچ دستش را گرفت. آن را محکم فشرد و با صدایی که تردید و شوک درونش موج میزد گفت:
- واقعا متوجه نشدی؟ شه‌بانو به سمتت آب ریخت اما مگه خیس شدی؟
نیل‌رام در سکوت به حرف پناه فکر کرد، توجه بیشتری به پوست صورت و لباس‌هایش کرد، بله خیس نشده بود! لبش را گیج گزید و پرسید:
- می‌خوای چی بگی؟
شه‌بانو حیران از واکنش غیر منتظره‌ی ‌نیل‌رام تکانی به خود داد و به حرف آمد. سعی کرد شاد به نظر بیاید ولی گمان نکنم موفق باشد. مهربان گفت:
- جادویت عنصر آب است، مشخص نیست؟ تو بدون آنکه متوجه شوی دستت را بالا آوردی و خواستی از خودت محافظت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : سادات.82

سادات.82

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
31/8/21
ارسالی‌ها
302
پسندها
1,287
امتیازها
8,433
مدال‌ها
9
سن
21
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #83
مهیار با چهره‌ای کاملا خنثی به صورت از خود متشکر نیل‌رام خیره شد. ابروهایش را بالا داده بود و حق به جانب مهیار را نگاه می‌کرد. مهیار پوزخند زد و نیل‌رام تعجب کرد، پاسخ مهیار لرزی بر اندام نیل‌رام انداخت.
- ساده است، قتل در پارسه معکوس است؛ اگر شما هم نوع خودت را بکشی همان موقع خواهی مرد.
سپس همان‌طور که به طرف عمارت می‌رفت و به نیل‌رام می‌خندید با تمسخر گفت:
- کسی جرات کشتن ندارد اما اگر شما داری، بفرما. راه باز است و جاده دراز.
نیل‌رام از پشت سر مهیار زبانش را بیرون آورد که از نگاه تیزبین طلانقش آشوزوشت مهیار دور نماند. طلانقش بالای عمارت روی سقف نشسته بود و جیغ بلندی از این کار زشت نیل‌رام کشید. مهیار با هشدار طلانقش از حرکت ایستاد و قهقهه‌ای سر داد. دستش را بالا آورد که طلانقش سریع...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : سادات.82

سادات.82

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
31/8/21
ارسالی‌ها
302
پسندها
1,287
امتیازها
8,433
مدال‌ها
9
سن
21
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #84
نیل‌رام همچنان به سکوتش ادامه داد، اما بعد از چند ثانیه به حرف پناه پوزخند زد و نگاهش را از کَمَک بالای سرشان که نعره‌هایش بند دل را پاره می‌کرد گرفت. مردمک‌هایش سوی پناه ثابت ماندند. در آن باد آشفته که موها و دامنش را شدیدا به بازی گرفته بود با تمسخر پاسخ داد:
- نه اتفاقا! حالا که فهمیدم عنصر آب رو دارم می‌خوام زودتر کار هام رو تموم کنم و از این جهنم برم. البته اگر واقعی باشه.
پناه ابروهایش را از سر تعجب بالا برد، راست می‌گفت؟ پس چرا چیزی در این مورد به شه‌بانو یا مهیار نگفته بود؟ چرا رفتارش آن هفدش را تایید نمی‌کرد؟ هوا ناگهان به شدت گرم شد و باد پرقدرت‌تری وزیدن گرفت. نیل‌رام و پناه هر دو چشم‌هایشان را بستند و در آن گرمی سوزناک هوا خود را محکم نگه داشتند تا مبادا باد آن‌ها را ببرد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : سادات.82

سادات.82

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
31/8/21
ارسالی‌ها
302
پسندها
1,287
امتیازها
8,433
مدال‌ها
9
سن
21
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #85
فصل بیست و پنج

با وارد شدن نیل‌رام به داخل عمارت، بقیه که روی مبل‌های چوبی عمارت مهیار نشسته بودند و در یک دورهمی گرم به سر می‌بردند سرشان را سوی نیل‌رام چرخاندند. نگاهم به تشک‌های زرشکی رنگ و بسیار نرم مبل‌ها بود اما از سکوتی که ناگهان عمارت مهیار را در برگرفت به هیچ‌وجه غافل نشدم. همه منتظر به نیل‌رام خیره مانده بودند تا واکنش او را ببینند، پناه انتظار داشت نیل‌رام با یک اخم غلیظ و یک نیش به ریوند برود و در اتاق مهمانی که مهیار به آن‌ها برای تمرین داده بود بماند. البته که کوبیدن محکم در نیز شاملش میشد. شه‌بانو که پاهایش را روی هم گردانده بود و از یک لیوان سفالی کرمی‌رنگ آب می‌نوشید نیز مطمئن بود اکنون نیل‌رام زبان تیزش را تکان می‌دهد و حرفی زشت به کل جمع می‌زند. مهیار خونسرد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : سادات.82

سادات.82

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
31/8/21
ارسالی‌ها
302
پسندها
1,287
امتیازها
8,433
مدال‌ها
9
سن
21
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #86
مهیار با دهانی باز مانده سرش را بالا گرفت و به نیل‌رام جدی خیره شد. از حالت چهره‌اش خواند که قطعا با او شوخی نداشت! دستش را جلو برد و کاسه را گرفت. دست دیگرش را روی کاسه حرکت داد و بعد آب درون کاسه بالا آمد. خواست آن را به نیل‌رام بدهد که دخترک خود زودتر کاسه را از دست مهیار بیرون کشید. بدون هیچ تشکری مبل‌ها را دور زد و سمت پناه قدم برداشت. پناه در آن سمت میز چوبی رو به روی مهیار قرار داشت. کنار پناه ایستاد و جدی به چشم‌های خاکستری دوست‌اش، شاید باید گفت دوست سابق‌اش؟ نمی‌دانم اما به هر حال خیره شد. با یک لحن دستوری گفت:
- این رو دم کن، زود باش.
همه حیران به کارهای نیل‌رام خیره بودند اما برایم جالب بود که نیل‌رام ذره‌ای به آن‌ها توجه نمی‌کرد. پناه گیج کاسه را از دستش گرفت و لب زد:
- ولی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : سادات.82

سادات.82

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
31/8/21
ارسالی‌ها
302
پسندها
1,287
امتیازها
8,433
مدال‌ها
9
سن
21
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #87
فصل بیست و شش

با یک لبخند عمیق بر روی لب‌هایم، نشسته روی یک حوض سفالی که درونش را با کاشی‌های شکسته‌ی آبی رنگ زینت داده بودند، به نیل‌رام، ریوند و پناه نگاه می‌کنم. پناه حسابی درگیر یادگیری تمرین‌هایش است. آن‌قدری سخت تلاش می‌کند که شاید هدفش این است عضوی از نگهبانان پارسه شود و به گروه جادوگران عنصر آتش بپیوندد وگرنه که آن‌قدر تلاشش را درک نمی‌کنم زیرا از صبح تا الان که ظهر است، همان‌طور که خورشید مصمم در آسمان می‌تابد او نیز مصمم دارد به تکه چوبی بخت برگشته آتش پرتاب می‌کند.
در آن‌طرف حوض سفالی که حیاط خانهی رامین است، نیل‌رام ریوند مشغول تمرین عنصر آب هستند. امروز برای آموزش عنصر آتش به عمارت رامین آمده‌‌اند تا پناه بهتر بتواند آتش را کنترل کند، رامین ساعت‌ها پیش نکات لازم را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : سادات.82

سادات.82

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
31/8/21
ارسالی‌ها
302
پسندها
1,287
امتیازها
8,433
مدال‌ها
9
سن
21
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #88
سریع از کنار پناه گذشت و از عمارت خارح شد و در فلزی را پشت سرش آهسته بست. با رفتن ریوند پناه در حیاط شمالی عمارت رامین تنها ماند. نفس عمیقی کشید و اطراف را دید، چقدر یکهو حیاط به آن شلوغی سوت و کور شده بود. حیاط بود و گل‌های آفتاب‌گردان و پروانه‌هایی که روی آن‌ها پرواز می‌کردند.
حوضی که آب کمی درونش بود و چمن‌هایی که زیر پاهایشان له و لورده شده‌اند. البته سوختگی هم شاملش میشد زیرا خطا های بی‌شمار پناه در کنترل جادویش چمن‌های بیچاره را جزغاله کرده بود. پناه از خستگی نای بحث کردن هم نداشت وگرنه قطعا بیشتر با ریوند و نیل‌رام صحبت می‌کرد. به جرات می‌توان گفت اگر عمارت چوبی بود تا کنون کلش با خاکستر یکی شده بود. از بس که خطا هایش به در و دیوار خورده بود. اثارش از سیاهی لکه‌ای دیوار ها کاملا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : سادات.82

سادات.82

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
31/8/21
ارسالی‌ها
302
پسندها
1,287
امتیازها
8,433
مدال‌ها
9
سن
21
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #89
فصل بیست و هفت

حدودا نزدیک به غروب خورشید است، آسمان نیلی رنگ و نارنجی شده و پرندگان دسته‌دسته به لانه‌هایشان می‌روند. آسمان روشن چند ساعت پیش، اکنون تیره شده و صدای جیرجیرک‌های نر که برای ماده هایشان آواز می‌خوانند به گوش می‌رسد. امشب هوا خیلی سرد است و می‌توان گفت چیز عجیبی نیست زیرا روز های پایانی سال و ماه آخر زمستان است.
ریوند دو ساعت پیش از مکانی نامعلوم بازگشت و در اتاق مهمان کمی استراحت کرد. اکنون پشت در اتاق نیل‌رام ایستاده است، در فکرش می‌گذرد که ممکن است نیل‌رام پس از بیدار کردنش توسط ریوند چه واکنشی نشان بدهد. آیا مثل صبحی که با رامین معقولانه رفتار کرد با ریوند هم همان رفتار را خواهد داشت؟ یا رامین برایش فرق می‌کرد؟
ریوند ناخواسته از فکر این موضوع اخمی رو صورتش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : سادات.82

سادات.82

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
31/8/21
ارسالی‌ها
302
پسندها
1,287
امتیازها
8,433
مدال‌ها
9
سن
21
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #90
ریوند که شدیدا هول کرده بود، سریع از روی زمین برخاست و سعی کرد خونسردی‌اش را حفظ کند. نفس عمیقی کشید و دست‌های عرق کرده‌اش را درون جیب شلوارش فرو برد. نگاهش را به دیوار اتاق دوخت و سریع گفت:
- صدایت زدم بیدار نشدی. مجبور شدم وارد اتاقت شوم. غذا... غذا آماده است بیا چیزی بخور، بعد از آن باید تمرین کنی.
نفس کم آورد و پس از گفتن حرف‌هایش بلند نفس کشید، نیل‌رام که با چشم‌های ورقلمبیده او را نگاه می‌کرد از روی زمین برخاست، جلوی ریوند ایستاد و دست به سینه زد. حق به جانب با نگاهی موشکافانه به ریوندی که سعی داشت شکاف های دیوار را پیدا کند پرسید:
- می‌تونستی در بزنی. چرا باید بیای تو؟
ریوند ابرویش را از سر تعجب و فهمیدن منظور نیل‌رام بالا انداخت، مستقیم به مردمک‌های عسلی نیل‌رام خیره شد، حیران...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : سادات.82

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 6)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا