- ارسالیها
- 106
- پسندها
- 689
- امتیازها
- 3,753
- مدالها
- 6
- نویسنده موضوع
- #21
کارِ آوا از گوشهای لنگ میزد. بهانه آوردنش برای دعوت شدن به این میهمانی یک طرف، اضطرابی که داشت هم یک طرفِ دیگر به گونهای خود رازِ دل فاش میکرد که درونش گردبادی میانِ طوفانِ قلبش میچرخید و هر ثانیه یک تپشِ محکم نتیجهاش میشد خسارتِ بیشتر به احوالاتش! تمامِ اینها از ذهنِ آرام گذشت و چون باز هم ماند از هدفِ او و دلیلش برای استرسی که میکشید، تنها دمی سنگین از هوای عمارت که گویی خفه بود گرفت و بارِ دیگر مقصدِ نگاهش پس از مژه بر هم زدنی کوتاه سوی پنجره تغییر کرد. نورا که بیحوصلگیِ او را دید و فهمید که در نتیجهی آشنا نبودن با افرادِ حاضر این کنجِ عزلت نشینی را ترجیح میداد، بلعکسِ آرام خودش را به جریانِ میهمانی سپرد و پس از نوشیدنِ جرعهای از شربت آلبالو، نگاه چرخاند و با چشمانِ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر