متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

داستان کوتاه در حال تایپ مجموعه داستان کوتاه کابوست را با من ببین | مائین کاربر انجمن یک رمان

MAEIN

پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
سطح
14
 
ارسالی‌ها
1,832
پسندها
4,791
امتیازها
27,173
مدال‌ها
16
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #1
کد داستان: 587
ناظر: Seta~ -Ennui

به نام او که پناهگاه ترس‌هاست.
نام مجموعه داستان کوتاه: کابوست را با من ببین.
ژانر: #ترسناک #تراژدی
نویسنده: مائین


خلاصه:
شرح کابوس است. شرح دنیای ماورای خواب. همان مهِ‌ای که تنها جلوه‌ای از آشفتگی حقیقت است. آن‌چه را که حقیقتاً وجود دارد، خودخواهانه با لایه‌ای کدر می‌پوشاند. همان ترفندی‌ست که گاه مغز نیز در اختیارمان خواهد گذاشت. سازوکار همین است. گسترش افکار، در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

YEGANEH SALIMI

پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
سطح
19
 
ارسالی‌ها
2,796
پسندها
9,340
امتیازها
33,973
مدال‌ها
30
  • مدیرکل
  • #2
1000054054.jpg
"والقلم و مایسطرون"
نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن داستان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ داستان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین **♡ تاپیک جامع مسائل مربوط به داستان‌کوتاه ♡**

و برای پرسش سوالات و اشکالات خود در رابطه با داستان به لینک زیر مراجعه فرمایید!
♧♡ تاپیک جامع برای مسائل رمان نویسی ♧♡

برای انتخاب...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : YEGANEH SALIMI

MAEIN

پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
سطح
14
 
ارسالی‌ها
1,832
پسندها
4,791
امتیازها
27,173
مدال‌ها
16
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #3
کابوس اول: (چرخه‌ی منِ دیوانه)

دیوانه‌ها،
دیوانه‌ها تعقیبم می‌کنند. درست مانند همان انسان پیر و چروکیده‌ای که مقابل ورودی این مجتمع ایستاده بود و لحظه‌ای حاضر نمی‌شد نگاهش را از من بگیرد. نمی‌دانم زن بود، یا مرد؛ اما چشم‌های سیاه درشتی داشت و دست‌های استخوانی‌اش می‌لرزید. انگار که صدوبیست ساله بود.
دیوانه‌ها تعقیبم می‌کنند. دنبال من می‌دوند. صدای خس‌خس نفس‌های‌شان، صدای کشیده‌شدن کفش‌های زهوار در رفته‌شان روی زمین خاکی، یا گاهی هم علف‌های هرز؛ اما به‌طرز غریبی سبز رنگ و تازه، در این مجتمع، در این فضای باز حصارکشی‌شده که گویی آن را مانند بخشی کوچک و دورافتاده در دل شهر حفر کرده‌اند، صدای زمزمه‌های خشک‌شان را از پشت سرم می‌شنوم.
تعدادشان زیاد است...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

MAEIN

پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
سطح
14
 
ارسالی‌ها
1,832
پسندها
4,791
امتیازها
27,173
مدال‌ها
16
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #4
کابوس دوم: (مار)

مارها.
همه‌جا پر از مار است. اولین آن‌ها روی خاک، درست نزدیک خانه می‌خزد. طویل و قطور است. رنگ تیره‌ای دارد با راه‌راه سبز کدر. لجنی‌ست.
در فاصله‌ی یک‌قدمی، سمت راست من می‌لولد و پیش می‌رود. مقصدش می‌بایست همان خانه‌ی پیش رویم باشد. چنان به خانه‌ام خیره‌ست که گویی هرگز طعمه‌ای جز آن نداشته است.
قبل از این که توجهش جلب شود از کنارش می‌دوم. نگاه‌گرفتن از این منظره‌ی غریب دشوار است؛ اما همان‌گونه در خانه را باز می‌کنم تا هشدار دهم. امروز، این‌جا هم‌چون روستایی‌ست خالی
از سکنه. اطراف بیابان است. خشک و تشنه. پر خار و توده‌هایی از غبار که به اطراف می‌دوند.
در خانه دونفر را می‌یابم. زن هستند. چهره‌ی مشخصی ندارند؛ اما...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

MAEIN

پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
سطح
14
 
ارسالی‌ها
1,832
پسندها
4,791
امتیازها
27,173
مدال‌ها
16
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #5
کابوس سوم: اتوبوس افکار اشباح

نصفه‌شب،
وقتی همه‌جا توی ظلمت فرو رفته و اطرافت درست مثل یه ذهن پوچ و توخالی خلوته، تو وسط این میدون خاکی ایستادی؛ اما بین همه‌ی این خاموشی و عدم تکاپو، می‌تونی اون اتوبوس خاکستری‌رنگ رو ببینی. با یه سرنشین که هروقت زمانش بشه مسافراش رو توی ایستگاه‌های مختلف پیاده می‌کنه.
اگه جلو بری می‌تونی چهره‌ش رو از شیشه‌ی بزرگ و خاک‌گرفته‌ی مقابلش ببینی. نمی‌تونی تشخیص بدی زنه یا مرد. نمی‌تونی تشخیص بدی زنده‌ست
یا مرده. فقط می‌بینی که رنگ‌پریده‌ست. دستاش روی فرمون قفل شده‌ن. چشم‌هاش توی حدقه دو دو می‌زنه. فقط به روبه‌روش خیره‌ست. به یه نقطه‌ی نامعلوم که هرچی سر می‌چرخونی و دنبالش می‌گردی پیداش نمی‌کنی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

MAEIN

پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
سطح
14
 
ارسالی‌ها
1,832
پسندها
4,791
امتیازها
27,173
مدال‌ها
16
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #6
کابوس چهارم: دیوارهای آجری

دیوارهای آجری.
آجرهای نارنجی‌رنگ؛ شبه آهنی زنگ‌زده. کهنه و برخی تازه. اتاقکی که تنها انسانی بزرگسال قادر بود درونش جای بگیرد؛ یا شاید پنج کودک کم سن‌وسال می‌توانستند کنار دیگری حبس شوند؛ تنها در صورتی که به اجبار می‌نشستند، زانوهای‌شان را بغل می‌گرفتند و در خود جمع می‌شدند تا درون این فضای اندک جایی برای ماندن داشته باشند.
نه صدایی می‌آمد و نه صدایی می‌رفت
. حرف‌ها از این چهار دیواری آجری خارج نمی‌شد. سخنی نیز مجوز ورود نداشت. کسی نمی‌شنید. باور بر این بود که حرف‌ها هیچ‌گاه شنیده نمی‌شود. محفظه اغلب خاموش بود و بس. گاه باریکه‌ای از نور نادانسته به درون این اتاقک آجری و سرد نفوذ می‌کرد؛ اما توان ماندن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

MAEIN

پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
سطح
14
 
ارسالی‌ها
1,832
پسندها
4,791
امتیازها
27,173
مدال‌ها
16
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #7
کابوس پنجم: انجیرها

فصل گرما بود. گویی هزاران سال می‌شد که آفتاب قصد نداشت دست از تابیدن بکشد. آن را گرم‌ترین سال تاریخ می‌نامیدند. بیماری و فقر بیداد می‌کرد. مرگ همه‌جا سرک می‌کشید و پیروزمندانه جان‌های در حال گریختن را می‌ربایید. اتوبوس‌ها شلوغ بود. مردم عرق‌ریزان به دیگری تنه می‌زدند. قلم نایی برای دویدن روی کاغذ نداشت. جوهر اشک نمی‌ریخت. آفتاب خسته نمی‌شد. می‌ماند و وقتی باید می‌رفت نمی‌رفت. تحملش بیش‌تر آزاردهنده بود تا نویدبخش. پنجره ساعت‌ها باز می‌ماند. پرده‌ها در باد آواز می‌خواندند. بادی گرم، خوشایند؛ اما سردردآور. گم‌شدگی در قرص‌های رنگین، آرامش‌بخش‌های متعدد، شربت‌های بی‌مزه و بدطعم، آزمایش‌های پی‌درپی، دردهای هرازگاه، پیچش‌هایی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

MAEIN

پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
سطح
14
 
ارسالی‌ها
1,832
پسندها
4,791
امتیازها
27,173
مدال‌ها
16
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #8
کابوس ششم: چرخش معکوس

با فاصله‌ی یک ثانیه،
سکوت،
ظلمت،
خاموشی شب،
و بعد هجوم پرشدت هوای محبوس‌شده داخل ریه‌هات، بازدم محکم و بریده، بازشدن ناگهانی و ناخودآگاه چشم‌هات روبه اجزاء معکوس، استخوانی‌رنگ و و وارونه‌ی خونه‌ی کودکی‌هات. بیدار میشی؛ اما نه با اختیار خودت؛ با دستور یه نیروی خارجی که فشارش رو روی جمجمه‌ت حس می‌کنی. با زور و اجبار چشم‌هات رو باز کرده.
امتداد همون راهروی کوتاه که به
دو اتاق روبه‌روی هم و فضای غالب بر اکثر کابوس‌هات منتهی میشه روبه‌روی توئه. انگار روی سقف وایسادی، یا این که با یه طناب نامرئی به‌طرز وارونه‌ای ازش آویزونی؛ ولی سرت روی زمینه. تو روی زمین ثابتی.
نمی‌خوای ببینی؛ اما مجبوری. یه فضای کوچک و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 3, کاربر: 0, مهمان: 3)

عقب
بالا