متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

داستان کوتاه در حال تایپ داستان کوتاه پروانه، پروا نه | دلنیا کاربر انجمن یک رمان

delnia

هنرمند انجمن
سطح
21
 
ارسالی‌ها
2,313
پسندها
4,980
امتیازها
28,973
مدال‌ها
51
  • نویسنده موضوع
  • #1
عنوان: پروانه، پروا نه
ژانر: #روانشناختی
نویسنده: دینا مرادی
کد داستان: ۵۹۶
ناظر:
Seta~ ستایش؛

خلاصه: ترس‌ها احساساتی طبیعی و همواره همراه آدمی در زندگی هستند. گاه حس ترس اگر به موقع و منطقی باشد می‌تواند انسان را از آسیب‌ها و مشکلاتی که ممکن است برایش پیش آید نجات دهد، اما گاه اگر بخواهی به آن‌ها میدان دهی باعث از دست دادن فرصت‌های مختلف زندگی می‌شوند. آیا پروانه با ترس‌هایش روبه‌رو می‌شود یا می‌گذارد ترس‌هایش مانع پیشرفت در زندگی‌اش شوند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Sara_D

پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
سطح
25
 
ارسالی‌ها
1,318
پسندها
16,615
امتیازها
39,073
مدال‌ها
24
  • مدیر
  • #2
"والقلم و مایسطرون"
992202_224e8f314cb4445b28c7cb338a41c745.jpg
نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن داستان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین **♡ تاپیک جامع مسائل مربوط به داستان‌کوتاه ♡**

و برای پرسش سوالات و اشکالات خود در رابطه با داستان به لینک زیر مراجعه فرمایید!
♧♡ تاپیک جامع...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Sara_D

delnia

هنرمند انجمن
سطح
21
 
ارسالی‌ها
2,313
پسندها
4,980
امتیازها
28,973
مدال‌ها
51
  • نویسنده موضوع
  • #3
کلافه نگاهی به انبوه لباس‌هایی که روی تختش تلنبار کرده بود نگاه کرد و نگاهی هم به ساعت مچی‌اش انداخت. برای حاضر شدنش یکی یکی لباس‌ها را امتحان کرده بود و روی تختش انداخته بود و حالا وقت برای مرتب کردنشان نداشت. تصمیم گرفت آن‌ها را به همان حال رها کند و بعد از برگشتش از دانشگاه مرتبشان کند‌؛ باید زودتر به دانشگاه می‌رفت تا به دنبال موبایلش که گم کرده بود بگردد. به یاد داشت آخرین بار وقتی به ساختمان اساتید رفته بود پریناز تماس گرفته بود و بعد از آن موبایل را در جیب مانتویش گذاشته بود. باید تمام جاهایی را که بعد از آن رفته بود بگردد. اولین جا واحد دانشگاه بود؛ در ایستگاه ایستاد و منتظر شد همان راننده‌ی چند روز پیش بیاید. خوشبختانه خدا با او یار بود و انتظارش طولانی نشد؛ اما متأسفانه وقتی از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

delnia

هنرمند انجمن
سطح
21
 
ارسالی‌ها
2,313
پسندها
4,980
امتیازها
28,973
مدال‌ها
51
  • نویسنده موضوع
  • #4
بعد از کلاس با فاطمه برآن شدند به محوطه بروند و در آلاچیق بنشینند. فاطمه تنها کسی بود که با او دوست شده بود، آن هم به لطف هم گروه شدن از اولین ترم بود وگرنه او آدمی نبود که با دیگران ارتباط برقرار کند و راحت دوست شود. از لابی دانشکده می‌‌گذشتند که فاطمه به فضای شیشه‌ای گوشه‌ی لابی اشاره کرد و گفت:
- از اینجا هم پرسیدی؟
قبل از آمدن استاد از او علت جواب ندادن به تماس‌هایش را جویا شده و از گم شدن موبایل آگاه گشته بود.
- نه آخه مطمئنم تو دانشکده گمش نکردم.
فاطمه با امیدواری به او نگریست و او را تشویق به پرسش کرد. و در کمال تعجب موبایلش آنجا بود. با چندین نشانه مرد قد کوتاه را قانع کرد که صاحب حقیقی موبایل است و آن را تحویل گرفت.
- ببخشید، اما کجا بود؟ فکر نمی‌کردم تو دانشکده گمش کرده باشم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

delnia

هنرمند انجمن
سطح
21
 
ارسالی‌ها
2,313
پسندها
4,980
امتیازها
28,973
مدال‌ها
51
  • نویسنده موضوع
  • #5
وارد پوشه‌ی نوت‌هایش شد و اولین نوت را باز کرد اما داستانش نبود. نوت جدیدی بود که خودش نساخته بود، شصتش خبردار شد یکی محتوای موبایلش را زیرورو کرده است. باز هم تشویش به دلش افتاد و نگران افکار دیگران راجع به خود شد. با خود فکر کرد باید یادداشت جدید را بخواند تا بفهمد چه کسی و چرا در گوشی سرک کشیده است.
- سلام به شما نویسنده‌ی خوش‌ذوق. پیشاپیش از شما معذرت می‌خوام که بدون اجازه وارد حریم شخصی شما شدم و یادداشت‌هاتون رو خوندم. نمی‌دونم شما تا به حال کتابی چاپ کردید یا نه؛ اما بذارید بگم که چه قدر از قلمتون خوشم اومده و امیدوارم به زودی کتاب‌های شما رو بخونم. نوشته‌هاتون خیلی خوب است و قابلیت چاپ شدن داره. فقط بعضی جاها به ویرایش نیاز داره که براتون یادداشت کردم. به امید نوشته‌های بیشتر از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

delnia

هنرمند انجمن
سطح
21
 
ارسالی‌ها
2,313
پسندها
4,980
امتیازها
28,973
مدال‌ها
51
  • نویسنده موضوع
  • #6
در نگاه اول فکر کرد خاطره هستند؛ اما چشمش به کلمه‌های «موهای بلند و مواجم» خورد و فهمید نمی‌توانند خاطرات پروانه باشند؛ چرا که موهای او صاف و کوتاه بودند. کلماتی را که یکی‌یکی بر صفحه ظاهر می‌شدند را با چشمانش دنبال کرد و بالاخره حدس زد پروانه در حال نوشتن داستان بود. فاطمه مشغول گپ و گفت با دوستانش شد و پروانه را به حال خود گذاشت؛ اما هنگامی که به ساعتِ کلاسشان نزدیک شدند و همه عزمِ رفتن کردند، او را از دنیای رمانش بیرون کشید و متوجهِ دنیای واقعی پیرامونش کرد. گام‌هایشان به سمت ساختمان دانشکده آرام بود و تعجیلی در کار نبود.
- پروانه انگار تو آلاچیق داشتی رمان می‌نوشتی! خیلی وقته دست به قلمی؟
پروانه انتظار نداشت کسی بفهمد و در دل می‌گفت فاطمه چه فکری راجع به او و نوشته‌هایش می‌کند. هوا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

delnia

هنرمند انجمن
سطح
21
 
ارسالی‌ها
2,313
پسندها
4,980
امتیازها
28,973
مدال‌ها
51
  • نویسنده موضوع
  • #7
با اینکه می‌دانست پروانه شخصی خجالتی و کم‌روست اما باز هم حیرت کرد.
- در ضمن حتی اگر بد هم بود، باید می‌دادی کسی بخونه و نظرشو بگه. این نقده که باعث پیشرفت میشه.
پروانه حرفی به زبان نیاورد و سکوت بینشان حاکم شد اما عمر این سکوت خیلی کوتاه بود.
- اگه به نوشتن علاقه داری و می‌خوای ادامه بدی، باید داستانت رو بدی چند نفر بخونن و نقدش کنن. به نظرم حالا که به کسی نشونشون نمیدی خودت چندین بار بخونش و اصلاحش کن. حتی سعی کن یه مدت سمت داستانی که نوشتی نرو و بعد از یکی دو ماه یا بیشتر برو سراغش دوباره بخونش. چون دفعات دوم و سوم با دید تازه‌ای بهش نگاه می‌کنی و خودت ایرادات خودت رو می‌گیری.
تمام حرف‌هایش را قبول داشت. همان اوایل وقتی تصمیم گرفته بود خود و مهارت نویسندگی‌اش را محک بزند به سراغ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

delnia

هنرمند انجمن
سطح
21
 
ارسالی‌ها
2,313
پسندها
4,980
امتیازها
28,973
مدال‌ها
51
  • نویسنده موضوع
  • #8
ساعت قبل سیری در تاریخ ادبیات داشتند و واقعاً خسته شده بود. کلاس خشک و بی‌روح بود. هیچ‌وقت از تاریخ خوشش نمی‌آمد، چه تاریخ ادبیات باشد و چه تاریخ کشور‌ها. خدا را شکر می‌کرد؛ که کلاس بعدی تشکیل نمی‌شد و قرار بود برای تماشای فیلم و تحلیلش توسط استاد علیزاده به آمفی تئاتر دانشکده بروند، این زنگ تفریحی برایش خواهد شد. بعد از خروج استاد از کلاس به آمفی تئاتر رفت؛ تا بتواند قبل از این که همه صندلی‌ها پر شود؛ جایی برای خود پیدا کند. خوشبختانه ردیف‌های اول یک صندلی خالی پیدا کرد و نشست. تا زمانی که فیلم را پخش کنند موبایلش را در دست گرفت و مشغول نوشتن شد. آنقدر در داستانش غرق شده بود که متوجه هیاهوی بچه‌ها و روی صحنه رفتن استاد علیزاده نشد. زمانی به دنیای واقعی برگشت که دست بزرگی جلوی صورتش آمد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

delnia

هنرمند انجمن
سطح
21
 
ارسالی‌ها
2,313
پسندها
4,980
امتیازها
28,973
مدال‌ها
51
  • نویسنده موضوع
  • #9
اصلاً این که ممکن است غیبت بخورد هیچ، چرا خودکار او را پس نداد؟ اگر صدایش بزند و خودکارش را بخواهد بد است؟ یعنی خسیس به نظر می‌رسد؟ اصلاً چه طوری بگوید؟ صدای استاد حواسش را از آن پسر پرت کرد.
- امروز قرار است به جای اساتیدتون یکی از دوستانم فیلم را نقد کند. ایشون به صورت آکادمیک ادبیات نخونده اما چون علاقه داشته در کنار رشته و کار خودشون ادبیات هم خوندن. متین‌جان بفرمایید اینجا.
همان پسر کنار دستی‌اش روی سن رفت و پروانه پی برد او نمی‌خواست از سالن بیرون برود.
- سلام به همه‌ی دوستان حاضر در سالن. من هم مثل شما در حال یادگیری هستم، پس اگر به نظرتون جایی اشتباه کردم بهم گوشزد کنید. اگر دقت کرده باشید نوشته شده بود فیلم از دو اثر ادبی اقتباس شده، یکی مردگان از کتاب دوبلینی‌های جیمز جویس و آن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

delnia

هنرمند انجمن
سطح
21
 
ارسالی‌ها
2,313
پسندها
4,980
امتیازها
28,973
مدال‌ها
51
  • نویسنده موضوع
  • #10
- از اون‌جایی که اثر دوم را تعداد کمی خوندن اون رو آخر سر اگر وقت بود بررسی می‌کنیم. احتمالاً شما هم از نوع استفاده از داستان مردگان جیمز جویس واقعاً متعجب شدید. تو ذهنتون شروع کردید به مقایسه ساختار شلوغ فیلمی که ‌دیدید با سادگی داستان مردگان. فیلم با این داستان بازی می‌کند و زن از آن استفاده می‌کند تا واقعیتی را در زندگی‌اش بیان کند، منتها واقعیت زندگی‌اش شباهت کامل به داستان ندارد و به‌خصوص فاقد آن مرگ تراژیکی است که در خاطره زن داستان جویس وجود داره.
مرگ موضوع فیلم هست، امّا حُسن فیلم اینه که به آن نگاهی طنزآمیز‌ و ظریف داره. مرگ در این فیلم چیز تراژیک و فاجعه‌آمیزی نیست. چه شکل اتفاق افتادنش، چه برخورد اطرافیان به آن و چه شوخی‌های مرد مرده مرگ را هم مثل هر حادثه دیگه‌ای در زندگی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا