- ارسالیها
- 21
- پسندها
- 119
- امتیازها
- 490
- مدالها
- 1
- نویسنده موضوع
- #11
بعد از این که دوباره همهشون رو بغل کردم و خداحافظی کردم، دستهی ساک قدیمیم رو گرفتم و رفتم سمت تاکسی. راننده ساک و گذاشت تو صندوق و من دوباره نگاهی به جایی که هجده سال از زندگیم رو توش گذرونده بودم کردم.
هیچوقت فکر نمیکردم دل کندن از اینجا اینقدر سخت باشه. چشمم به پنجره اتاق صنم افتاد و دیدم که داره با پوزخند بهم نگاه میکنه. حتماً از کاری که با موهام کرده خرذوقه کثافت!
نفس عمیقی کشیدم و بعد برای کسایی که دم در وایستاده بودن و داشتن بدرقهم میکردن. دست تکون دادم و از دور واسشون بوس فرستادم که باعث شد بخندن. خیلی هم عالی.
خواستم بشینم توی تاکسی که صدای جیغی رو شنیدم.
لبخندی اومد روی لبم، خوردیش صنم جون؟حالا هستهش رو تف کن.
کار خاصی نکرده بودم، فقط یه خورده محض خنده و تلافی با...
هیچوقت فکر نمیکردم دل کندن از اینجا اینقدر سخت باشه. چشمم به پنجره اتاق صنم افتاد و دیدم که داره با پوزخند بهم نگاه میکنه. حتماً از کاری که با موهام کرده خرذوقه کثافت!
نفس عمیقی کشیدم و بعد برای کسایی که دم در وایستاده بودن و داشتن بدرقهم میکردن. دست تکون دادم و از دور واسشون بوس فرستادم که باعث شد بخندن. خیلی هم عالی.
خواستم بشینم توی تاکسی که صدای جیغی رو شنیدم.
لبخندی اومد روی لبم، خوردیش صنم جون؟حالا هستهش رو تف کن.
کار خاصی نکرده بودم، فقط یه خورده محض خنده و تلافی با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر