تو یه دورهای هم افتادم تو کار کتاب مجازی، عشق فانتزی بودم و هیچ کتاب فانتزی از زیر دستم در نرفت.
تو اوقات فراغتمم محض تفریح ریاضیات عمومی میخوندم، بعله.

بعد یه رمان نوشتم که سر جمع ۲۲۰برگهی دفتر بود. برا خودش مارکوپولویی بود انقدر ماجرا داشت، شاید بعدا بازنویسیش کردم. براساس اطلاعات تاریخ اونموقعم نوشتمش، یکم عجیبه من اونموقع اینهمه درمورد تاریخ میدونستم.
و ناگهان افتادم تو خط داستان نویسی، یه مجموعه داستان کوتاهم نوشتم که خیلی دوستش داشتم و حتما هر کدومو جداجدا بعدا به شکل رمان دوباره نویسی میکنم.
جدیترین کارام از پونزده شونزده سالگیم شروع شدن، دیگه طولانی و پرمحتوا شدن و کلی هم توشون خلاقیت بکار بردم.