نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.

دفتر خاطرات دفتر خاطرات حصار آبی | اختصاصی انجمن یک رمان

F.FATHALI❁

پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
سطح
32
 
ارسالی‌ها
2,014
پسندها
25,648
امتیازها
51,373
مدال‌ها
42
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #1
IMG_20240128_140434_502 (1) (1) (1).jpg
بسم‌تعالی~
ای همه هستی ز تو پیدا شده
خاک ضعیف از تو توانا شده


این تاپیک متعلق به حصار آبی حصار آبی هست و شخص دیگری اجازه فعالیت در آن را ندارد. برای داشتن تاپیک مشابه درخواستتون رو در این تاپیک اعلام کنید.
درخواست تاپیک دفتر خاطرات نویسندگان
 
امضا : F.FATHALI❁

حصار آبی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
سطح
27
 
ارسالی‌ها
10,237
پسندها
14,659
امتیازها
70,673
مدال‌ها
51
  • مدیر
  • #2
سلام، بنده رو که خیلیا اینجا می‌شناسن، معروفم به حصار، ولی خودم هاجرم:hugging-face:
نویسندگی یه بخش فوق کوچیکی از زندگیمه که بعد بزرگی از افکارمو تو دست خودش گرفته. یعنی تمام وقت بهش فکر می‌کنم ولی وقت کمی رو بهش اختصاص میدم.
اگه از اول اولشم بخوام بگم، اینطوره که من تا یازده سالگی نمی‌دونستم نویسنده‌ها یکی از خودمونن، یه چی تو ذهنم بود که فقط یه سری آدم خاص که ما نمی‌شناسیم و اصلا مثل شاه و پریونن می‌تونن بنویسن. کتابایی که تو زندگیم بودن خلاصه می‌شدن تو کتاب درسی که به خاطر حافظه‌ی فوق خوبم لاشونم باز نمی‌کردم:face-with-tears-of-joy: یعنی هر چی معلم سر کلاس می‌گفت همون تا آخر سال ملکه ذهنم بود. و در اصل کتاب به مشقایی که یکی درمیون بهمون می‌دادن ختم می‌شد و من بزور انجام می‌داد. چون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : حصار آبی

حصار آبی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
سطح
27
 
ارسالی‌ها
10,237
پسندها
14,659
امتیازها
70,673
مدال‌ها
51
  • مدیر
  • #3
خلاصه که یبار جو گیر شدم و برای اولین‌بار یه مجموعه داستان کوتاه رو تو یه سررسید نوشتم. بماند که بعدها بخاطر لو رفتنش چقدر مسخره شدم بحدی که سوزوندمش:face-with-tears-of-joy:
خیلی سم بود، داستان هندی نوشته بودم اونم فوق سمی، اسید برا چشماتون کم بود:face-with-tears-of-joy:
بعد اون یهو به کتاب علاقمند شدم. یعنی من هر جا کتاب داستان قبلش می‌دیدم، فقط بخاطر جلدش می‌گفتم برا منم بخرید، جلداشون خوشگل بود، فقط یبار می‌خوندم بعد کاغذاشو هواپیما می‌کردم، البته وقتی خوب کثیف وپاره شد. :beaming-face-with-smiling-eyes:
بعد به مجله‌هایی که مامانم می‌خرید علاقمند شدم، نم چطور، ولی دیگه علاقمند شدم، عین خوره بهشون چسبیدم، تمیز و خشگلم نگهشون می‌داشتم و کم‌کم شروع کردم به کتابای درسیم نگاه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : حصار آبی

حصار آبی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
سطح
27
 
ارسالی‌ها
10,237
پسندها
14,659
امتیازها
70,673
مدال‌ها
51
  • مدیر
  • #4
بعدا در کمال تعجب دریافتم حرفای معلم تو کلاس واقعا تو کتابا هست، حتی عصبی می‌شدم چرا بعضی چیرا که گفته بود تو کتاب نیست، که البته باهوش بودم و فهمیدم یه سری اطلاع عمومی اضافه بر درس تو کلاس می‌گفتن:face-with-tears-of-joy:
پدر عزیزم می‌دونست ما کتاب دوست نداریم و فقط بخاطر اینکه دلمون رو الکی شاد کنه و امیدوار بشه، به کتاب علاقمند بشیم شروع کرد یه کتاب مصور اوردن، اولیشم تن‌تن بود.:beaming-face-with-smiling-eyes:
خوندمش و خوشم اومد. برخلاف من مامانم عاشق کتاب بود و هر وقت از کتابخونه کتاب می‌اورد عصبی می‌شدم. چرا باید وقتشو واسه کتاب بذاره؟:beaming-face-with-smiling-eyes:
رفته رفته عاشق کتابای درسیم شدم، توش چیرایی بود که معلما نمی‌گفتن و من کشفشون می‌کردم بخیالم اولین ادمیم که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : حصار آبی

موضوعات مشابه

عقب
بالا