- ارسالیها
- 148
- پسندها
- 1,080
- امتیازها
- 6,403
- مدالها
- 7
- نویسنده موضوع
- #51
غرید:
-اکبر دیگه چه خریه؟!
بدون جواب، کتم را تن کردم و با برداشتن شال مهری از روی صندلی، به سرعت از اتاق بیرون زدم.
همه جا تاریک بود.
پاورچین-پاورچین از خانه خارج شدم.
باد سرد میوزید و شاخ و برگ درختها را وحشیانه تکان میداد.
بند کتم را بستم و شالم را سر انداختم.
این وقت شب اینجا چه میکرد؟!
ای کاش خبر آورده باشد که زال پشیمان شده و قرار است همه چیز را برهم بزند.
در را باز کردم که سریعاً گفت:
-سلام زن داداش، زال واستون شلغم پخته و آش رشته فرستاده.
با دهانی باز نگاهش میکردم.
صدایش را بالا برد:
-بیا اینجا ببینم پسر.
شلغم پخته و آش رشته؟!
چرا زال بیخیال این ماجرای لعنتی نمیشد؟!
با دیدن علی کوتول که دو ظرف نایلون پیچ دستش بود، معذب گفت:
-سلام زن داداش.
این عوضی هم که به من میگفت زن داداش...
-اکبر دیگه چه خریه؟!
بدون جواب، کتم را تن کردم و با برداشتن شال مهری از روی صندلی، به سرعت از اتاق بیرون زدم.
همه جا تاریک بود.
پاورچین-پاورچین از خانه خارج شدم.
باد سرد میوزید و شاخ و برگ درختها را وحشیانه تکان میداد.
بند کتم را بستم و شالم را سر انداختم.
این وقت شب اینجا چه میکرد؟!
ای کاش خبر آورده باشد که زال پشیمان شده و قرار است همه چیز را برهم بزند.
در را باز کردم که سریعاً گفت:
-سلام زن داداش، زال واستون شلغم پخته و آش رشته فرستاده.
با دهانی باز نگاهش میکردم.
صدایش را بالا برد:
-بیا اینجا ببینم پسر.
شلغم پخته و آش رشته؟!
چرا زال بیخیال این ماجرای لعنتی نمیشد؟!
با دیدن علی کوتول که دو ظرف نایلون پیچ دستش بود، معذب گفت:
-سلام زن داداش.
این عوضی هم که به من میگفت زن داداش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.