شعر مجموعه اشعار صومعه دلدادگی | دیاناس شاعر انجمن یک رمان

Kalŏn

سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
تاریخ ثبت‌نام
28/8/18
ارسالی‌ها
10,035
پسندها
42,059
امتیازها
96,873
مدال‌ها
43
سطح
41
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #11
نام او بر لب ما خوش بنشست، رسوا شد
که خودِ عشق، چنین از دل من پیدا شد
دلی از دست برفت در چمن و موج سرش
لب او قند و زبانش به نظر حلوا شد
چشم او راز جنون بود و نگاهش جادو
دیده‌ام خیره بر او ماند و جهان رویا شد
برق لبخند پر از لطف نگارم کافی‌ست
که دلم م**س.ت نگاهی ز خم مینا شد
رفتم از خویش شدم غرق تماشای رخش
ناگهان عقل ز جان رفت و دلم شیدا شد
من کاهل به نشان رخ او مومن و پاک
و تمامم، نگهم سمت لبش تقوا شد
سایه‌اش ماند به یادم ولی او دور ز من
آخرِ قصه‌ی پردرد پر از غوغا شد
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kalŏn

Kalŏn

سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
تاریخ ثبت‌نام
28/8/18
ارسالی‌ها
10,035
پسندها
42,059
امتیازها
96,873
مدال‌ها
43
سطح
41
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #12
چشمان تو چون بینم، خود می‌روم از هوشم
من خبط کجا کردم از لطف تو خاموشم
من مِی خورم و هر دَم، عذرِ تو همی خواهم
تو عاقلی و کامل من فتنه‌ی مدهوشم
رفتی و دگر جانم، در خود رمقی نشکفت
لیک آدمم و پُروَهم، تا حد توان کوشم
می‌دانم و من آگاه، تو بازنمی‌گردی
می‌رویم و می‌گریم این غصه در آغوشم
زخمی شده احساسم در دردِ تو می‌سوزم
چون شمعِ شبِ تارم، روشن نه که خاموشم
هر جا که نظر کردم، دیدم که تو آنجایی
با این همه، بی‌رحمی! از دور هم‌آغوشم
حالا که دگر رفتی من نیز نخواهم ماند
ای مرگ بیا امشب، بنشین تو بر دوشم

 
آخرین ویرایش
امضا : Kalŏn

Kalŏn

سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
تاریخ ثبت‌نام
28/8/18
ارسالی‌ها
10,035
پسندها
42,059
امتیازها
96,873
مدال‌ها
43
سطح
41
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #13
فرق من با دیگران در عمق عشقم خفته است
قلب من راه مشقت‌بار عشق را خود رفته است
سایه‌ای از خود نمانده در دل ویران خویش
او که عمری با غم هجران تو خو کرده است
در هجوم خاطرات تو شبی جان می‌دهد
دل که از جور تو، سر در گوشه‌ای آویخته است
خنده‌هایش مانده در یاد شب بی‌انتها
خاطراتش همچو کابوسی به جانش خسته است
هیچ دستی بر دل آشفته‌اش مرهم نشد
زخم‌های او همه آغوش مرگ آغشته است
رفت و دیگر برنگشت آن آرزوی نیمه‌جان
چون پرستو در دل این بادها گم گشته است
باد می‌پیچد ز گیسوی شب سرد مزار
چون هیولا در دل طوفان نفس را بسته است
قبر او را بی‌نشان از همه پنهانش کنید
چون دلش عمری برای عشق تو خون دیده است
 
آخرین ویرایش
امضا : Kalŏn

Kalŏn

سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
تاریخ ثبت‌نام
28/8/18
ارسالی‌ها
10,035
پسندها
42,059
امتیازها
96,873
مدال‌ها
43
سطح
41
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #14
بی‌تو با عمق دل و قلب و تنم من چه کنم؟
با چنین صورِ بلندِ سر و جانم چه کنم؟
می‌روی قلب مرا خون و حتف خواهد برد
تو بیا نورِ دلم، من بی‌جهانم چه کنم؟
رخ زیبای تو را مَه به نگاهش هم دید
منِ حیران در نبود قلب و جانم، ندانم چه کنم؟
غصه از غیب بیامد به دلم چنبره زد
از تمامم یک خزان مانده به راهم، چه کنم؟
کرکس ناکامی و یاس دلت بر آشیان من نشست
من فروریخته و غم به فغانم، چه کنم؟
شب سیه‌پوش شد از داغ نبودِ نفست
من در این ظلمت بی‌نام و نشانم، چه کنم؟
کاش این جان غریب از غم تو مرگ شود
تو که رفتی به‌خدا، نیمه‌جانم، چه کنم؟
 
آخرین ویرایش
امضا : Kalŏn

Kalŏn

سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
تاریخ ثبت‌نام
28/8/18
ارسالی‌ها
10,035
پسندها
42,059
امتیازها
96,873
مدال‌ها
43
سطح
41
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #15

حال و احوال دلم خوب و عَجَب چندان نیست
که به قاطع نگهم بر دل تو پنهان نیست
من همان مستضعف حیران منزلگاه دوست
تو به جانم می‌زنی و آن فغانت، نان نیست
درد و داغت شعله زد بر پیکر بی‌جان من
رفتی و گفتی سر به پا تقدیر ما طوفان نیست
با نگاهی بی‌وفا و با دلی از سنگ و سرد
می‌روی و بر دلت سایه‌ای از وجدان نیست
ای که بر زخم دلم خندیدی و بگذشتی از
گریه‌های نیمه‌شب، آیا دلت لرزان نیست
خانه‌ام ویران شد از دریای سرد رفتنت
بر خرابه سایه‌ای از آن‌همه ایمان نیست
عاقبت بر سرزمین خشک من یورش زدی
عاقبت فهمیده‌ام که بودنت چون جان نیست
من همان عشق به خاک افتاده‌ام، دلبر بدان
تو به خاک و خون می‌اندازی‌ام، جانا دلم ایران نیست
 
آخرین ویرایش
امضا : Kalŏn

Kalŏn

سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
تاریخ ثبت‌نام
28/8/18
ارسالی‌ها
10,035
پسندها
42,059
امتیازها
96,873
مدال‌ها
43
سطح
41
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #16
ای یار چه شد عهد و وفاداری دیروز
چون گل شدی و برده‌ای در خاطرم امروز
رفتی و دل از یادِ منِ خسته زدودی
زخمم بنگر مانده بر این سینه‌ی افروز
گفتی که بمان، دل نکن از عهدِ محبت
اکنون تو کجایی که دلم گشته پر از سوز؟
از چشمِ ترم خنده‌ی شادی نشنیدی
چون سایه به دنبال توام، بی‌ثمر امروز
دیگر نرود از دلِ من دردِ جدایی
حتی اگر این فاصله را بگذرم، ای شعله‌ی پرسوز
در کوچه‌ی تنهایی خود گم شده‌ام من
یک بار بیا، بجو حال مرا از شبِ دلسوز
ای کاش که این قصه به پایان برسد زود
ای کاش تو را بارِ دگر بینم و یک روز

 
آخرین ویرایش
امضا : Kalŏn

Kalŏn

سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
تاریخ ثبت‌نام
28/8/18
ارسالی‌ها
10,035
پسندها
42,059
امتیازها
96,873
مدال‌ها
43
سطح
41
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #17
گفتم که بمان، عهد نبندی به جدایی
گفتی که رها کن دلِ خود را به ندایی
گفتم که تویی جان و جهانم، نروی باز
خندیدی و گفتی بروی، از دل و جانی
سوگند به چشمانِ تو خوردم که بمانی
اما تو بریدی ز من و بی‌وفایی
عمری به غمت م**س.ت و خرابم، تو کجایی؟
آخر به کجا رفتی و سازت به جدایی
بر دوشِ تو هر لحظه نهادم غمِ جانم
یک لحظه نپرسیدی که ز من سست چرایی
من بودم و عشقِ تو و دیوانه‌ترین دل
اکنون تو کجایی که ببینی ته این ره به گدایی
رفتی و نماندی که غمت در دل من بود
ای کاش نمی‌دیدم از این عشق، فنایی
ای وای به من عشق فقط قصه‌ی درد است
این قصه نخوانید که آخر ره فانی
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kalŏn

Kalŏn

سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
تاریخ ثبت‌نام
28/8/18
ارسالی‌ها
10,035
پسندها
42,059
امتیازها
96,873
مدال‌ها
43
سطح
41
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #18
گفتم که بمان، خسته شدی رفتی و ماندم
در حسرتِ آن خنده که در یاد ندارم
دیوانه شدم، م**س.ت شدم در غمِ چشمت
تو صبر نکردی که ببینی به چه حالم
با اشک، تو را بار صدا زد زِ خودِ درد
این چشم، ولی چشمِ تو افتاد به خوابم
گفتم که بیا خسته شدی از غم و زاری
رفتی و نماندی، چه کنم با دلِ زارم
از عشقِ تو دیوانه‌ترین فرد زمینم
اما تو شدی عاقل و رفتی ز کنارم
گفتم که بمان گفتی و با خنده گذشتی
دیدی که تو عاشق نبُدی نیمه‌ی جانم
من شعله شدم، سوختم و دود شدم باز
تو پنجره بستی، نشنیدی که فغانم
ای قلب بگو با دلِ ویران چه کنم من؟
رفتی و نماندی، به خدا سوخت جهانم

لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kalŏn

Kalŏn

سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
تاریخ ثبت‌نام
28/8/18
ارسالی‌ها
10,035
پسندها
42,059
امتیازها
96,873
مدال‌ها
43
سطح
41
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #19
دیگر نه امیدی به وصالت، نه نگاهی
رفتی و مرا ماند غم و حسرت و آهی
عمری به هوای تو گذشت و نشدی یار
من ماندم و این سینه‌ی سرشار ز ساهی
هر شب به خیالت غمِ خود را بنویسم
اما تو نخواندی خطی از این دلِ فانی
رفتی و دلم مرد، دگر خنده حرام است
لبخندِ تو شد خاطره‌ای دور و سیاهی
گفتم که بمان، گفتی و رفتی تو چه آسان
افسوس که پیمانِ تو شد نقشِ دوراهی
من با تو چه کردم که چنین سرد گذشتی؟
چون شمع بسوزم، تو نینداز نگاهی
حالا که دگر بخت مرا یار نباشد
باید که روم تا ندهی باز گواهی
با مرگ چه نزدیکی و با عشق چه دورم
ای یار! نمی‌بینی که دستت به گناهی

 
امضا : Kalŏn

Kalŏn

سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
تاریخ ثبت‌نام
28/8/18
ارسالی‌ها
10,035
پسندها
42,059
امتیازها
96,873
مدال‌ها
43
سطح
41
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #20
رفتی و مرا با غمِ جانکاه گذاشتی
ویران شدم و بر دلِ من آه گذاشتی
گفتم که بدونِ تو نفس نیست در اینجا
رفتی و مرا در غمِ بیراه گذاشتی
شب‌ها همه با حسرتِ دیدارِ تو مردم
اما تو مرا در تبِ این چاه گذاشتی
عمری به امیدت به جنون سر کنم اما
آخر تو چه کردی؟ دلِ بی‌راه گذاشتی
حالِ من و این گریه‌ی خاموش چه دانی؟
رفتی و دلی غرقِ غم و جاه گذاشتی
چون سایه در این کوچه نشستم که بیایی
افسوس مرا خسته و همراه گذاشتی
ای مرگ، بیا خسته‌تر از این نتوان شد
او رفت و مرا با دل پرآه گذاشتی


 
آخرین ویرایش
امضا : Kalŏn

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا