- ارسالیها
- 131
- پسندها
- 772
- امتیازها
- 3,803
- مدالها
- 6
- نویسنده موضوع
- #31
یک تای ابروی آرام سوی پیشانیِ بلندش فراری شده، چشمانِ درشتش قدری درشت تر شدند و نورا که از کنارش رد شد تازه پی برد به اینکه حتی قطره آبی هم از زمانِ شروعِ میهمانی از گلو نگذرانده بود چه رسد به صرفِ شام! و این معدهای که گویا تازه توانست ضعفش را به رخِ این دختر بکشد نالهی خفهای سر داد و چهرهی آرام درهم شد. صحبت با نامور و وقت را کنارِ او گذراندن چنان زمان را از دستش گرفت که حتی متوجه نشد چه زمانی نیمه شب حکمفرما شد. دمِ عمیقی گرفته بازدمش را از باریکه فاصلهی میانِ لبانِ گوشتیاش رها کرد و کامل به عقب چرخید. قدم در مسیری مشترک با آوا و نورای جلو افتاده برداشته، جلوتر از هردوی آنها آوا بود که پیش از رسیدن به پلهها صدای همایون را شنید و ناخودآگاه نمیشد گفت ایستاد؛ بلکه انگار خشک شدن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر