- ارسالیها
- 161
- پسندها
- 1,153
- امتیازها
- 6,463
- مدالها
- 7
- نویسنده موضوع
- #61
-پاشو برو کمک مامان.
قاشق دستش پر از پرز موکت و موهای عسلیِ و مشکیِ چسبیده به شمع بود.
حالم با دیدن این حجم از موی زیاد بهم میخورد.
چشم غرهای برایم رفت و سپس از اتاق خارج شد.
خانم محمدی روی صندلی نشست و من، روی تخت.
دلم میخواست عطرساز بشم.
برند خودم رو تولید کنم... به کشورهای خارجی سفر کنم.
وقتی برای مهری میگفتم مسخرهام میکرد و میگفت که عطرسازی هم شد شغل؟!
اما من علاقه داشتم!
وَ علاقه مهمترین ستارهی درخشان برای نشان دادن راهت و هموار کردن مسیرت است.
باید شیمی میخواندم و سر از فرمولها در میآوردم.
ریاضیام چندان خوب نبود، فیزیکم افتضاح و زیست، معمولی.
اما شیمی اگر ۲۰ نمیشدم؛ قطعاً نمرهی ۱۹ خوراکم بود.
بچههای کلاس آرزوی پزشک شدن داشتند.
کسی دلش میخواست پرستار بشه و کسی دیگر پزشک و...
قاشق دستش پر از پرز موکت و موهای عسلیِ و مشکیِ چسبیده به شمع بود.
حالم با دیدن این حجم از موی زیاد بهم میخورد.
چشم غرهای برایم رفت و سپس از اتاق خارج شد.
خانم محمدی روی صندلی نشست و من، روی تخت.
دلم میخواست عطرساز بشم.
برند خودم رو تولید کنم... به کشورهای خارجی سفر کنم.
وقتی برای مهری میگفتم مسخرهام میکرد و میگفت که عطرسازی هم شد شغل؟!
اما من علاقه داشتم!
وَ علاقه مهمترین ستارهی درخشان برای نشان دادن راهت و هموار کردن مسیرت است.
باید شیمی میخواندم و سر از فرمولها در میآوردم.
ریاضیام چندان خوب نبود، فیزیکم افتضاح و زیست، معمولی.
اما شیمی اگر ۲۰ نمیشدم؛ قطعاً نمرهی ۱۹ خوراکم بود.
بچههای کلاس آرزوی پزشک شدن داشتند.
کسی دلش میخواست پرستار بشه و کسی دیگر پزشک و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.