• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان کالیدور | معصومه کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Masoome.e
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 53
  • بازدیدها 1,230
  • کاربران تگ شده هیچ

Masoome.e

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
12/1/24
ارسالی‌ها
77
پسندها
553
امتیازها
2,648
مدال‌ها
5
سطح
5
 
  • نویسنده موضوع
  • #31
یک تای ابروی آرام سوی پیشانیِ بلندش فراری شده، چشمانِ درشتش قدری درشت تر شدند و نورا که از کنارش رد شد تازه پی برد به اینکه حتی قطره آبی هم از زمانِ شروعِ میهمانی از گلو نگذرانده بود چه رسد به صرفِ شام! و این معده‌ای که گویا تازه توانست ضعفش را به رخِ این دختر بکشد ناله‌ی خفه‌ای سر داد و چهره‌ی آرام درهم شد. صحبت با نامور و وقت را کنارِ او گذراندن چنان زمان را از دستش گرفت که حتی متوجه نشد چه زمانی نیمه شب حکمفرما شد. دمِ عمیقی گرفته بازدمش را از باریکه فاصله‌ی میانِ لبانِ گوشتی‌اش رها کرد و کامل به عقب چرخید. قدم در مسیری مشترک با آوا و نورای جلو افتاده برداشته، جلوتر از هردوی آن‌ها آوا بود که پیش از رسیدن به پله‌ها صدای همایون را شنید و ناخودآگاه نمی‌شد گفت ایستاد؛ بلکه انگار خشک شدن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Masoome.e

Masoome.e

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
12/1/24
ارسالی‌ها
77
پسندها
553
امتیازها
2,648
مدال‌ها
5
سطح
5
 
  • نویسنده موضوع
  • #32
و این بار او بود که راه کج کرد، از مقابلِ آوا گذشت بی‌آنکه اهمیتی به شانه‌های زیر افتاده و قلبِ پاره‌-پاره شده از خنجرِ اضطرابش دهد. فایده‌ای نداشت...آوا فقط باید امشب را به خدا می‌سپرد و هراسِ هر آن اتفاقی که نمی‌توانست افتادنش را پیش‌بینی کند به جان می‌خرید. او که با آهِ سینه‌سوزِ دیگری رو به سوی مسیرِ رفته‌ی آرام و نورا کج کرد. رفتنِ آن‌ها یکی دیگر از میهمانانِ آشنای امشب را هم به دنبالشان پس از زمانی کوتاه، کم می‌کرد و او هم مسیحی بود که پله‌های منحنی را با دوتا یکی کردن تا به پایین می‌پیمود. پایین آمدنِ مسیح همزمان بود با بالا آمدنِ لیام از پله‌ها و گذر از کنارِ او که البته...مسیح بی‌توجه گذشت؛ اما لیام که او را به طورِ کل نمی‌شناخت لحظه‌ای روی دومین پله توقف کرد، سر از روی شانه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Masoome.e

Masoome.e

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
12/1/24
ارسالی‌ها
77
پسندها
553
امتیازها
2,648
مدال‌ها
5
سطح
5
 
  • نویسنده موضوع
  • #33
سکوتِ فضا وهم انگیز، هر از گاهی هم ریز صدایی از برخوردِ شاخه‌های درختان به هم از بهرِ تندخوییِ نسیمِ شب هنگام می‌پیچید و این...‌تازه آغازِ ترسِ امشب بود؛ چرا که همزمان با سر بالا آوردنِ نورا ماشینی از پشتِ سر نزدیک شد. این ماشین آمده به چشمانِ هرسه، ابتدا آسودگی شد عمقِ نفسی که قصدِ ترکِ ریه‌های آوا را داشت؛ اما چون سرعت گرفتنِ ماشینِ پشتِ سر را هم دید که نهایتاً گذری سریع هم از کنارش داشت این آسودگی محکوم به اعدام شد با هوایی که حبسِ سینه‌اش را کشید.
نگاهی که هرسه خواهر به ماشینِ درحالِ حرکت انداختند و حالتِ نورا و آرام با ابروانی پیچیده به هم و چشمانی ریز مشترک، آوا بود که رعدی در سرش زده شد قلبش به جای چپِ سینه پله- پله تا گلو بالا آمد. شوکِ اصلی منتهی شد به همان زمانی که ماشینِ مشکی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Masoome.e

Masoome.e

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
12/1/24
ارسالی‌ها
77
پسندها
553
امتیازها
2,648
مدال‌ها
5
سطح
5
 
  • نویسنده موضوع
  • #34
و کششِ کمرنگ، یک طرفه و پوزخندگونه‌ی لبانِ مسیح را ندید وقتی که او بدونِ سر گرداندن به سمتش فقط ابروانش را بالا پراند و در تکمیلِ حرف‌های نامور با شناختی که غیرمستقیم از همایون پیدا کرده بود گفت:
- و این دقیقا عجیبِ ماجراست!
نامور حرفِ او را شنید که بالاخره با پلک زدنی آهسته رو به سویش کج کرد و نیم‌رُخِ خونسردش شکارِ چشمانش شد. مسیح اما نگاهِ خیره‌ی او را بی‌جواب گذاشت و فقط طرحِ لبخندِ یک طرفه‌اش را به کل از بین برد. این بی‌جواب ماندن چرخشِ سرِ نامور را به همان جهتِ قبل در پی داشت و نگاهش را به کمی جلوتر که به واسطه‌ی نورِ چراغ‌ها تا حدی دیده می‌شد کوک زد. نگاهی که همزمان با مسیح رنگِ شک گرفته، چشمانش را ریز کرد و ابروانش را که کمرنگ به آغوشِ یکدیگر فرستاد، ثانیه‌ای بعد این مسیح بود که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Masoome.e

Masoome.e

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
12/1/24
ارسالی‌ها
77
پسندها
553
امتیازها
2,648
مدال‌ها
5
سطح
5
 
  • نویسنده موضوع
  • #35
لیام با آرامش سری به طرفین و به نشانه‌ی منفی تکان داده مقابلِ مهربان با دو گام فاصله میانشان ایستاد و پیش از اینکه خود حرفی بزند مهربان با اشاره‌ی چشمانش به پشتِ سر پرسشی را دوباره را زنجیر به سوالِ قبلی کرد:
- مهمونی تموم شد مادر؟
لیام سری به نشانه‌ی تایید تکان داد و این بار نوبتِ او بود که سومین پرسش را به دوتای پیشین بند کند:
- شما چرا نیومدی مادرجون؟
مهربان نفسش را سنگین بیرون داده از باریکه فاصله‌ی میانِ لبانش، بازوانِ نحیف و لاغرش را در آغوش گرفت، اندکی سر به سمتِ شانه‌ی راست کج کرد و نیمچه کششِ دو طرفه‌ی لبانش تصنعی؛ اما مصنوعی بودنش را پشتِ پرده‌ای پنهان کرد تا دیدِ لیام به آن کور شد، سپس گفت:
- حقیقتش حوصله‌ی چندانی نداشتم، سرم هم یکم درد می‌کرد گفتم نباشم بهتره کامِ مهمونی تلخ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Masoome.e

Masoome.e

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
12/1/24
ارسالی‌ها
77
پسندها
553
امتیازها
2,648
مدال‌ها
5
سطح
5
 
  • نویسنده موضوع
  • #36
دلشوره‌ی او همراه با شوکی که از سر گذراند جرقه‌ای بود در دل زمان، زاویه دیدِ روایت را به گوشه‌ای دیگر وصله پینه زد که دقایق را مشترک با مهربان می‌گذراند. تیک تاکِ زمان بندِ ساعت و دور از گوش‌هایی که در جنگلی پُر درخت سرگردان می‌چرخید، نفسی از نفس‌ها جا مانده در سینه‌ی خفه‌ی اویی که با وجودِ پاشنه‌ی بلندِ کفش‌هایش سخت می‌توانست بر دویدن تمرکز کند و لق می‌زد. در تاریکیِ جنگل دل آشوبه‌ای هجوم برده به قلبِ این دختری که سردرگم و بی‌دانستن و یا حتی داشتنِ مقصدی سخت می‌دوید، ضربان‌های قلبش چون مشت‌هایی که بی‌مکث به سینه‌اش کوفته می‌شدند هر یک قدمی که جلو می‌رفت سر به عقب می‌چرخاند و با دیدی نه چندان واضح پشتِ سرش را می‌نگریست برای اطمینان از نبودنِ کسی به دنبالش.
این دختری که موهای مشکی و دم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Masoome.e

Masoome.e

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
12/1/24
ارسالی‌ها
77
پسندها
553
امتیازها
2,648
مدال‌ها
5
سطح
5
 
  • نویسنده موضوع
  • #37
نامور و آشنا بودنش نفسی از نفس‌های جا مانده‌ی آرام را حیات بخشید و چون عمیق؛ اما اندک مرتعش از میانِ لبانش خارج شد، ناخودآگاه حلقه‌ی انگشتانِ هردو دستش به دورِ ساعدِ نامور محکم‌تر شدند و پلک‌هایش را آهسته بر هم نهاد. نامور که فهمید تا حدودی توانسته آرامشِ از دست رفته‌ی او را بازگرداند همزمان با قدمی به کنار برداشتنش که آرام را هم با خود همراه کرد، دمِ گوشِ او با همان صدای اندک و پچ مانند لب زد:
- با هر قدمِ من همراه شو آرام، باشه؟ نترس من اینجام تا کمکت کنم.
آرام مژه از هم فاصله داد، چشم به نیم‌رُخِ نامور دوخت و چون فاصله‌ی لبانش را از بین برد همزمان حس کرد ضربان‌های تند و قدرتمندِ قلبش را و آبِ دهانی از گلو گذرانده سری به نشانه‌ی تایید تکان داد. نامور راضی از اعتمادِ او به خود، کششی محو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Masoome.e

Masoome.e

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
12/1/24
ارسالی‌ها
77
پسندها
553
امتیازها
2,648
مدال‌ها
5
سطح
5
 
  • نویسنده موضوع
  • #38
بغضِ آرام سنگین‌تر شد و مظلومیتی از چهره‌اش پیدا که چنگ زد به قلبِ مهربان و دلسوزِ نامور، دستانش را از بازوانِ او جدا کرد، دستِ راستش را مقابلش گرفته و مهربان‌تر از قلبی که در سینه داشت برای آرامش بخشیدن به آرامی که نقطه‌ی مقابلِ نامش شده بود با این حجم از پریشانی، ادامه داد:
- دستم رو بگیر و قدم‌هام رو تعقیب کن. به من اعتماد کن آرام، من قولی نمیدم که نتونم پاش بمونم!
و نگاهِ آرام که با ارتعاشی نامحسوس از جانبِ پلک‌هایش میانِ چشمانِ نامور و دستِ او مقابلش به گردش درآمد، به یاد آورد او همان کسی بود که با حبسِ آغوشش امنیتی ساخت و به عمد حواسِ مردِ سیاهپوش را سویی دیگر معطوف کرد تا از او دور بماند. و شاید اگر یک جهان و میلیاردها آدم برای آرام در این لحظه خطرناک به حساب می‌آمدند، این مرد و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Masoome.e

Masoome.e

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
12/1/24
ارسالی‌ها
77
پسندها
553
امتیازها
2,648
مدال‌ها
5
سطح
5
 
  • نویسنده موضوع
  • #39
آوا که صدای او را شنید و چشمانش درشت شده به رخِ او که بلعکسِ سیاهپوش‌های دیگر نقاب نداشت افتاد، چشمانِ نم‌دارش سوخته از بادی که می‌وزید و در گردش میانِ مردمک‌های اویی که رو جلو آورد، برقِ چشمانِ آبی‌اش را هم شناخت و هم نشناخت! در حالتِ عادی شاید زودتر پی به آشناییِ او برای خود می‌برد؛ اما در این دم با اضطرابی که از سر می‌گذراند مغز و حافظه‌اش خاموش برای یادآوری، لبانش را از هم فاصله داده به تلافی ابروانش را به هم نزدیک ساخت و با شک پرسید:
- تو کی هستی؟
برقِ چشمانِ آبی‌اش بس نبود برای شناختنش؟ چشمانش برای احرازِ هویتش کفایت می‌کردند تا پرده از روی نامش کنار رفته و درخششی به اسمِ مسیح ببخشد! مسیح که همچنان مچِ دستِ آوا را برای مهار کردنش و محافظت کردن از خود گرفته در دستش، به واسطه‌ی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Masoome.e

Masoome.e

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
12/1/24
ارسالی‌ها
77
پسندها
553
امتیازها
2,648
مدال‌ها
5
سطح
5
 
  • نویسنده موضوع
  • #40
از هم بی‌خبر بودند و جنگلی هم بی‌خبر از نورا که کجا بودنِ او معلوم نبود! برای همین هم زمان ناامید از پیدا شدنِ ردپایی متعلق به نورا ماه را خبر کرد تا درخششِ نورش را نثارِ آن‌هایی کند که می‌شد به نجات پیدا کردنشان امید داشت. مثلا آوای نجات یافته‌ای که کنارِ مسیح محتاط و آرام قدم برمی‌داشت؛ اما افسارِ نگاهش را خود به دست نداشت. نگاهی که هر دم عجین شده با نگرانی و اضطراب دور تا دورِ تاریکیِ فضا و میانِ درختان به امیدِ پیدا شدنِ نشانی از آرام و نورا گشت می‌زد و هیجانی هم پیچکِ سیاه شده دورِ قلبِ از رمق افتاده‌اش که امشب بیش از حدِ توان اضطراب را متحمل شده بود، برای چشمانِ مسیح این پریشانیِ خود را به نمایش گذاشته بود.
مسیح که سرش چرخیده به سوی آوا و نظاره‌گرِ نگاهِ چرخانِ او در اطراف بود و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Masoome.e

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 9)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا