نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

داستان کوتاه در حال تایپ داستان کوتاه ژرفای بیم | امیر‌احمد کاربر انجمن یک‌رمان

امیر احمد

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
318
پسندها
2,864
امتیازها
13,933
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #11
وسط حرفش می‌پرم و با لحن آرامی می‌گویم:
- اسلحه‌مون رو بهت می‌دیم!
لوکاس و هنری به قصد مخالفت کردن دهانشان را باز می‌کنند؛ اما زود‌تر از آن‌ها به حرفم ادامه می‌دهم:
- در عوضش تو هم اجازه میدی که امشب رو تو کلبه بمونیم.
هنری با عصبانیت فریاد می‌کشد:
- فکرش رو هم نکن. من مخالفم که... .
با اخم‌ به هنری نگاه تندی می‌اندازم. دندان‌هایم را محکم روی هم فشار می‌دهم و با حرکت چشمانم از او می‌خواهم که سکوت کند.
زن با همان گارد و حالت خشنش، لحظه کوتاهی در فکر فرو می‌رود و با لحن سرد و بی‌روحش می‌گوید:
- همشون... همه سلاح‌هاتون رو تحویل می‌دین. در عوضش اجازه میدم امشب رو این‌جا بمونین؛ اما به محض طلوع آفتاب باید این کلبه رو ترک کنین.
بلافاصله با حرکت سر حرفش را تایید می‌کنم و می‌گویم:
- باشه، هر چی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

امیر احمد

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
318
پسندها
2,864
امتیازها
13,933
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #12
زن که طاقتش تمام شده است نگاه تندی به هر دویمان می‌اندازد و با شک و تردید می‌گوید:
- هِی شما‌ها در مورد چی دارید پِچ‌پِچ می‌کنید؟ نمی‌خوام بپرم وسط رای گیری و دموکراسیتون‌، اما زود‌تر تصمیمتون رو بگیرین، معامله قبوله یا نه؟
لوکاس بی‌توجه به او رو به‌ من به گونه‌ای که زن متوجه حرفش نشود با صدای آرامی می‌گوید:
- اگه توی خواب سرمون رو زیر آب کرد چی؟ اون‌وقت می‌خوای چیکار کنی؟
بزاق دهانم را محکم قورت می‌دهم، زبانم را بر روی لبانم می‌کشم و با خشم اما آرام می‌گویم:
- تو فکر بهتری داری؟
لوکاس خیلی سریع پاسخ می‌دهد:
- خب می‌کشیمش. ما سه نفریم اما اون یه زن تنهاست، مگه اون هفت‌تیر لعنتی که تو دستش گرفته چند‌تا گلوله داره؟ ما از پسش بر می‌آییم. فقط باید باور داشته باشیم که می‌تونیم لیام فقط به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

امیر احمد

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
318
پسندها
2,864
امتیازها
13,933
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #13
لوکاس با دندان‌های زرد و نامرتبش لبش را محکم می‌گزد و دندان‌هایش را از شدت خشم روی هم فشار می‌دهد. سپس با بی‌میلی پوفی می‌کشد و لبخند تلخی می‌زند تا نشان دهد که با نظرم موافق است و مشکلی ندارد؛ اما از حالت چشم‌های سرخ و صورت کبود شده از خشمش کاملاً مشخص است که می‌خواهد با دستانش راه گلویم را ببندد و من را خفه کند.
همان‌طور که به آرامی سرش را به نشانه تایید حرف‌هایم به پایین تکان می‌دهد، با دستش ضربات آرام و کوتاهی به شانه‌ام وارد می‌کند. سپس به سمت زن می‌چرخد و نگاهش را از من می‌دزدد.
زن در حالی که لوله هفت‌تیر را به طرفمان‌ گرفته است لبخندی به نشانه پیروزی می‌زند و رو به ما می‌گوید:
- خب تصمیمتون چیه؟ سلاح‌هاتون رو بهم تحویل می‌دید یا... .
قبل از این که دهانم را باز و سخنش را تایید کنم،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

امیر احمد

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
318
پسندها
2,864
امتیازها
13,933
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #14
لوکاس در حالی که بر روی زمین زانو زده و با دستش گوش چپش را گرفته است نگاه تند و غضبناکی به زن می‌اندازد و او را به باد ناسزا می‌گیرد، خون سرخ‌رنگ زیادی به آرامی از لای انگشتان دستش بیرون می‌ریزد و بر کف اتاق سرازیر می‌شود:
- زنک روانی... کثافت... آشغال بی‌همه چیز ق... ق... قسم... قسم می‌خورم که با دستای خودم می‌کشمت!
آتشی در دلم به وجود می‌آید و به تمام بدنم سرایت می‌کند، انگار در کوره‌ای قرارم داده‌اند، از شدت نگرانی و خشم دلم می‌خواهد صورت زن را در زیر مشت‌ها و لگدهای بی‌امانم محو کنم. اما توان انجام هیچ کاری را ندارم. انگار بدنم بی‌حس شده و اصلاً از من فرمان نمی‌گیرد. در حالی که دانه‌های ریز عرق از صورتم با سرعت به پایین سرازیر شده است، نگاهی به لوکاس می‌اندازم و با خشم و نگرانی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

امیر احمد

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
318
پسندها
2,864
امتیازها
13,933
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #15
صدای آرام پایین آمدن ماشه آتشی در دلم به وجود می‌آورد، من‌من کنان سعی می‌کنم تا زن را منصرف کنم اما فایده‌ای ندارد:
- ص... ص... صبر کن... صبر کن... ببین اگه ماشه رو بکشی... .
با فریاد بلند زن سکوت اختیار می‌کنم:
- خفه شو! اگر بکشم چی می‌شه؟ ها؟ فرصتش‌رو داشتید که زنده بمونین اما با دست خودتون به بختتون لگد زدین... فکر کردین چون یه زنم می‌تونین هر چیزی بهم بگین؟
بی‌توجه به حرفش و در حالی که سعی دارم خشمم را پنهان کنم می‌گویم:
- برادرم یه حرفی زد... حرفش‌رو نادیده بگیر... اون که چیزی نگفت فقط... .
با سرفه‌های کوتاهی حرفم را قطع می‌کند، سپس با چشمانی گرد‌شده و طلبکارانه می‌گوید:
- چیزی نگفت؟! داری ازش طرفداری می‌کنی مرتیکه...
سرفه‌های پی‌در‌پی به او اجازه نمی‌دهد تا حرفش را کامل بزند.
پس از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Asal.k85

امیر احمد

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
318
پسندها
2,864
امتیازها
13,933
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #16
صدا شبیه به صدای دختر‌بچه است و درست از بالای پله‌های سرسرای سمت راست طنین می‌اندازد.
هنری در حالی که پلک‌هایش به هم نزدیک شده‌اند با صدایی که کنجکاوی و تعجب در آن موج می‌زند می‌پرسد:
- خواهر؟!
زن با صورت سرخ و اخم‌ کرده‌اش نگاه تندی به هنری می‌اندازد و مگسک هفت‌تیر بزرگش را با سرعت و حرکت تهدیدآمیزی، بر روی سر هنری تنظیم می‌کند.
هنری وحشت‌زده و در حالی که دستانش را از هم باز کرده است با صدای لرزانی می‌گوید:
- هِی... آروم... آروم باش... من که چیزی نگفتم... .
زن با لبان بسته و در حالی که سعی دارد صدایش آرام باشد و عصبانیتش را کنترل کند با صدای لرزان و تهدید‌آمیزی فریاد می‌زند:
- خفه شو!
ماسکی از نگرانی و بی‌تابی چهره زن را پوشانده است، او در حالی که محتاطانه جهت لوله اسلحه‌اش را هر چند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

امیر احمد

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
318
پسندها
2,864
امتیازها
13,933
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #17
پس از مدت کوتاهی از داخل تاریکی چهره دختر‌بچه‌ای شش‌ساله پدیدار می‌شود.
او در حالی که عروسک زرد‌رنگ و خرگوش‌مانندی در دست گرفته است، لحظه‌ای کوتاه با چشمان آبی‌رنگ و کوچکش همگی‌مان را بر‌انداز می‌کند.
با افتادن خط نگاهش بر روی اسلحه زنی که خواهر خطابش کرد چهره‌اش در غم و نگرانی عمیقی فرو می‌رود؛ جوری که انگار دنیای رویایی‌اش به درون چاهی از غم و بد‌بختی فرو رفته باشد یک تای ابروی نازک و کشیده‌اش را به نشانه تعجب و ناباوری بالا می‌برد، به ناگاه اخم‌هایش را با سرعت به چشمان آبی‌رنگش نزدیک می‌کند و با صدای کودکانه و نگرانی که عصبانیت و اعتراض از آن موج می‌زند روبه زن فریاد می‌زند:
- خواهر؟ باهم چه قراری گذاشتیم؟!
دختر‌بچه از زیر ابرو‌های نازکش به لوکاس، من و هنری نگاهی می‌اندازد، سپس نگاهش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

امیر احمد

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
318
پسندها
2,864
امتیازها
13,933
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #18
لوکاس در حالی که پلک‌هایش به هم نزدیک شده‌اند در میانه زجه‌‌ها و آه و ناله‌هایش زیر‌چشمی نگاهی به من می‌اندازد و با صدایی که بی‌خبری و تعجب از آن موج می‌زند می‌گوید:
- چ... چ... چی؟
به او چشم‌غره‌ای می‌روم و با علامت سر جوری که زن متوجه منظورم نشود، از او می‌خواهم تا حرفم را تایید کند.
لوکاس نگاهش را از من می‌دزدد و با لحن نصیحت‌کننده‌ای می‌گوید:
- آ... آ... آره... آره راست می‌گه! اگه آسیبی بهمون بزنی اون وقت روح خواهرت آزار می‌بینه پس بهتره که... .
پیش از آن که سخنش را کامل بگوید زن با صورت خونی و اخم‌ کرده‌اش نگاه تندی به او و سپس من می‌اندازد.
پس از مدت کوتاهی با نیشخند تلخی به نشانه‌ی تایید ادعای‌مان سرش را به پایین تکان می‌دهد، لوله‌ی اسلحه‌اش را پایین می‌آورد و با صدایی کشیده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

امیر احمد

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
318
پسندها
2,864
امتیازها
13,933
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #19
دختر‌بچه با جیغ بلندی که ترس و وحشت از آن موج می‌زند می‌گوید:
- ا... ا... اون بیرون چه خبره؟
صدا‌های ضجه‌مانند به همراه زوزه باد با سرعت و پشت‌ سر هم در محیط داخل کلبه طنین می‌اندازد، با چرخاندن سرم دیوار زخمی و ترک برداشته مقابل را می‌بینم که زیر ضربات محکمی در حال خرد شدن است.
به ناگاه دندان‌های بلند، تیز و خونینی همراه با چشمانی سفید‌رنگ و بی‌روح از لای شکاف‌ها و ترک‌های کوچک و بزرگ بدنه دیوار پدیدار و به سرعت محو می‌شوند.
طنین صدای حرکت و کشیده شدن چنگال‌ها و ناخن‌های تیز بر بدنه دیوار کلبه رعشه بر اندام همگی‌مان می‌اندازد.
با عجله سرم را می‌چرخانم و نگاهی به زن می‌اندازم، او در حالی که سعی دارد نگرانی‌ و ترسش را پنهان کند با چهره‌ای سرخ و اخم کرده نگاه تندی به من، لوکاس و هنری...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

امیر احمد

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
318
پسندها
2,864
امتیازها
13,933
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #20
زن مضطربانه زبانش را روی دهانش می‌کشد و با صدای لرزانی که خشم و نگرانی از آن موج می‌زند می‌گوید:
- کور نیستم! خودم می‌دونم چی اون بیرونه فقط... .
در حالی که سعی دارم خشمم را کنترل کنم با دهانی بسته و صدای لرزانی فریاد می‌کشم:
- خب وقتی می‌دونی چرا این کار رو می‌کنی لعنتی؟!
زن بی‌توجه به حرفم مصمم و با حالتی گارد‌ گرفته همچنان لوله‌ی هفت‌تیر را به سمتم نشانه گرفته است، انگار واقعاً برایش مهم نیست که همگی در چه شرایطی قرار داریم! با حرکت دادن چشمانم به دختر‌بچه که مضطربانه به دیوار ترک‌برداشته زل زده است اشاره می‌کنم و روبه زن شمرده‌‌شمرده می‌گویم:
- ما به درک، اون دختر‌بچه چی؟ می‌خوای سرونه خود‌خواهیت خواهرت رو به کشتن بدی؟
زن در حالی که صورت خونین و سرخ‌شده‌اش می‌خواهد از شدت عصبانیت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 2)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا