- ارسالیها
- 57
- پسندها
- 275
- امتیازها
- 1,023
- مدالها
- 3
- نویسنده موضوع
- #51
با احساس محکم بودن چیزی دور بدنم، پلکهای سنگینم رو آروم باز کردم. با چهرهای درهم و گیج به تنم نگاهی انداختم. چه بلایی سرم اومده بود؟! چرا دست و پاهام با همچین طناب سخت و محکمی به صندلی بسته شده بودن؟! چرا... چرا روی دهنم چسب بود؟! با اخم و تقلا خودم رو تکون دادم. این جا چه خبر بود؟ آخرین لحظهای که از خاطرم گذشت نشستن تو ماشین همون زن غریبه بود، اما من که نه میشناختمش و نه خردهای باهاش داشتم، یعنی اون آدمربایی کرده بود؟!
از بیرون هم صدای تبل و موزیک و همهمه به گوش میرسید، و بعضی اوقات صدای هلهلهی زنها! اینجا دقیقا کدوم جهنمی بود؟!
نگاه ترسیده و سرگردونم رو دور اتاق چرخوندم، هر چند که نمیشد اسمش رو اتاق گذاشت! یه سقف هرمی شکل که از بالا لوستر بزرگی با نورهای کمرنگی بهش متصل شده...
از بیرون هم صدای تبل و موزیک و همهمه به گوش میرسید، و بعضی اوقات صدای هلهلهی زنها! اینجا دقیقا کدوم جهنمی بود؟!
نگاه ترسیده و سرگردونم رو دور اتاق چرخوندم، هر چند که نمیشد اسمش رو اتاق گذاشت! یه سقف هرمی شکل که از بالا لوستر بزرگی با نورهای کمرنگی بهش متصل شده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر