- ارسالیها
- 57
- پسندها
- 275
- امتیازها
- 1,023
- مدالها
- 3
- نویسنده موضوع
- #31
خونسرد از روی صندلی بلند شدم. نمیفهمیدم کجای این قصه، آگارس مقصر بود که از صبح خیلی شیک خودش رو خفه کرده بود که من گناهکارم و فلان! باز هم حسهای انسانی احمقانه!
از پایین چشمهای جدیم رو به صورت درهمش دادم.
- تا شب بهت مهلت میدم خوب فکر کنی ببینی کجای این قصه مقصر بودی، اگه مقصر بودی که هیچ، اما اگه نبودی... .
آهسته خم شدم و تو چشمهای درشت شدهاش زمزمه کردم.
- خودم به جای اون الههها دخلت رو میارم... .
باید یه تنبیه حسابی میشد تا دفعهی دیگه بتونه حسهای انسانیش رو خفه کنه. بیتوجه به اخمهای درهمش به سمت اتاق رفتم و خیلی سریع لباس مشکی و شلوار جین سیاهی پوشیدم. بدون این که موهای پریشونم رو صاف کنم از اتاق بیرون زدم. آگارس متفکر روی مبل نشسته بود و به صفحهی سیاه تلویزیون زل زده بود...
از پایین چشمهای جدیم رو به صورت درهمش دادم.
- تا شب بهت مهلت میدم خوب فکر کنی ببینی کجای این قصه مقصر بودی، اگه مقصر بودی که هیچ، اما اگه نبودی... .
آهسته خم شدم و تو چشمهای درشت شدهاش زمزمه کردم.
- خودم به جای اون الههها دخلت رو میارم... .
باید یه تنبیه حسابی میشد تا دفعهی دیگه بتونه حسهای انسانیش رو خفه کنه. بیتوجه به اخمهای درهمش به سمت اتاق رفتم و خیلی سریع لباس مشکی و شلوار جین سیاهی پوشیدم. بدون این که موهای پریشونم رو صاف کنم از اتاق بیرون زدم. آگارس متفکر روی مبل نشسته بود و به صفحهی سیاه تلویزیون زل زده بود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر