- ارسالیها
- 157
- پسندها
- 728
- امتیازها
- 3,863
- مدالها
- 7
- نویسنده موضوع
- #1
نام دلنوشته: برسد به دست بیتا
نویسنده: نسرین علیوردی
مقدمه:
من از شهر آمدهام! من از راه بلند زندگی، خسته و زار آمدهام.
کاش کسی صدای مرا بشنود. کاش کسی فریاد ساکت مرا ببیند. کاش فقط یک امشب بخوابم و خواب خانه را ببینم. پنجرهٔ اتاقم را در سوز زمستان باز کنم و یک جهان سرما به داخل بریزد. بعد خم شوم توی کوچه و به رهگذری تصادفی بگویم: «من اینجا گیر افتادهام.»
او زیر چتر مشکیاش با بهت نگاهم کند و من ورقپارههایم را از جیب درآورم و به دستش بدهم و بگویم: «میشود اینها را برسانی به دست بیتا؟!»
نویسنده: نسرین علیوردی
مقدمه:
من از شهر آمدهام! من از راه بلند زندگی، خسته و زار آمدهام.
کاش کسی صدای مرا بشنود. کاش کسی فریاد ساکت مرا ببیند. کاش فقط یک امشب بخوابم و خواب خانه را ببینم. پنجرهٔ اتاقم را در سوز زمستان باز کنم و یک جهان سرما به داخل بریزد. بعد خم شوم توی کوچه و به رهگذری تصادفی بگویم: «من اینجا گیر افتادهام.»
او زیر چتر مشکیاش با بهت نگاهم کند و من ورقپارههایم را از جیب درآورم و به دستش بدهم و بگویم: «میشود اینها را برسانی به دست بیتا؟!»
آخرین ویرایش