• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

داستان کوتاه در حال تایپ داستان کوتاه پروانه، پروا نه | دلنیا کاربر انجمن یک رمان

delnia

مترجم انجمن + مدیر بازنشسته موسیقی
هنرمند انجمن
تاریخ ثبت‌نام
26/7/23
ارسالی‌ها
2,291
پسندها
4,747
امتیازها
28,973
مدال‌ها
45
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
عنوان: پروانه، پروا نه
ژانر: #روانشناختی
نویسنده: دینا مرادی
کد داستان: ۵۹۶
ناظر:
ستایش؛ ستایش؛

خلاصه: ترس‌ها احساساتی طبیعی و همواره همراه آدمی در زندگی هستند. گاه حس ترس اگر به موقع و منطقی باشد می‌تواند انسان را از آسیب‌ها و مشکلاتی که ممکن است برایش پیش آید نجات دهد، اما گاه اگر بخواهی به آن‌ها میدان دهی باعث از دست دادن فرصت‌های مختلف زندگی می‌شوند. آیا پروانه با ترس‌هایش روبه‌رو می‌شود یا می‌گذارد ترس‌هایش مانع پیشرفت در زندگی‌اش شوند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Sara_D

مدیر آزمایشی کتاب
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی کتاب
تاریخ ثبت‌نام
30/5/20
ارسالی‌ها
1,295
پسندها
16,425
امتیازها
39,073
مدال‌ها
24
سطح
25
 
  • مدیر
  • #2
"والقلم و مایسطرون"
992202_224e8f314cb4445b28c7cb338a41c745.jpg
نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن داستان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین **♡ تاپیک جامع مسائل مربوط به داستان‌کوتاه ♡**

و برای پرسش سوالات و اشکالات خود در رابطه با داستان به لینک زیر مراجعه فرمایید!
♧♡ تاپیک جامع...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Sara_D

delnia

مترجم انجمن + مدیر بازنشسته موسیقی
هنرمند انجمن
تاریخ ثبت‌نام
26/7/23
ارسالی‌ها
2,291
پسندها
4,747
امتیازها
28,973
مدال‌ها
45
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
کلافه نگاهی به انبوه لباس‌هایی که روی تختش تلنبار کرده بود نگاه کرد و نگاهی هم به ساعت مچی‌اش انداخت. برای حاضر شدنش یکی یکی لباس‌ها را امتحان کرده بود و روی تختش انداخته بود و حالا وقت برای مرتب کردنشان نداشت. تصمیم گرفت آن‌ها را به همان حال رها کند و بعد از برگشتش از دانشگاه مرتبشان کند‌؛ باید زودتر به دانشگاه می‌رفت تا به دنبال موبایلش که گم کرده بود بگردد. به یاد داشت آخرین بار وقتی به ساختمان اساتید رفته بود پریناز تماس گرفته بود و بعد از آن موبایل را در جیب مانتویش گذاشته بود. باید تمام جاهایی را که بعد از آن رفته بود بگردد. اولین جا واحد دانشگاه بود؛ در ایستگاه ایستاد و منتظر شد همان راننده‌ی چند روز پیش بیاید. خوشبختانه خدا با او یار بود و انتظارش طولانی نشد؛ اما متأسفانه وقتی از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

delnia

مترجم انجمن + مدیر بازنشسته موسیقی
هنرمند انجمن
تاریخ ثبت‌نام
26/7/23
ارسالی‌ها
2,291
پسندها
4,747
امتیازها
28,973
مدال‌ها
45
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
بعد از کلاس با فاطمه برآن شدند به محوطه بروند و در آلاچیق بنشینند. فاطمه تنها کسی بود که با او دوست شده بود، آن هم به لطف هم گروه شدن از اولین ترم بود وگرنه او آدمی نبود که با دیگران ارتباط برقرار کند و راحت دوست شود. از لابی دانشکده می‌‌گذشتند که فاطمه به فضای شیشه‌ای گوشه‌ی لابی اشاره کرد و گفت:
- از اینجا هم پرسیدی؟
قبل از آمدن استاد از او علت جواب ندادن به تماس‌هایش را جویا شده و از گم شدن موبایل آگاه گشته بود.
- نه آخه مطمئنم تو دانشکده گمش نکردم.
فاطمه با امیدواری به او نگریست و او را تشویق به پرسش کرد. و در کمال تعجب موبایلش آنجا بود. با چندین نشانه مرد قد کوتاه را قانع کرد که صاحب حقیقی موبایل است و آن را تحویل گرفت.
- ببخشید، اما کجا بود؟ فکر نمی‌کردم تو دانشکده گمش کرده باشم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

delnia

مترجم انجمن + مدیر بازنشسته موسیقی
هنرمند انجمن
تاریخ ثبت‌نام
26/7/23
ارسالی‌ها
2,291
پسندها
4,747
امتیازها
28,973
مدال‌ها
45
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
وارد پوشه‌ی نوت‌هایش شد و اولین نوت را باز کرد اما داستانش نبود. نوت جدیدی بود که خودش نساخته بود، شصتش خبردار شد یکی محتوای موبایلش را زیرورو کرده است. باز هم تشویش به دلش افتاد و نگران افکار دیگران راجع به خود شد. با خود فکر کرد باید یادداشت جدید را بخواند تا بفهمد چه کسی و چرا در گوشی سرک کشیده است.
- سلام به شما نویسنده‌ی خوش‌ذوق. پیشاپیش از شما معذرت می‌خوام که بدون اجازه وارد حریم شخصی شما شدم و یادداشت‌هاتون رو خوندم. نمی‌دونم شما تا به حال کتابی چاپ کردید یا نه؛ اما بذارید بگم که چه قدر از قلمتون خوشم اومده و امیدوارم به زودی کتاب‌های شما رو بخونم. نوشته‌هاتون خیلی خوب است و قابلیت چاپ شدن داره. فقط بعضی جاها به ویرایش نیاز داره که براتون یادداشت کردم. به امید نوشته‌های بیشتر از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 8)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا