• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان جمجمه‌ی شیطان | معصومه.عین کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع masoo
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 247
  • بازدیدها 6,349
  • کاربران تگ شده هیچ

masoo

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
25/5/24
ارسالی‌ها
300
پسندها
1,851
امتیازها
11,833
مدال‌ها
9
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #231
در را سوی خودش کشید و قدمی که پیش گذاشت، ایستاده میان درگاه، حینی که دستش هنوز هم بند دستگیره بود، لبخندی زد و چون قبل، پیچیده به پر و پای میثاق، گفت:
- مجبوری یه چند روز به خاطر لیلی سختی بکشی.
پیش از اینکه تیزی نگاه میثاق سویش کشیده شود، در را بست و سپس سوی پله‌ها چرخید و نگاه میثاق که در تاریکی به جای چهره‌یِ یزدان، در بسته شده را شکار کرد، فاصله گرفته از یخچال، لبخندی روی لب‌هایش جا خوش کرد. دروغ که نگفته بود، برای میثاق مجنون، جز صحرا که لیلی بود؟ شیرین‌تر از او برای میثاق؟
و لیلیِ بی‌خبر از ولوله‌ای که به جان مجنون انداخته بود هنوز هم غرقِ عالم خواب، چینی روی پیشانیش بود، ناخودآگاه و بی‌آنکه متوجهش باشد، از بابت دردی که پهلویش را محاصره کرده بود.
خونریزیش به لطف بخیه‌ی نشسته روی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : masoo

masoo

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
25/5/24
ارسالی‌ها
300
پسندها
1,851
امتیازها
11,833
مدال‌ها
9
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #232
لب روی هم فشرد و کف دست تکیه داده به تخت، سر از بالشت جدا کرد و با گزیدن گوشه‌یِ لبش و فشاری به تنِ تخت و درهم شدن چهره‌اش، کمر از تخت جدا کرد و قدری خودش را بالا کشید برای نشستن ولی همان دم، تا خوردنِ اندک پوست پهلویش، باعث فراری شدن آخی پررنگ از زندان گلویش شد. آخی که دویدن در سکوتِ خانه، گذر کرده از تاریکی اتاق و سپس قدم گذاشته در روشنایی هال به لطف لوستر متصل به سقف، خودش را به آشپزخانه‌یِ خفته در تاریکی و میثاقی که نان را همراه با چند سیخ جگر روی سینی می‌گذاشت رساند. صدایِ او، زنگ زده در گوشِ او، گویی آوای هشدار باشد، به سرعت سرش را سویِ درگاه چرخاند. نان را رها کرده درون سینی، گره ریزی به ابروانش سپرد و سپس با قدومی بلند سوی درگاه چرخید تا دمی بعد، پس خروج از آشپزخانه و چرخیدن سویِ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : masoo

masoo

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
25/5/24
ارسالی‌ها
300
پسندها
1,851
امتیازها
11,833
مدال‌ها
9
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #233
پرسشش با اینکه علامت سوالی در پی نداشت، ولی رسیده به میثاق، او که دمی را با سکوت گذراند و کنجکاوی صحرا از چگونگی حضورش در خانه‌یِ او را بیشتر کش داد، لب گشود به پاسخ.
- شفیع آوردت، بعدم یزدان اومد زخمتو بخیه زد.
نام یزدان را که به زبان آورد، به دنبالش جرقه‌یِ گفته‌اش درون سرِ میثاق زده شد و باعث چرخیدنش سویِ در.
- گفته بود بیدار که شدی داروهاتو بهت بدم.
مجال نداد به تکان خوردن لب‌های صحرا و به زبان آوردن پرسشی دیگر، از درگاه گذشت و خودش را رسانده به آشپزخانه، بعد از برداشتن سینی که لیوانی آب هم با خود داشت و سپس کیسه‌یِ داروها، دوباره خودش را به اتاق رساند. سینی به دست، روی تخت، با قدری فاصله از صحرا نشست و سینی را روی پاهایش گذاشت.
نگاهی کوتاه حواله‌یِ نگاه خیره‌یِ او به سینی کرد و سپس...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : masoo

masoo

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
25/5/24
ارسالی‌ها
300
پسندها
1,851
امتیازها
11,833
مدال‌ها
9
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #234
این بار لقمه را کاملا داخل دهانش برد و نگاهش را سویِ سینی و دست میثاق که برای گرفتن لقمه‌یِ بعدی پیش قدم نشده بود کشاند. محو ابرو کشیده سمت یکدیگر، حینی که دستش را سوی او دراز می‌کرد ادامه داد:
- بعدی رو بده.
چینی که روی پیشانیش نشست البته نه از اخم، از کشیده شدن پوست تنش بابت یک دفعه‌ای دست دراز کردن، میثاق لبخند پررنگی زد و حینی که لقمه گرفتن را از سر می‌گرفت، با لحنی شوخ و متلکی لا به لایِ کلماتش گفت:
- یه حلقه‌ام بنداز تو گوشم صحرا.
صحرا نگاهی انداخته به سر تا پایِ او، هیچ نگفت تا میثاق باشد که دستش را همراه با لقمه‌ی بعدی سوی او دراز می‌کرد. لبخندش را عمق بخشید و حینی که لقمه از دستش به دست صحرا منتقل می‌شد گفت:
- میدونی یاد چی افتادم؟
مکث کوتاهی کرد و صحرا که با حرکت رو به بالای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : masoo

masoo

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
25/5/24
ارسالی‌ها
300
پسندها
1,851
امتیازها
11,833
مدال‌ها
9
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #235
از سربرآوردن آفتاب و سپس خاموشی روز، به هر کدام دو نوبت رسید تا ساعت رسیده به ظهر، خورشید که وسط آسمان را برای تابیدن برگزید، کیهان نشسته پشت میزی، انتهای سیگاری را به کمک دو انگشت شصت و اشاره‌اش به جاسیگاری مشکی‌رنگ فشرد تا ردی از خاکستر آن را برای آن به یادگار بگذارد.
دست بالا آورد و سیگار را که لای لب‌هایش گذاشت، دمی گرفته از آن، دمِ پایین آوردنش، با حبس دود سیگار درون سینه‌اش و صدایی بم شده از بابت آن، خطاب به نامی که پشت گوشی منتظر صدایِ او بود، گفت:
- سمیعی خبر داده مثل اینکه پاشا میخواد ببینتش.
ثانیه‌ای را با رها کردن دود از ریه‌هایش تلف کرد تا چهره پنهان کرده پشت دودِ رقصان در هوایِ اطراف، جمله‌اش را پی بگیرد.
- هر اتفاقی بیفته بهمون خبر میده.
نامی که تا آن دم مسکوت، گوش پر کرده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : masoo

masoo

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
25/5/24
ارسالی‌ها
300
پسندها
1,851
امتیازها
11,833
مدال‌ها
9
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #236
نگاهش را دور تا دور خانه چرخاند و چون به تازگی از خواب برخاسته بود، هنوز خبر نداشت از علت نبودِ میثاق و نبودنش را هم بهتر می‌دانست برای خودش، قصد داشت به خانه‌یِ خودش بازگردد و اینکه میثاق در آن حوالی نبود بهترین موقعیت بود برای رفتن، اگر می‌دیدش به حتم مانعش می‌شد با هزار دلیلی که چون کوپه‌های قطار پشت سر هم ردیف‌شان می‌کرد و در نهایت او را مجاب به ماندن. خسته شده بود از آنجا و راحت نبودنش در خانه‌یِ او هم دلیلی بود برای خواستار رفتن شدنش و شاید هم پررنگ‌ترین دلیل!
چند قدم از اتاق فاصله گرفته بود و همین چند قدم راه رفتن، دلیلی برای افزون شدن درد پهلویش و گیج رفتنِ اندکی سرش از ضعفی که داشت، ولی صحرا همچنان مصر بود در رفتن، می‌دانست نباید زیاد سر پا بایستد چه رسد به راه رفتن آن هم بدون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : masoo

masoo

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
25/5/24
ارسالی‌ها
300
پسندها
1,851
امتیازها
11,833
مدال‌ها
9
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #237
کشتی کلمات نرسیده به ساحل، غرق گلویش شد آن دم که فشرده شدن چشمان صحرا روی یکدیگر و سپس گزیدن گوشه‌یِ لبش را دید. فهمید سر پا ماندن بیشتر از این حتی اگر بیشتر وزنش روی تنِ میثاق باشد، برایش سخت است و همین هم باعث شد تا آرام، چرخیده به راست، همزمان با کشیدن او به سمت خودش، قدمی به آن سو بردارد برای هدایت صحرا سویِ مبل. اگر می‌توانست حتی همان اندک فاصله را هم به صحرا زحمت راه رفتن نمی‌داد، دست زیر زانوانش می‌برد و به آغوش می‌کشیدش ولی حیف که ناتوان بود از چنین حرکتی و مجبور بود خرده گرفته به خودش از بابت این ناتوانی، او را هم‌پای قدم‌های آرام و محتاطش، سوی مبل دو نفره بکشاند.
فاصله‌شان تا مبل که به هیچ رسید، با نیم چرخی، از مقابل صحرا گذاشت و سپس کمکش کرد برای نشستن. صحرا که نشست و کمر به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : masoo

masoo

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
25/5/24
ارسالی‌ها
300
پسندها
1,851
امتیازها
11,833
مدال‌ها
9
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #238
دومین نفس آسوده، از آنِ میثاق بود که رها شده از چله‌یِ جانش، خودش را به آزادی رساند. خیالش راحت شد از اینکه زخمِ صحرا بهتر شده ولی این دلیلی نبود برای مواخذه نکردن آن دخترِ سر به هوا و لجباز.
چرخیده به سویش، چون قبل که نشست، خنجر نگاهش را گرفته سویِ چشمانِ صحرا، اخم‌آلود و ناراضی از بی‌توجهی به گفته‌اش، لب زد.
- نمیدونم چرا دوست داری هم منو اذیت کنی هم خودت. دِ آخه دختر تو که میدونی نباید بلند شی، دردت چیه که حرف گوش نمی‌کنی؟
اخمش اثر نکرده در صحرا، نارضایتی‌اش هم همچین، تنها صحرا را واداشت به لب باز کردن.
- گفتم که می‌خواستم برم خونه‌ی خودم.
تکرار مکرر لجبازی‌اش، میثاق را به غلیظ‌تر کردن اخمش وا داشت.
- خونه‌ی تو چی داره که اینجا نداره؟
چه داشت که صحرا درد کشیدن را ترجیح داده بود به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : masoo

masoo

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
25/5/24
ارسالی‌ها
300
پسندها
1,851
امتیازها
11,833
مدال‌ها
9
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #239
تردید ریشه دواند در خاک جانش و بذر شکِ پیشتر کاشته شده، جوانه زد برای عرض اندام. باز هم باید به حساب رفاقت‌شان می‌نوشت؟ وجود شادی اجازه به هیچ احساسی نمی‌داد برای بروز، هر بار که صحرا شک می‌کرد به توجه‌های میثاق، پای شادی به وسط کشیده میشد و شکش را بی دلیل نشان می‌داد، چون همین باری که باز هم با کشیده شدن فکرش سوی شادی، خط بطلانی روی افکارش کشید و سعی کرد برای خود فکر و درگیری نسازد. بذر، رشد نکرده خشکید و نهایتش هم باید همین می‌بود.
چشم گرفته از ردِ محوِ قدم‌های میثاق، به رو به رو خیره شد تا میثاق، رسیده به کمد، قید خشک کردنِ باقی نم موهایش با سشوار را زد و درِ کمد را سمت خودش کشید برای برداشتن پیراهن و شلواری برای خودش. نگاهش که روی پیراهن کرمی رنگ و ساده و اتو شده قفل شد، نیم قدمی پیش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : masoo

masoo

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
25/5/24
ارسالی‌ها
300
پسندها
1,851
امتیازها
11,833
مدال‌ها
9
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #240
چیزی تا موعد بدهی‌اش نمانده بود نمی‌شد دست روی دست گذاشت، از همان تهدید عزت پی برده بود که با چه آدمی طرف شده و هرچند که از همان دمِ پذیرفتن چنین قرض گرفتنی، پیِ همه چیز را به تنش مالیده بود و حالا با زدن قید ادامه‌یِ درسش، به دنبال کار می‌گشت تا گره بدهی را پیش از کور شدن، باز کند.
چشمانش خط‌به‌خط آگهی‌ها را دنبال می‌کرد و با هر باری که چیزی عایدش نمی‌شد با اینکه ناامیدی پیچک زده روی قلبش، قصد محاصره‌اش را داشت، ولی تیزی کشیده به ریشه‌یِ آن، همچنان به گشتن ادامه می‌داد. هر آگهی که به دردش نمی‌خورد، با خودکار قرمزی که در دست داشت، خطی روی آن می‌کشید و سپس نوک خودکار خط بعدی را نشان می‌گرفت. اصلاً میشد با این گشتن‌ها کار پیدا کرد؟ باید میشد، نمی‌شد برای راستین، آن هم در چنین موقعیتی هیچ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : masoo

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 8)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا