متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان ابلیس‌یاغی الهه‌ی‌ساقی | نگین.ب.پ کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع نگین.ب.پ
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 56
  • بازدیدها 1,551
  • کاربران تگ شده هیچ

نگین.ب.پ

رفیق جدید انجمن
سطح
2
 
ارسالی‌ها
57
پسندها
275
امتیازها
1,023
مدال‌ها
3
  • نویسنده موضوع
  • #51
با احساس محکم بودن چیزی دور بدنم، پلک‌های سنگینم رو آروم باز کردم. با چهره‌ای درهم و گیج به تنم نگاهی انداختم. چه بلایی سرم اومده بود؟! چرا دست و پاهام با همچین طناب سخت و محکمی به صندلی بسته شده بودن؟! چرا... چرا روی دهنم چسب بود؟! با اخم و تقلا خودم رو تکون دادم. این جا چه خبر بود؟ آخرین لحظه‌ای که از خاطرم گذشت نشستن تو ماشین همون زن غریبه بود، اما من که نه می‌شناختمش و نه خرده‌ای باهاش داشتم، یعنی اون آدم‌ربایی کرده بود؟!
از بیرون هم صدای تبل و موزیک و همهمه به گوش می‌رسید، و بعضی اوقات صدای هلهله‌ی زن‌ها! این‌جا دقیقا کدوم جهنمی بود؟!
نگاه ترسیده و سرگردونم رو دور اتاق چرخوندم، هر چند که نمی‌شد اسمش رو اتاق گذاشت! یه سقف هرمی شکل که از بالا لوستر بزرگی با نورهای کم‌رنگی بهش متصل شده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

نگین.ب.پ

رفیق جدید انجمن
سطح
2
 
ارسالی‌ها
57
پسندها
275
امتیازها
1,023
مدال‌ها
3
  • نویسنده موضوع
  • #52
- چیه؟ انتظار من رو نداشتی نه؟! فکر کردی بعد از اون همه توهین می‌ذارم یه آب خوش از گلوت پایین بره؟! حالا خوب نگاه کن، ببین چه‌طور نشونت میدم مأمور عذاب کیه! نشونت میدم نباید زبونت رو هر جایی دراز کنی... .
و با یه حرکت مقنعه‌م رو از سرم بیرون کشید. اولش مات شده فقط به صورت سردش زل زدم، یهو به خودم اومدم و با ترس جیغ خفه‌ای کشیدم که از پشت اون چسب فقط صدای ناله‌‌ی خفیفی بیرون اومد. قلبم داشت می‌اومد تو دهنم، کم‌کم اشک‌هام داشت سرازیر می‌شد، این دیگه کی بود؟! می‌خواست انتقام چی رو از من بگیره؟! این‌که فقط در برابر بی‌احترامی‌هاش از خودم دفاع کرده بودم؟! به خدا این مرد یه روانی خودخواه بود که انگار توقع داشت به همه‌ی عالم و آدم بی‌حرمتی کنه، اما هیچ کس جرأت نداشته باشه به خودش بگه بالا چشمت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

نگین.ب.پ

رفیق جدید انجمن
سطح
2
 
ارسالی‌ها
57
پسندها
275
امتیازها
1,023
مدال‌ها
3
  • نویسنده موضوع
  • #53
چنگی به زیر موهام زد و سرم رو بالا کشید و با یه حرکت چسب رو از روی دهنم جدا کرد. از درد‌، صورتم مچاله شد و پشت هاله‌ای از اشک نگاهش کردم، با دندون‌هایی کلید شده تو صورتم غرید.
- از حجابت متنفرم!
دیگه به هیچ عنوان تحمل این رفتارهای سادیسمی‌ش رو نداشتم، اصلا نمی‌تونستم به بعد از این‌که ممکنه چه بلایی سرم بیاره فکر کنم، من فقط دلم از حقیر شدنم شکسته بود! بدون این که کنترلی روی صدام داشته باشم با خشم تو صورتش داد زدم.
- گمشو آشغال عوض...ی! دست کثیفت رو به من نزن! به چه جرأتی من رو دزدیدی؟! تو بیشتر از همه باید از خودت متنفر باشی! انقدر پست و حقیری که زورت به یه زن رسیده... .
تو چشم‌های ترسناکش خیره شدم و با پوزخندی از سر نفرت ادامه دادم.
- که البته این خاصیت همه‌ی نامردهای دنیاست! وقتی کم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

نگین.ب.پ

رفیق جدید انجمن
سطح
2
 
ارسالی‌ها
57
پسندها
275
امتیازها
1,023
مدال‌ها
3
  • نویسنده موضوع
  • #54
و با یه حرکت مانتوم رو هم از سرم بیرون کشید. هین بلندی کشیدم و با لب‌هایی باز شده و مات به خودم نگاهی انداختم، این من بودم؟ همون دختری که نامحرم حتی یه تار موش رو ندیده بود؟! همون دختری که دلش نمی‌خواست هیچ‌کس به عنوان خریدار نگاهش کنه؟ پوزخندی با درد روی لب‌هام نشست، اما حالا همون دختر با موهای افشون و یه لباس بندی نازک مثل مترسکی مضحک تو چنگال هیولایی از خدا بی‌خبر گیر کرده بود!
- با این سادگی، هنوز هم دل‌فریبی... .
زمزمه‌‌ش کنار گوشم قلبم رو یه آن لرزوند و قطره اشکی از چشمم پایین ریخت. بوی رسوایی به حدی مشامم رو پر کرده بود که نمی‌تونستم هیچی رو تجزیه و تحلیل کنم، فقط با فکر به بلایی که می‌خواست سرم بیاره تمام تنم می‌لرزید، اما با این‌ حال غرور شکسته‌م هنوز قادر به التماس نبود!
بی‌روح...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

نگین.ب.پ

رفیق جدید انجمن
سطح
2
 
ارسالی‌ها
57
پسندها
275
امتیازها
1,023
مدال‌ها
3
  • نویسنده موضوع
  • #55
نمی‌خواستم به این فکر کنم که اون بیرون ممکنه اتفاق بدتری برام بی‌افته، اون لحظه فرار از دست اون روح پلید برام بیشتر از هر چیز دیگه‌ای مهم بود، روح بی‌پروایی که نامردانه جسم و روح رو می‌درید!
همین که دستم دستگیره‌ی درب رو لمس کرد حس پروانه‌ای رو داشتم که انگار بعد از سال‌ها از پیله رها شده، اما انگار هر ذوق زیر پوستی رو نمیشه شادی تلقی کرد، شاید اون خوشحالی شروعی برای خوردن یه زهر تلخ بود!
قبل از این‌که درب باز بشه، یهو دستی بالای سرم ظاهر شد و اون درب نیمه باز رو با صدای بدی بهم کوبوند. بعد هم صدای عربده‌‌ی ترسناکش از پشت سر تو گوشم پیچید.
- مگه من بهت گفتم هِر... ی؟ ها... ن!
به دنبال فریادش با خشونت بازوم رو تو چنگش گرفت و برم گردوند؛ با دیدن قیافه‌ش وحشت تمام وجودم رو گرفت. چشم‌هاش به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] ❁S.NAJM

نگین.ب.پ

رفیق جدید انجمن
سطح
2
 
ارسالی‌ها
57
پسندها
275
امتیازها
1,023
مدال‌ها
3
  • نویسنده موضوع
  • #56
زیر پاهام خالی شد، با گریه‌ کف دست‌های عرق کرده‌م رو به درب چسبوندم و با وحشت به نزدیک شدن اون چهار تا زل زدم. صدای کوبش محکم قلبم تو گوشم می‌پیچید و احساس می‌کردم یه چیزی ته گلوم رو گرفته، یه چیز عجیب که هر چی با زور و ترس آب دهنم رو قورت می‌دادم بالا و بالاتر می‌اومد و قدرت نفس کشیدن رو ازم می‌گرفت. به معنای تمام داشتم خفه می‌شدم و این حس هر لحظه بیشتر در وجودم نفوذ می‌کرد؛ مکان و زمان و آدم‌های اطرافم رو فراموش کردم و با چشم‌های گشاد شده‌ای دستم رو به گلوم رسوندم، چرا نمی‌تونستم نفس بکشم؟! باورم نمی‌شد جونم داشت بالا می‌اومد! خیلی راحت و بی‌صدا داشتم جلوی پنج نفر جون می‌دادم، اما هیچ‌کدوم کوچیک‌ترین توجه‌ای نمی‌کردن و ذره‌ای انسانیت به خرج نمی‌دادن!
پاهام ناتوان شد و روی دو زانو روی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] ❁S.NAJM

نگین.ب.پ

رفیق جدید انجمن
سطح
2
 
ارسالی‌ها
57
پسندها
275
امتیازها
1,023
مدال‌ها
3
  • نویسنده موضوع
  • #57
***
پلک‌هاش به آرومی تکونی خوردن، احساس تشنگی می‌کرد، اما اثرات داروها انقدر قوی بودن که نه توانی برای باز کردن چشم‌هاش داشت و نه قدرت کلام!
با همون چشم‌های بسته آروم و بی‌صدا لب زد " آب" اما کسی نبود جوابش رو بده، مغزش خالی و احساسش نسبت به اطرافش گنگ بود. حضور ذهنی نداشت تا درک کنه دقیقا کجاست‌، فقط از لای چشم‌هاش یه دیوار سفید رنگ و یه یخچال کوتاه رو می‌دید.
چشم‌هاش رو روی هم گذاشت و سعی کرد به یاد بیاره چه بلایی سرش اومده، اما صدای ریز پایی که اومد اون رو از افکارش بیرون کشید. از لای چشم مادرش رو دید که با چهره‌ای گرفته وارد اتاق شد.
از چشم‌های عسلی و سرخ شده‌ی مادرش فهمید مادرش ساعت‌های طولانی گریه کرده، اما چرا؟! مگه چه اتفاقی افتاده بود؟
مادرش چادر سیاهش رو روی سرش کشید و آروم روی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] ❁S.NAJM

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا