متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

مهم دست‌خط‌های برجسته‌ | کاربران انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع ANAM CARA
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 12
  • بازدیدها 363
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

ANAM CARA

کاربر قابل احترام
سطح
32
 
ارسالی‌ها
2,060
پسندها
26,219
امتیازها
51,373
مدال‌ها
43
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #1
بسم‌تعالی~

با سلام خدمت همه‌ی کاربران عزیز انجمن یک رمان
زین پس قرار بر این هست؛ بهترین دلنوشته‌های «چالش‌های دوره‌ای» که بالاترین نمره‌ی داوری رو کسب کردن در این تاپیک قرار بگیرند.
با حد نصاب رسیدن، دلنوشته‌ها ویراستاری خواهند شد و در نهایت روی سایت قرار خواهند گرفت.

با تشکر
تیمِ مدیریتِ ادبیات
 
امضا : ANAM CARA

ANAM CARA

کاربر قابل احترام
سطح
32
 
ارسالی‌ها
2,060
پسندها
26,219
امتیازها
51,373
مدال‌ها
43
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #2
زنده باد آفتاب که نوری از چشمان تو دارد.
زنده باد پرنده که برشی از صدایت را در آوازش حمل می‌کند.
و زنده باد به آب که مانند دست‌هایت صبور و بی‌قرار است.
ندا، خوب می‌دانم که تو نمی‌میری.
تو به آواز و آب و آفتاب پیوسته‌ای و هر طلوع یادی از تو دارد.
به نام سوگ، به نام خون بخوان که هیچ شاعری پایانی برای اندوه ننوشته.
و پناهگاه پیکر ظریف و عزیز تو هرگز خاک نبوده.
برای کبوترانی که عشق در تن‌شان مرد، برای درختانی که زندگی میان شاخ و برگ‌هایشان پژمرد، باید بهشتی وجود داشته باشد.
ندا، با من بگو آیا بهشتی برای ماهی‌ها هست؟
آنان که ذات آب را بلدند و نور در بال‌هایشان شنا می‌کند.
قسم به خون، به ماه، به دریاچه‌های بی‌راه که نمی‌شود نمی‌شود تو را از یاد برد. آن روز که خورشید در زخم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ANAM CARA

ANAM CARA

کاربر قابل احترام
سطح
32
 
ارسالی‌ها
2,060
پسندها
26,219
امتیازها
51,373
مدال‌ها
43
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #3
تاریک و تاریک و تاریک.
گفتم: کمی آن‌ور‌تر بنشین. جایی برای روشنایی هم بگذار.
راحت‌تر نشست و خودش را پهن‌تر کرد. خواستم خفه‌اش کنم. خواستم نابودش کنم. التماس کرد که نه. گفت که به خاطر تو اینجاست. گفت که تو رفته‌ای و این جهان خالی مانده. تاریک شده. غم شده. نشد. نتوانستم محوش کنم. فقط همانجا ایستادم و ایستادم و ایستادم و به تاریکی زل زدم. او هم زل زد. زل زد. زل زد. آنقدر ماند و در زد که راه برایش باز شد. آرام‌آرام نزدیک آمد. قدم‌هایش را روی چشمانم برداشت و آرام سر و شانه‌هایش را خم کرد تا از گودیِ چشمانم داخل بی‌آید. با شوخی تقه‌ی کوچکی زد و بعد همانجا نشست. تاریکی به جای تو همانجا لم داد و از غم‌های سینه‌ام نوشید. سر کشید و قطره‌قطره از چانه‌اش پایین می‌ریخت و از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ANAM CARA

ANAM CARA

کاربر قابل احترام
سطح
32
 
ارسالی‌ها
2,060
پسندها
26,219
امتیازها
51,373
مدال‌ها
43
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #4
باید از صبح می‌گفتیم.
از صدای اضطراب و هراس پرندگان در وقوع یک رویداد شوم و...باید از صبح می‌گفتیم.
از رودهای بی‌انتها، ابرهای بی‌اعتنا و زمین‌های خشکسال که صبورانه در انتظار باران‌های ناخوانده‌اند.
اما ما هنوز در ناکجایی قدم می‌زنیم و یادمان می‌رود که باید از چه می‌گفتیم.
آیا این برگ و نور وجودشان ندایی نیست برای فرداهای کور و سوت؟ یا تمام دریاهای سوت و کور به انتظار بازگشت ماهیان به خانه؟
جابه‌جایی پرنده‌ها از آسمان به قفس، هویتشان را تغییر می‌دهد. مثل این واژه‌های «کور» و «سوت» که معنی‌شان را.
این شوره‌زار، این کاج‌ها را طبیعت نخوان. اینان فقط دار و درخت نیستند. نگاه‌شان کن.
از نسل دریاهای سوخته و خاکستر چوب‌ها آمده‌اند.
خوب می‌فهمند که فردا چه اتفاقی می‌افتد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ANAM CARA

ANAM CARA

کاربر قابل احترام
سطح
32
 
ارسالی‌ها
2,060
پسندها
26,219
امتیازها
51,373
مدال‌ها
43
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #5
ما عادت کرده‌ایم سلام دهیم. عادت کرده‌ایم هر چیزی را تا تازه و نو است بو کنیم و به آن لبخند بزنیم پس،
سلام اردیبهشت... .
تو را تا تازه هستی باید بویید مانند کتابی نو که بعد از خواندن دیگر صفحاتش بوی چوپ و درخت نمی‌دهد، دیگر هیچ بویی نمی‌دهد!
آیا تو، ادریبهشت، تو نیز طراوتت را از دست خواهی داد؟ آیا تو نیز مانند تمامی روزهایی که آمد و گذشت تکراری خواهی شد؟
باور نمیکنم! شاید زندگی ما را به تو عادت داده باشد، اما من می‌دانم تو همیشه تازه هستی.
تو در دامان بهار، شکوفه‌های نوزادت را می‌گذاری و برگ‌ها با موهای ژولیده در باد همچو سربازانی کوچک از آنها مراقبت می‌کنند و در گوش تک تک پرنده‌ها آوازت را زمزمه می‌کنی تا مرهمی باشد بر گریه‌ی شکوفه‌ها.
چرا باید به تو عادت کرد؟
من از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ANAM CARA

ANAM CARA

کاربر قابل احترام
سطح
32
 
ارسالی‌ها
2,060
پسندها
26,219
امتیازها
51,373
مدال‌ها
43
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #6
هر گل و بوته، یک قلم‌مو در شاهکار آفرینش است. مانند باغی در حال شکوفه، روزگار با زیباییِ نعمت طبیعت زنده است.
گل‌ها شاعران زمین هستند!
گلبرگ‌هایشان راز عشق و اشتیاق را زمزمه می‌کنند؛ عطرشان نغمه‌ای شیرین است که چون نوازشی آرام در هوا می‌پیچد.
گیاهان نگهبانان خاموش زمین، ریشه‌هایشان به اعماق خاک می‌رسند و آن‌ها را به قلب زمین لنگر می‌کنند. مانند جنگلی از درختان کهنسال که سربلند و تنومند ایستاده‌اند؛ شاخه‌هایشان چون دست‌هایی دراز شده به سوی آسمان می‌آیند و آغوش گرم خورشید را در بر می‌گیرند تا گرمای هستی را نگهدار باشند.
در باغ زندگی، ما مهمانان کوچکی هستیم در محاصره‌ی عظمت و شگفتی‌های طبیعت؛ آن‌ها هنرمندان واقعی هستند که بوم وجود ما را با لطف و ظرافت خود نقاشی می‌کنند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ANAM CARA

ANAM CARA

کاربر قابل احترام
سطح
32
 
ارسالی‌ها
2,060
پسندها
26,219
امتیازها
51,373
مدال‌ها
43
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #7
کاری نمی‌کند می‌رود ژولیده در ایوان، چشم می‌دوزد به آفتاب و میگذارد پرنده بر سرش آواز بخواند!
کاری نمی‌کند اما می‌داند که هنوز در تقلای یافتن زندگی‌ست.
پیرهنش را چروکیده می‌پوشد اما به آن عطر می‌زند
و دیگر یادش می‌رود به گلدان آب دهد و می‌گذارد باران و آفتاب آن را بزرگ کنند.
دیگر نمی‌تواند دعا کند اما با صدای اذان گریه‌اش می‌گیرد و می‌گذارد هوا در روحش بچرخد.
حساب و کتاب هیچ چیز را نمی‌کند!
نه خنده‌‌هایش
نه روزهایی که به چهل می‌رسند
و نه لباس‌های رنگی که بی‌محابا می‌پوشد.
او قول داده‌است قول داده، حتی بی او لبخند بزند
گرچه کوچک، گرچه محو.
حتی اگر هیچ وقت شباهتی به طرح لبخند نداشته باشد.

نویسنده: Birdy آینهـ
 
امضا : ANAM CARA

ANAM CARA

کاربر قابل احترام
سطح
32
 
ارسالی‌ها
2,060
پسندها
26,219
امتیازها
51,373
مدال‌ها
43
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #8
قطره قطره سیل از هر گوشه بدنش فرو می‌ریزد!
هر قدمی که برمی‌دارد یک تکه‌اش روی زمین غلت می‌خورد، و هر بار نجوای ملتمس دختربچه درونش رج به رجِ قلب وامانده‌اش را ریش می‌کند...!
ماه با دیدن چشمان دریازده‌اش به خاک و خون افتاده و لباس سپیدش کفن شده برای تن از جان گذشته‌اش!
بغضِ ستاره را بو می‌کشد، نگاهش را قرض می‌دهد به اویی که یک چشمش اشک و یک چشمش خون است؛ او هم وجودش از غم دخترک آوار شده است!
در نقطه‌ای پرت ایستاده و خودم را به تماشا نشسته‌ام، می‌بینم که چگونه کلام کنایی دیگران تگرگ‌وار بر روحم می‌نشیند و چشمانم ترک برداشته و از بین ترک‌شان آب بیرون می‌زند، و قلبم بدجور تار و پودش درهم می‌سوزد و می‌سوزاند.
دهان باز می‌کنند و آتش به سمت روح باران زده و تب‌دارم شلیک...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ANAM CARA

ANAM CARA

کاربر قابل احترام
سطح
32
 
ارسالی‌ها
2,060
پسندها
26,219
امتیازها
51,373
مدال‌ها
43
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #9
زیبایی. زیبایی چه کسی است؟ می‌خواستم چشمانش را ببینم. پس چشم‌ گرداندم؛ پایین، بالا، اطراف، همه‌جا. ناغافل، افتادم؛ درون آب‌ها.
محسورشده درون موج‌ها، از نو نگاه کردم. بالا شفاف بود. نور آهسته و حواس‌پرت پایی درون چشمانم می‌گذاشت و به درد می‌آورد. به طرز عجیبی بدجوری زیبا شده بود. می‌بخشیدمش.
آسمان رنگین‌کمان‌های زیبایش را نشان می‌داد. دامنش را گرفته و با ذوق می‌چرخید. پره‌های دامنِ نم‌دارش به تمام وجودم می‌خورد و خیسم می‌کرد. بدجوری زیبا بود؛ می‌بخشیدمش.
برگ‌ِ بالا‌آمده‌ی درختانِ بلند، شبنم‌های بزرگ و آفتاب‌گرفته‌اش را به پایین می‌فرستاد و مانند قطره‌ای می‌چکاند. تمرکز برروی ریزی‌اش، سردرد می‌آورد. بدجوری زیبا بود؛ می‌بخشیدمش.
پرنده‌های کوچ‌نشین پران و سبک، در کنارِ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ANAM CARA

ANAM CARA

کاربر قابل احترام
سطح
32
 
ارسالی‌ها
2,060
پسندها
26,219
امتیازها
51,373
مدال‌ها
43
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #10
از نوشتن بیزار بود قلم و کاغذ بدترین دشمنش بودند.
دستخط بدش، آتش نفرتش را از نوشتن شعله‌ور تر از قبل می‌کرد.
سالها گذشت، با دیدن دوستش درحال نوشتن است، جرقه‌ای به ذهنش خورد.
او همان آدم بود آدمی که نوشتن دشمنش بود. اما این بار نوشتنش تفاوت داشت، منبع نوشتنش ذهن فرد دیگری بود، منبع کلمات این‌بار قلب خودش بود.
اندوهی که روی قلبش سنگینی می‌کرد را به شکل کلمه در می‌آورد و داخل کاغذ می‌نوشت و از قلبش خارج می‌کرد.
از ساکنان زیر دریا از قصرنشینان آسمان از مردمان زیر زمینی می‌نوشت.
طولی نکشید که قلمش تبدیل به در جادویی شد که کاغذ را تبدیل به دری به عالمی دیگر می‌کرد و او را برای مدتی از این عالم خسته کننده و تکراری می‌ربود.

نویسنده: dark dreamer dark dreamer...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ANAM CARA
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Hope
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا