نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

داستان کوتاه در حال تایپ داستان کوتاه آواره از گرسنگان | امیراحمد کاربر انجمن یک رمان

امیر احمد

کاربر انجمن
سطح
11
 
ارسالی‌ها
286
پسندها
2,698
امتیازها
13,813
مدال‌ها
9
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام اثر: آواره از گرسنگان
نام نویسنده: امیر‌احمد
ژانر: #علمی‌_تخیلی #تراژدی

کد داستان: 599
ناظر: ❥لیلیِ او ❥لیلیِ او

خلاصه: با آغاز جنگ خلیج فارس آستیاگ که افسری از درجه خلع شده و زندانی است از طرف سازمان اطلاعات با وعده آزادی از زندان و در ازای انجام ماموریتی به ظاهر ساده ناچار به شرکت در جنگ برای دفاع از امنیت کشورش می‌شود اما پس از مدتی با اتفاقات عجیب و ترسناکی مواجه می‌شود که... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

❥لیلیِ او

پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,811
پسندها
22,160
امتیازها
44,573
مدال‌ها
24
  • مدیر
  • #2
"والقلم و مایسطرون"

1000041330.jpg

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن داستان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین **♡ تاپیک جامع مسائل مربوط به داستان‌کوتاه ♡**

و برای پرسش سوالات و اشکالات خود در رابطه با داستان به لینک زیر مراجعه فرمایید!
♧♡ تاپیک جامع...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ❥لیلیِ او

امیر احمد

کاربر انجمن
سطح
11
 
ارسالی‌ها
286
پسندها
2,698
امتیازها
13,813
مدال‌ها
9
  • نویسنده موضوع
  • #3
مقدمه: صدای آه و ناله سربازان زخمی و اشخاص غیر نظامی فضای اطراف را پر کرده است، چیزی جز لاشه تانک نابود‌شده و آتش‌گرفته، بالگرد سقوط کرده یا اجساد سلاخی شده انسان در جلوی چشمانم جولان نمی‌دهد. باد بوی خون را از محیط داخل بیمارستان آتش‌گرفته‌ای جاری و حس مرگ را در پرده آشفته ذهنم تداعی می‌کند... .
 

امیر احمد

کاربر انجمن
سطح
11
 
ارسالی‌ها
286
پسندها
2,698
امتیازها
13,813
مدال‌ها
9
  • نویسنده موضوع
  • #4
- به طرفشون شلیک کنید.
سربازان به محض شنیدن دستورم لوله‌های اسلحه خود را به سمت نیرو‌های دشمن می‌گیرند و آن‌ها را بی‌رحمانه به گلوله می‌بندند؛ دود، گرد و غبار و آتش به همراه لاشه تانک‌ها، قایق‌های تندرو و اجساد سربازان خودی و دشمن همه‌جای محیط اطراف را تسخیر کرده است. صدای داد و فریاد و آه و ناله به همراه زجه‌های بی‌پایان گوش فلک را پر کرده است.
یکی از فرماندهان در حالی که در نزدیکی‌ام پشت سنگر نیمه‌سالمی پناه گرفته است و به طرف نیرو‌ها و بالگرد‌های تهاجمی دشمن شلیک می‌کند رو به من می‌گوید:
- سرهنگ... باید عقب‌نشینی کنیم... وگرنه... .
با خشم شدیدی فریاد‌زنان وسط حرفش می‌پرم:
- باید کد‌های امنیتی رو... .
تعداد زیادی موشک درست به طرف پادگانی که در داخل آن سنگر گرفته‌ایم شلیک می‌شود؛ عده‌ای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

امیر احمد

کاربر انجمن
سطح
11
 
ارسالی‌ها
286
پسندها
2,698
امتیازها
13,813
مدال‌ها
9
  • نویسنده موضوع
  • #5
او در حالی که اخم‌هایش را به چشمان آبی‌رنگش نزدیک کرده است، دندان‌هایش را محکم روی هم فشار می‌دهد.
خودکار آبی‌ رنگ و برگه‌ها را با سرعت به گوشه‌ای می‌اندازد.
از روی صندلی کارش بلند می‌شود و با قدم‌های کوتاه و آرامی خودش را به من نزدیک می‌کند.
با نوک چوب کلفت، کوتاه و سیاه‌رنگش که به باتوم شباهت بالایی دارد به کف دست چپش ضربات کوتاه و آرامی وارد می‌کند.
با حالتی سرد و خشک درست در مقابلم می‌ایستد و با صدایی سوال‌مانند که خشم و نفرت از آن موج می‌زند می‌گوید:
- به نظرت من یه احمقم ستوان؟!
در حالی که سعی دارم نگرانی و اضطرابم را پنهان کنم رو به او با حالتی خبردار می‌گویم:
- آه... سروان... .
با حرکت سریعی چوب باتوم‌ مانند را به قصد ضربه زدن بالا می‌آورد و با صدایی خشدار فریاد می‌کشد:
- خفه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

امیر احمد

کاربر انجمن
سطح
11
 
ارسالی‌ها
286
پسندها
2,698
امتیازها
13,813
مدال‌ها
9
  • نویسنده موضوع
  • #6
زبانم را به آرامی روی دهانم می‌کشم و با صدایی لرزان که کنجکاوی از آن موج می‌زند می‌گویم:
- ب... ب... باهوشم؟!
سروان سرش را با سرعت می‌چرخاند، نگاه اخم آلودش را روی من قفل می‌کند و با صورت سرخ شده‌اش بلند و محکم فریاد می‌کشد:
- احمق ستوان... تو از بقیشون احمق‌تر و گوساله‌تری!
بی‌اراده با شنیدن حرف‌هایش موجی از خشم و نفرت به بدنم تزریق می‌شود، از شدت عصبانیت دندان‌هایم را محکم روی هم فشار می‌دهم، دلم می‌خواهد فکش را با مشت محکمی جا‌به‌جا کنم اما ترس از مجازات و تنبیه بیشتر من را از این کار منصرف می‌کند.
سروان خشمگینانه و با صدای محکمی بزاق دهانش را به پایین قورت می‌دهد و نگاهش را از من می‌گیرد.
سرفه‌های کوتاهی می‌کند و با لحن سرد و خشنش شمرده شمرده می‌گوید:
- اما یه احمق خوش‌شانس!
آه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

امیر احمد

کاربر انجمن
سطح
11
 
ارسالی‌ها
286
پسندها
2,698
امتیازها
13,813
مدال‌ها
9
  • نویسنده موضوع
  • #7
حرکت سریع لب‌ها و چهره اخم‌آلودش گواه آن است که هیچ تردیدی در انجام این کار ندارد.
پس از مدتی سکوت بلند و جدی فریاد می‌کشد:
- مرخصی ستوان... زود از جلوی چشم گمشو بیرون!
پایم را با حالتی خاص به کف زمین می‌کوبم و به محض آن که صدای تماس پوتین نظامی‌ام با موزائیک‌های پوسیده و خاک‌خورده قطع می‌شود در حالی که خبردار ایستاده‌ام بلند و محکم پاسخ می‌دهم:
- بله قربان!
پشت به او و روبه درب خروجی سر و بدنم را می‌چرخانم، با قدم‌های کوتاهی خودم را به آن نزدیک و دستم را به قصد باز کردن درب به طرف دستگیره فلزی نزدیک می‌کنم.
زیر لب می‌گویم:
- زنیکه بیشعور!
درست در لحظه آخر صدای دو‌رگه، خشن و بلند سروان را می‌شنوم که می‌گوید:
- وایسا سر جات ستوان!
دستم را از دستگیره در دور می‌کنم، روبه او می‌چرخم و خبردار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

امیر احمد

کاربر انجمن
سطح
11
 
ارسالی‌ها
286
پسندها
2,698
امتیازها
13,813
مدال‌ها
9
  • نویسنده موضوع
  • #8
***
چرک و کثیفی شدید دیوار‌ها و بدنه توالت‌های سرویس بهداشتی را تسخیر کرده‌اند محکم و خشمگینانه به دسته چوبی و نیمه‌ شکسته تِی فشار می‌آورم و زیر لب سروان را به ناسزا می‌گیرم:
- زنیکه آشغال... به موقعش تلافی می‌کنم... فقط بزار از این‌جا برم بیرون... اون‌وقت... .
ناگهان صدای آزار دهنده‌ یکی از سرباز‌ها که در حال وارد شدن است با سرعت در محیط نیمه تاریک اطرافم طنین می‌اندازد و اعصابم را خط‌خطی می‌کند.
او به درب سفید رنگ یکی از اتاقک‌های سرویس بهداشتی که زیر چرک و کثیفی رنگ و رو رفته شده است نزدیک می‌شود و با نیشخند تمسخر‌آمیزی خطاب به من می‌گوید:
- چی شده قهرمون؟ کمک نمی‌خوایی؟
در حالی که با تِی مشغول تمیز کردن سرامیک‌های کف زمین هستم دندان قروچه‌ای می‌روم و با لحن خشنی می‌گویم:
- خفه شو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 8)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 2, کاربر: 1, مهمان: 1)

عقب
بالا