- تاریخ ثبتنام
- 12/1/24
- ارسالیها
- 40
- پسندها
- 246
- امتیازها
- 1,003
- مدالها
- 2
سطح
2
- نویسنده موضوع
- #41
"پارت سی و نهم"
لبخندِ مسیح با همان طرحِ سابق پابرجا و چون روی پاشنهی کفشهای مشکیاش سوی او چرخید، گامهایش را بلند برداشت و آوا هم رو گرفته این بار او جلو افتاد. سیاهیِ شب گذشته از سایهای که بر رُخِ مسیح و آوا انداخته بود، احاطهگرِ دو نفرِ دیگر هم همان حوالی شده که کاسته شده از سرعتِ قدمهایشان اما رو به فزونی رفته قدرتِ قفلِ دستانشان، هنوز هم نامور به اندازهی نیم گام جلو بود و آرام هم عقب. هردو چشم در فضا میچرخاندند و سکوت تا حدی وهم انگیز شده انگار که حتی توان داشت صوتِ نفس کشیدنی کوتاه را از فاصلههای دور به گوش برساند، نامور بود که اسلحه در دستش کنارِ تن، چرخی به آن میانِ انگشتانش داد، چشم ریز کرد و نگاهش دقیق و موشکافانه اطراف را زیرِ نظر گرفت.
سکوت سنگین بود... آنقدر که...
لبخندِ مسیح با همان طرحِ سابق پابرجا و چون روی پاشنهی کفشهای مشکیاش سوی او چرخید، گامهایش را بلند برداشت و آوا هم رو گرفته این بار او جلو افتاد. سیاهیِ شب گذشته از سایهای که بر رُخِ مسیح و آوا انداخته بود، احاطهگرِ دو نفرِ دیگر هم همان حوالی شده که کاسته شده از سرعتِ قدمهایشان اما رو به فزونی رفته قدرتِ قفلِ دستانشان، هنوز هم نامور به اندازهی نیم گام جلو بود و آرام هم عقب. هردو چشم در فضا میچرخاندند و سکوت تا حدی وهم انگیز شده انگار که حتی توان داشت صوتِ نفس کشیدنی کوتاه را از فاصلههای دور به گوش برساند، نامور بود که اسلحه در دستش کنارِ تن، چرخی به آن میانِ انگشتانش داد، چشم ریز کرد و نگاهش دقیق و موشکافانه اطراف را زیرِ نظر گرفت.
سکوت سنگین بود... آنقدر که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.