• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان ابلیس‌یاغی الهه‌ی‌ساقی | نگین.ب.پ کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع نگین.ب.پ
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 40
  • بازدیدها 889
  • کاربران تگ شده هیچ

نگین.ب.پ

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
6/5/24
ارسالی‌ها
41
پسندها
196
امتیازها
503
مدال‌ها
1
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #31
خونسرد از روی صندلی بلند شدم. نمی‌فهمیدم کجای این قصه، آگارس مقصر بود که از صبح خیلی شیک خودش رو خفه کرده بود که من گناهکارم و فلان! باز هم حس‌های انسانی احمقانه!
از پایین چشم‌های جدی‌م رو به صورت درهمش دادم.
- تا شب بهت مهلت میدم خوب فکر کنی ببینی کجای این قصه مقصر بودی، اگه مقصر بودی که هیچ، اما اگه نبودی... .
آهسته خم شدم و تو چشم‌های درشت شده‌اش زمزمه کردم.
- خودم به جای اون الهه‌ها دخلت رو میارم... .
باید یه تنبیه حسابی می‌شد تا دفعه‌ی دیگه بتونه حس‌های انسانیش رو خفه کنه. بی‌توجه به اخم‌های درهمش به سمت اتاق رفتم و خیلی سریع لباس مشکی و شلوار جین سیاهی پوشیدم. بدون این که موهای پریشونم رو صاف کنم از اتاق بیرون زدم. آگارس متفکر روی مبل نشسته بود و به صفحه‌ی سیاه تلویزیون زل زده بود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

نگین.ب.پ

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
6/5/24
ارسالی‌ها
41
پسندها
196
امتیازها
503
مدال‌ها
1
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #32
دست‌هام رو داخل جیب شلوارم فرو بردم و با نیشخند مرموزی از اون پله‌های سفید و اشرافی پایین اومدم. مثل این‌که کسی جز اون دو تا مرغ عاشق تو خونه پرسه نمی‌زد. نچ‌نچ درست نبود خانواده‌ها تنهاشون بذارن، شاید هم زیادی به داماد عزیزشون اعتماد داشتن!
به دسته‌ی مبل تکیه دادم و از بالا نگاه مرموزم رو بین هر دو رد و بدل کردم. هر دو روی مبلی دو نفره با فاصله نشسته بودن. مثل آدم‌هایی که تازه نامزد کرده بودن به نظر می‌رسیدن، همون‌هایی که اول راه با هم رویا بافی می‌کنند و تصورشون یه زندگی عاشقانه هست، اما همیشه یه نفر مثل امثال من در کمینِ که این زندگی به اصطلاح عاشقانه رو به هر نحوی شده از بین ببره، حتی شده با یه حرف و یه نگاه! امروز دلم می‌خواست از مذکرها شروع کنم. پسر استایل بچه مذهبی‌ها رو داشت،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

نگین.ب.پ

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
6/5/24
ارسالی‌ها
41
پسندها
196
امتیازها
503
مدال‌ها
1
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #33
خم شدم و از کنار گوش سپهر، با سرزنشی آمیخته با هیجان زمزمه کردم‌.
- حالا که تا این‌جا اومدی، چرا یه کم به فکر اون قلب وامونده‌ت نیستی؟ احمق تو به این میگی عشق؟ عشق بدون لمس و حس چه به درد می‌خوره؟!
آهسته و اغواکننده‌تر از قبل ادامه دادم.
- دست‌هاش رو بگیر، عمیق‌تر نگاهش کن، لمسش کن، این حق توئه، چرا از خودت منعش می‌کنی؟! باور کن مزه‌ش از عشق هم لذت‌بخش‌تره، فقط کافیه رنگ نگاهت رو عوض کنی.
کمر راست کردم و از بالا با چشم‌هایی باریک شده بهش زل زدم. هیچ تغییری تو حالت صورتش ایجاد نشده بود و هنوز هم رد همون لبخند مضحک روی لبش‌هاش بود. روح سر سختی داشت، هر چی آدم‌ها در مقابل وسوسات ما مقابله می‌کردن ما بیشتر عصبانی می‌‌شدیم. اما من از تقلاشون کیف می‌کردم، اون‌قدر روحشون تقلا می‌کرد تا این که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

نگین.ب.پ

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
6/5/24
ارسالی‌ها
41
پسندها
196
امتیازها
503
مدال‌ها
1
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #34
پوزخندی تحقیر آمیز روی لب‌هام نشست و آهسته یه قدم به عقب برداشتم، برای رسیدن به یه شعله‌ی سوزنده و بزرگ نیاز به یه جرقه داشتی و حالا اون جرقه داشت کار خودش رو می‌کرد. با بدجنسی بشکنی صدا دار کنار گوشم زدم و با شرارت دو تا از شیطونک‌های طمع و خشم رو احضار کردم. طمع برای سپهر و خشم برای نهال! هر دوشون با قهقهه‌هایی ریز و شیطانی‌‌ شتابان به سمت اون دوتا پرواز کردن و با اون جثه‌ی ریز دور سرشون چرخی زدن، حالا دیگه ریش و قیچی دست شیطونک‌ها بود. باید دید می‌تونن با ورد‌های اغواکننده‌شون مجلس عشقشون رو بهم ریخت یا نه... . منم دیگه وقت رفتنم رسیده بود، اما این رفتن به معنای تنها گذاشتن نبود. یه شیطان هر وقت که میلش می‌کشید، می‌تونست مهمون خونه‌‌های پاک و آلوده بشه، فقط باید ببینی صاحب خونه‌ها چی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

نگین.ب.پ

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
6/5/24
ارسالی‌ها
41
پسندها
196
امتیازها
503
مدال‌ها
1
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #35
حالا دقیقاً تیر راس چشم‌های خمار گربه‌ای رنگش بودم، خیلی بی‌تفاوت دنده رو عوض کرد و راحت از جلوی قیافه‌ی درهمم از تنم گذشت.
با اخم و کمی تعجب به ردِ رفتن ماشین خیره شدم. یعنی چی؟ پس چرا هیچ عکس‌العملی با دیدن من تو چشم‌ها و قیافه‌ش دیده نشد؟! نه ترسی، نه تعجبی، عادی‌تر از هر زمان! اگه روبه‌روش نبودم به وجودم شک می‌کردم.
دخترِ انگار خوددرگیری داشت. یه روز من رو می‌دید و تا مرز سکته می‌رفت، یه روز هم مثل امروز انگار نه انگار! یه سوال بدجور داشت به مخم فشار می‌آورد؛ من رو ندید یا خودش رو به اون راه زد؟ برای پیدا کردن جواب این سوال، پوزخندی از سر حرص زدم و چشم‌هام رو روی هم گذاشتم؛ در صدم ثانیه خودم رو روی صندلی عقب ماشین ظاهر کردم. دست‌به‌سینه و با اخم غلیظی از تو آیینه بهش زل زدم. اون هم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

نگین.ب.پ

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
6/5/24
ارسالی‌ها
41
پسندها
196
امتیازها
503
مدال‌ها
1
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #36
چشم‌های سرخ شده از خوابش رو باز کرد و گیج و منگ به اطرافش زل زد. با دیدن دانشگاه انگار که یاد بدبختی‌هاش افتاده باشه چهره‌ش توهم رفت و زیرلب نچی کرد.
- این‌جوری نچ‌نچ نکن. هر کی خربزه می‌خوره پای لرزش هم می‌شینه!
پشت چشمی عصبی برای هلن نازک کرد و زیرلب گفت:
- دو کلوم از ننه عروس... .
و بی‌توجه به چشم‌غره‌ی هلن در حالی که از ماشین پیاده می‌شد با خودش غرغر کرد.
- دختر نونت کم بود یا آبت که ترم تابستونه برداشتی؟! اَه گندت بزنن که همیشه بی‌برنامه‌ای!
بعد هم نیم نگاهی به خواهرش انداخت و خداحافظی کرد. هلن سری تکون داد و قبل از این که هلیا وارد دانشکده بشه یهو سرش رو از ماشین بیرون برد و با صدای نسبتاً بلندی گفت:
- برگشتن صبر کن میام دنبالت... .
دستی تکون داد و چند قدم اون‌ورتر وارد دانشکده شد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

نگین.ب.پ

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
6/5/24
ارسالی‌ها
41
پسندها
196
امتیازها
503
مدال‌ها
1
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #37
با ابروهای بالا رفته و لبخند کجی دست دراز شده‌م رو جمع کردم. مثلا داشت خواه و ناخواه بهم توهین می‌کرد، اما نمی‌دونست من حرف‌های آدمیزاد رو به یه ورمم نمی‌گیرم! با خونسردی، آرنج دستم رو روی داشبورد ماشین گذاشتم و در حالی که سرم رو به دستم تکیه می‌دادم با پوزخند کجی براندازش کردم، همراه با تمسخر اشاره‌ای به چادرش کردم و گفتم:
- نکنه فکر کردی کایلی جنری که خودت رو زیر اون پارچه قایم کردی؟ هوم؟
به صورت نمایشی چینی به صورتم دادم و در حالی که چشم‌هام رو می‌بستم با لحن مرموزی ادامه دادم.
- آ... خ یادم نبود که من رو نمی‌بینی! هر چند که می‌دونم همچین لعبتی هم ن... .
قبل از این‌که جمله‌م رو کامل کنم با صورتی سرخ شده دستش رو روی بوق گذاشت و با عصبانیت گفت:
- استغفرالله! برو دیگه مردک! جاده به این...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

نگین.ب.پ

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
6/5/24
ارسالی‌ها
41
پسندها
196
امتیازها
503
مدال‌ها
1
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #38
هنوز وقت برای سوپرایز شدن وجود داشت!
برخلاف غریزه‌‌ی بدجنسم باید هلن رو تنها می‌ذاشتم، حالا که کسی خونشون نبود باید عرض ادبی هم به مادرش می‌کردم. گوشه‌ چشمی به هلن انداختم، بی‌چاره انگار تو این دنیا سیر نمی‌کرد، پوزخند شروری زدم و با سرعت از پنجره به بیرون پریدم.
***
(هلن)
- ادامه‌ی پرونده به شنبه هفته بعد موکول می‌شه، ختم جلسه.
مامورها شاهرخ رو بیرون بردن، خانم رحیمی هم با اشک و گریه دنبالشون رفت. بغ کرده و عصبی کیفم رو برداشتم و از جلوی نگاه پیروز مهرجو از اتاق بیرون زدم. مردک فکر کرده بود چون وکیل پایه یک دادگستریه می‌تونه رای دادگاه رو به نفع خودش تموم کنه، اما من هم‌چین اجازه‌ای بهش نمی‌دادم. نمی‌ذاشتم الکی اون بچه‌ی بی‌گناه رو قصاص کنن! پام رو که بیرون گذاشتم، تو سالن دادگاه بین...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

نگین.ب.پ

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
6/5/24
ارسالی‌ها
41
پسندها
196
امتیازها
503
مدال‌ها
1
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #39
نگاهی جدی به صورت سرخ شده‌ش انداختم.
- فعلاً تا اثبات بی‌گناهی یا گناه کار بودن آقا شاهرخ لازم به رضایت نیست. من فردا دوباره قرار ملاقات با آقا شاهرخ می‌ذارم، چون هنوز یه سری ابهامات در پرونده وجود داره، فقط امیدوارم تا شنبه سرنخ‌های خوبی به دست بیاریم.
تو همین حین تلفن خانم رحیمی زنگ خورد. با عذرخواهی بلند شد و چند قدم اون‌ورتر مشغول حرف زدن شد. نگاهی به ساعتم انداختم، یازده بود. باید یه سر هم به دفترم می‌زدم و یه گزارش کار برای فلاحی می‌فرستادم. نفس عمیقی کشیدم و سرم رو بالا آوردم، با دیدن مهرجو روی پله‌‌های مملو از جمعیت حیاط دادگاه، ناخوداگاه چشم‌هام ریز شد. از همون بالا نگاه پلیدش رو می‌تونستم ببینم. در حالی که کیف سامسونتش رو تو دستش گرفته بود، عینک مستطیلی شکلش رو روی چشم‌هاش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

نگین.ب.پ

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
6/5/24
ارسالی‌ها
41
پسندها
196
امتیازها
503
مدال‌ها
1
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #40
پوزخندی عصبی و ترسیده روی لبم نشست. منِ ساده رو بگو! فکر می‌کردم حتماً دست از سرم برداشته، اما زهی خیال باطل! مردک روح‌نما ساعت هشت صبح مثل برج زهرمار جلوی خونمون ظاهر شده بود. یاد صبحی افتادم. «وقتی داشتم درب حیاط رو می‌بستم یهو از لای درب دیدم یه نفر از پشت ستون بیرون اومد.‌ تا چشمم به قیافه‌ی شرورش خورد ترس و بهت به اعماق قلبم تزریق شد. با وحشت دستم رو روی سینه‌م گذاشتم و با‌ چشم‌هایی بسته به درب تکیه دادم.
- چرا انقدر زود تمام پیش بینی‌م بر باد رفته بود؟! حالا باید چی‌کار می‌کردم؟!
اصلاً مگه می‌شد کاری کرد؟ اون هم در مقابل موجودی که حتی نمی‌دونی ماهیتش چیه، کیه، از کجا اومده؟! در یه تصمیم آنی خواستم راه بی‌توجهی رو پیش بگیرم. گفتم شاید اگه بفهمه نمی‌بینمش میره پی کارش، اما پروتر و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا