نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.

شعر مجموعه اشعار صومعه دلدادگی | دیاناس شاعر انجمن یک رمان

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,631
پسندها
40,865
امتیازها
96,873
مدال‌ها
42
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #11
نام او بر لب ما خوش بنشست، رسوا شد
که خودِ عشق، چنین از دل من پیدا شد
دلی از دست برفت در چمن و موج سرش
لب او قند و زبانش به نظر حلوا شد
من کاهل به نشان رخ او مومن و پاک
و تمامم، نگهم سمت لبش تقوا شد
صوتی از غیب بیامد به دلم دامن زد
به خدا روی جمالش به سرم نجوا شد
 
آخرین ویرایش
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,631
پسندها
40,865
امتیازها
96,873
مدال‌ها
42
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #12
چشمان تو چون بینم، خود می‌روم از هوشم
من خبط کجا کردم از لطف تو خاموشم
من مِی خورم و هر دَم، عذرِ تو همی خواهم
تو عاقلی و کامل، من فتنه‌ی مدهوشم
رفتی و دگر جانم، در خود رمقی نشکفت
لیک آدمم و پُروَهم، تا حد توان کوشم
می‌دانم و من آگاه، تو بازنمی‌گردی
می‌رویم و می‌گریم، این غصه در آغوشم
 
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,631
پسندها
40,865
امتیازها
96,873
مدال‌ها
42
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #13
فرق من با دیگران در عمق عشقم خفته است
قلب من راه مشقت‌بار عشق را خود رفته است
ناگزیر از این همه رنج و عذابش افت و مرد
خود به چشم خویشتن دیده که حسش کشته است
می‌رود سوی عزلت تا به کام مرگ، خود رسوا شود
در همان گوشه به عقلم آن وصیت گفته است
گفته است روی مهش را خود به خاک سرد بسپارد، رود
آوخ از پند و نصیحت! عقل دیری رسته است
 
آخرین ویرایش
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,631
پسندها
40,865
امتیازها
96,873
مدال‌ها
42
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #14
بی‌تو با عمق دل و قلب و تنم من چه کنم؟
با چنین صورِ بلندِ سر و جانم چه کنم؟
می‌روی قلب مرا خون و حتف خواهد برد
تو بیا نورِ دلم، من بی‌جهانم چه کنم؟
رخ زیبای تو را مَه به نگاهش هم دید
منِ حیران در نبود قلب و جانم، ندانم چه کنم؟
غصه از غیب بیامد به دلم چنبره زد
از تمامم یک خزان مانده به راهم، چه کنم؟
کرکس ناکامی و یاس دلت بر آشیان من نشست
من فروریخته و غم به فغانم، چه کنم؟

 
آخرین ویرایش
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,631
پسندها
40,865
امتیازها
96,873
مدال‌ها
42
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #15

حال و احوال دلم خوب و عَجَب چندان نیست
که به قاطع نگهم بر دل تو پنهان نیست
من همان مستضعف حیران منزلگاه دوست
تو به جانم می‌زنی و آن فغانت، نان نیست
دست از دستم رها و می‌روی سوی غریب
تو همان حوری که می‌گفتی جهان زندان نیست؟
عاقبت بر سرزمین خشک من یورش زدی
عاقبت فهمیده‌ام که بودنت باران نیست
من همان عشق به خاک افتاده‌ام، دلبر بدان
تو به خاک و خون می‌اندازی‌ام، جانا دلم ایران نیست
 
آخرین ویرایش
امضا : Kalŏn

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا