- تاریخ ثبتنام
- 25/5/24
- ارسالیها
- 300
- پسندها
- 1,851
- امتیازها
- 11,833
- مدالها
- 9
سطح
9
- نویسنده موضوع
- #231
در را سوی خودش کشید و قدمی که پیش گذاشت، ایستاده میان درگاه، حینی که دستش هنوز هم بند دستگیره بود، لبخندی زد و چون قبل، پیچیده به پر و پای میثاق، گفت:
- مجبوری یه چند روز به خاطر لیلی سختی بکشی.
پیش از اینکه تیزی نگاه میثاق سویش کشیده شود، در را بست و سپس سوی پلهها چرخید و نگاه میثاق که در تاریکی به جای چهرهیِ یزدان، در بسته شده را شکار کرد، فاصله گرفته از یخچال، لبخندی روی لبهایش جا خوش کرد. دروغ که نگفته بود، برای میثاق مجنون، جز صحرا که لیلی بود؟ شیرینتر از او برای میثاق؟
و لیلیِ بیخبر از ولولهای که به جان مجنون انداخته بود هنوز هم غرقِ عالم خواب، چینی روی پیشانیش بود، ناخودآگاه و بیآنکه متوجهش باشد، از بابت دردی که پهلویش را محاصره کرده بود.
خونریزیش به لطف بخیهی نشسته روی...
- مجبوری یه چند روز به خاطر لیلی سختی بکشی.
پیش از اینکه تیزی نگاه میثاق سویش کشیده شود، در را بست و سپس سوی پلهها چرخید و نگاه میثاق که در تاریکی به جای چهرهیِ یزدان، در بسته شده را شکار کرد، فاصله گرفته از یخچال، لبخندی روی لبهایش جا خوش کرد. دروغ که نگفته بود، برای میثاق مجنون، جز صحرا که لیلی بود؟ شیرینتر از او برای میثاق؟
و لیلیِ بیخبر از ولولهای که به جان مجنون انداخته بود هنوز هم غرقِ عالم خواب، چینی روی پیشانیش بود، ناخودآگاه و بیآنکه متوجهش باشد، از بابت دردی که پهلویش را محاصره کرده بود.
خونریزیش به لطف بخیهی نشسته روی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.