متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان کالیدور | معصومه کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Masoome.e
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 79
  • بازدیدها 1,743
  • کاربران تگ شده هیچ

Masoome.e

رو به پیشرفت
سطح
7
 
ارسالی‌ها
106
پسندها
689
امتیازها
3,753
مدال‌ها
6
  • نویسنده موضوع
  • #21
کارِ آوا از گوشه‌ای لنگ می‌زد. بهانه آوردنش برای دعوت شدن به این میهمانی یک طرف، اضطرابی که داشت هم یک طرفِ دیگر به گونه‌ای خود رازِ دل فاش می‌کرد که درونش گردبادی میانِ طوفانِ قلبش می‌چرخید و هر ثانیه یک تپشِ محکم نتیجه‌اش می‌شد خسارتِ بیشتر به احوالاتش! تمامِ این‌ها از ذهنِ آرام گذشت و چون باز هم ماند از هدفِ او و دلیلش برای استرسی که می‌کشید، تنها دمی سنگین از هوای عمارت که گویی خفه بود گرفت و بارِ دیگر مقصدِ نگاهش پس از مژه بر هم زدنی کوتاه سوی پنجره تغییر کرد. نورا که بی‌حوصلگیِ او را دید و فهمید که در نتیجه‌ی آشنا نبودن با افرادِ حاضر این کنجِ عزلت نشینی را ترجیح می‌داد، بلعکسِ آرام خودش را به جریانِ میهمانی سپرد و پس از نوشیدنِ جرعه‌ای از شربت آلبالو، نگاه چرخاند و با چشمانِ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Masoome.e

Masoome.e

رو به پیشرفت
سطح
7
 
ارسالی‌ها
106
پسندها
689
امتیازها
3,753
مدال‌ها
6
  • نویسنده موضوع
  • #22
عمرِ امیدِ این دختر به تارِ مویی باریک بند بود که همایون بی‌امان همان را هم درید تا دیگر هیچ اثری از آن روی چهره‌ی آوا باقی نماند. اویی که هنوز ایستاده در جا ماتِ جای خالیِ همایون بود پلکش ریز لرزید. تهِ دلش در یک لحظه خالی شد، فهمید ناخواسته راهِ جهنمی را در پیش گرفته که معلوم نبود شعله‌هایش تا کجا قصدِ سوزاندن داشتند! تا پایانِ این میهمانی قلبی برای این دختر نمی‌ماند وقتی احساس می‌کرد اضطرابِ میلیاردها آدم روی کره‌ی زمین را یک تنه در این چند ساعت متحمل شده و می‌شد! لبانش را که بر هم فشرد، کمرنگ چانه جمع کرد و شانه‌هایش که با ناامیدی زیر افتادند، دستش را بالا آورده و رد کرده از پشتِ موهای طلایی‌اش بندِ گرمای گردن کرد.
سرش نبض می‌زد، قلبش بدتر از آن، گویی صدای آژیرِ خطری را از پسِ هر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Masoome.e

Masoome.e

رو به پیشرفت
سطح
7
 
ارسالی‌ها
106
پسندها
689
امتیازها
3,753
مدال‌ها
6
  • نویسنده موضوع
  • #23
یک نفر در این میهمانی به عنوانِ یکی از نفراتِ اصلی کم بود و آن هم لیامی که طبقه‌ی بالا درونِ اتاقش که نورِ آباژورِ کنارِ تخت تا حدی روشنایی‌اش را باعث شده بود، پس از بستنِ دکمه‌های سر آستینِ پیراهنِ آبی روشنش میانِ خنکای اتاق با وجودِ باز بودنِ پنجره‌ی سمتِ راست و پرده‌ی حریر و سفید که ملایم رو به داخل کشیده می‌شد، خم شده با دستی که ساعت مچیِ نقره‌ای و استیل بندِ مچش بود کتِ سرمه‌ای رنگ را برداشته از روی تخت و انتهای آن مقابلِ آیینه قدیِ چسبیده به دیوار و جلوی تخت ایستاد. نگاهش با آن چشمانِ سبز- عسلی یک دور روی قامتِ خودش بالا و پایین شد و کت را که به تن کرد مشغولِ مرتب کردنِ آن و بستنِ دو دکمه‌ی میانی‌اش، اندکی سر به زیر افکند که فرود آمدنِ چند تار از موهای صاف و طلایی‌اش را هم روی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Masoome.e

Masoome.e

رو به پیشرفت
سطح
7
 
ارسالی‌ها
106
پسندها
689
امتیازها
3,753
مدال‌ها
6
  • نویسنده موضوع
  • #24
آرامِ کنجِ عزلت گزیده‌ی امشب با نگاهی که همچنان خیره بود به حیاط و میهمانانی که بیرون سرگرم بودند، نه خبر داشت از سنگینیِ نگاهِ لیام به رویش و نه حتی اهمیت می‌داد که احساسش کند. فقط پلکی آهسته زد، نفسِ عمیقی کشید و چون با فشاری تکیه از دیوار ربود همچنان دست به سینه ایستاد. لبانش را بر هم فشرد، نگاهی میانِ میهمانان گرداند و آوا را گذرا از پیشِ چشمانِ عسلی‌اش رد کرد بی‌آنکه متوجه شود. کلافه و خسته از زمانی که نمی‌گذشت، میهمانی‌ای که تمام نمی‌شد و او هم با آشنا نبودن با اعضایش هر لحظه بیش از پیش می‌رسید به سکوت و تنهاییِ خود، ترجیح داد لااقل برای رد کردنِ راحت ترِ زمان با وجودِ خنکای شب هنگامِ هوا به حیاط پناه ببرد بلکه میانِ هوای آزاد با شمارشِ زنجیره‌ی ستارگانِ وصلِ گردنبندِ ماه زمان را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Masoome.e

Masoome.e

رو به پیشرفت
سطح
7
 
ارسالی‌ها
106
پسندها
689
امتیازها
3,753
مدال‌ها
6
  • نویسنده موضوع
  • #25
گیر کرده در خلسه‌ی خود، حتی متوجه نشد مسیح چه زمانی صندلی‌ای که مقابلش بر روی آن نشسته بود را ترک گفته و حال قدم نهاده بر ردِ قدم‌های نامور درحالی که دستِ چپش را به سرمای نرده بند کرده بود دو پله را بالا رفته و سپس با متوقف شدنِ کوتاهش رو گردانده به سوی آوا بارِ دیگر پریشانیِ او را نظاره‌گر شد. آرام و نورا بماند، همایون هم که کوچکترین اهمیتی به حالِ او و اضطرابش نمی‌داد و در شلوغیِ این میهمانی فقط مسیح بود که گرفتگیِ حالِ این دختر بلعکسِ مابقی به چشمش آمده و می‌شد گفت شک برانگیز، همانطور که کلامش خطاب به خودِ آوا هم بیان شد او شبیه به یک میهمانِ دعوت شده نبود و انگار به دامِ دایره‌ی اجبار افتاده، هرکاری هم که می‌کرد رد کردنِ خطوطِ قرمزِ این دایره ممکن نبود! مسیح کمرنگ و از روی شک ابرو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Masoome.e

Masoome.e

رو به پیشرفت
سطح
7
 
ارسالی‌ها
106
پسندها
689
امتیازها
3,753
مدال‌ها
6
  • نویسنده موضوع
  • #26
این حرفش باعث شد تا نورا چشم گرفته از او نگاه به محلِ سابقِ ایستادنِ آرام انداخت و مواجه شدنش با جای خالیِ او سبب شد تا با پلکی زدنی تیک مانند دمی مردمک این سو و آن سو گردانده و باز هم که قامتِ آرام نبود برای جای گرفتن در گردیِ مردمک‌هایش، لبانِ باریک و سرخش را کوتاه از دو سو پایین کشید و چانه‌اش جمع شانه‌هایش را به نشانه‌ی نداستن بالا انداخت و همزمان با نگاه گرداندنِ دوباره‌اش به سمتِ آوا پاسخ داد:
- تا چند دقیقه‌ی پیش اونور وایساده بود حیاط رو از پنجره تماشا می‌کرد...احتمالا رفته بیرون.
آوا سکوت کرد و نگاهِ نورا خیره به نیم‌رُخِ او، هرچه با خود به مجادله پرداخت نتوانست ردی از خوب بودنی که خواهرش دم می‌زد در چهره‌اش پیدا کند. این بین که نامور پس از قرار دادنِ لیوانِ خالیِ در دستش درونِ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Masoome.e

Masoome.e

رو به پیشرفت
سطح
7
 
ارسالی‌ها
106
پسندها
689
امتیازها
3,753
مدال‌ها
6
  • نویسنده موضوع
  • #27
این مقابله به مثلِ شیرینِ آرام که برای نامور هم بانمک بود ناخواسته باعث سر به زیر افکندن و تک خنده‌ی کوتاهش همراه با ریز تکان دادنِ سری به طرفین شد. خنده‌ی کوتاهِ او تزریق شده به لبانِ آرام کششی به آن‌ها بخشید دو طرفه که از زیباییِ نقشِ آن بر چهره‌اش همین برقی که به چشمانش هم انداخت بس، پلکی آرام زد و دید که نامور با گرفتنِ تکیه‌ی شانه‌اش از درگاه صاف ایستاده، قفلِ دستانش را شکست. عوض شدنِ بحث که خواه ناخواه فکرِ چراییِ آشنا بودنِ نامور را از سرش پاک کرد، تکانی کج به سر داد تا قدری موهای کنجِ پیشانی‌اش را برای قرار نگرفتنشان مقابلِ دیده‌اش کنار زد، سپس کوتاه چرخیده روی پاشنه‌ی بلندِ کفش‌هایش به سمتِ راست نیم نگاهی دوباره خرجِ قاب‌های روی دیوار کرد تا این بار رسید به میزِ سمتِ راستِ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Masoome.e

Masoome.e

رو به پیشرفت
سطح
7
 
ارسالی‌ها
106
پسندها
689
امتیازها
3,753
مدال‌ها
6
  • نویسنده موضوع
  • #28
منظورِ پنهانِ او را نامور در ثانیه شکار کرد که کششِ لبانش پررنگ، خندید و خنده‌اش محرکی هم شد برای آرام که دست از کنترل کردنِ لبانش کشید و همراه با او به خنده افتاده، صوتِ این خنده‌ها تبدیل به رنگ و سپس پاشیده شد بر دیوارهای این اتاقکی که در تنهایی نامور شبیه به یک ماتم کده بود، بی‌آنکه حسی درونش جریان داشته باشد! نامور سر به زیر افکنده کفِ دستِ راستش که از جیبِ پالتو خارج کرد را محکم به صورتش کشید و چون ردِ خنده‌اش به آرامی رنگ باخت تا تبدیل به لبخندی شد ثابت قدم بر چهره‌اش، اندکی رو بالا گرفت و برقی که خود از آن خبر نداشت و حتی اگر متوجه‌اش هم می‌شد نمی‌فهمید چه زمانی پرده بر دیدگانش کشید را به نگاهِ آرامی که از خنده‌اش همچون خودش لبخند باقی می‌گذاشت دوخت.

عجیب بود؛ اما... امشب ماه در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Masoome.e

Masoome.e

رو به پیشرفت
سطح
7
 
ارسالی‌ها
106
پسندها
689
امتیازها
3,753
مدال‌ها
6
  • نویسنده موضوع
  • #29
اگر تا این لحظه بلعکسِ آوا و آرام، او خود را تا حدِ امکان با آشنایی با بقیه‌ی میهمانان سرگرم کرده بود، در این لحظه خودش هم اضافه شده به لیستِ کسانی که از کسل کننده بودنِ میهمانی گله‌مند بودند، فقط لبانش را با خستگیِ نمکینی محو از دو گوشه پایین و در همان حال کمرنگ هم به یک سو کشیده، چشم در حدقه چرخاند و گذرِ سریعِ زمان را آرزو کرد. این میان آوایی بود که حقیقتِ عجیبی ریشه‌ی امید را در قلبش خشک می‌کرد و آن هم بی‌دلیل نبودنِ دعوتشان به این میهمانی که اگر تا این لحظه به واسطه‌ی یارشان بودنِ شانس هیچ اتفاقی نیفتاده بود قطعا هرچه که وحشتِ رخ دادنش را داشت بند می‌شد به پایانِ این شب، در دل آرزوی نورا را معکوس کرد و طالبِ کندیِ زمان، نالید از اینکه هرچه می‌شد فقط اضطرابش را بیشتر می‌کرد و کمتر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Masoome.e

Masoome.e

رو به پیشرفت
سطح
7
 
ارسالی‌ها
106
پسندها
689
امتیازها
3,753
مدال‌ها
6
  • نویسنده موضوع
  • #30
به وقتِ سوتِ پایانِ میهمانی، آسمانی بود تیره‌تر شده که دم به دمِ نیمه‌ی نزدیکِ شب نفس می‌گرفت. نگاهِ درخشانِ ماه خیره به حیاطی که کم‌-کم خالی از میهمانان می‌شد رسید به دختری آشنا که با کفش‌های پاشنه بلند همرنگِ اورالِ لیموییِ زیرِ کتِ چرم و سفیدِ تنش، گام‌هایش را بلند و با عجله از روی چمن‌های سمتِ راستِ حیاط سوی مسیرِ کاشی‌کاری شده برمی‌داشت. زمانی که به پله‌ها رسید در سکوتِ نسبیِ فضا به واسطه‌ی خلوت شدنی که پایانِ میهمانی را اعلام می‌کرد اولین پله را از پله‌های کوتاه و کم ارتفاع بالا رفت؛ اما پیش از طی کردنِ همه‌ی پله‌ها گوشه‌ی لبِ پایینش را اندک به دندان گزیده، لبانش را برای کنترلِ لبخند قدری جمع کرد که در نهایتِ ناموفق بودنش راضی شده به ردی کمرنگ از آن بر چهره‌اش، حینی که نسیمِ ملایم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Masoome.e

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 8)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا