• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان ماهی میان توفان | دردانه عوض‌زاده کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع دردانه. ع.
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 322
  • بازدیدها 8,996
  • کاربران تگ شده هیچ

دردانه. ع.

کاربر برتر
کاربر برتر
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
2,006
پسندها
16,225
امتیازها
42,373
مدال‌ها
21
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #311
ماه‌نگار متعجب از التماس نوروزخان که هیچ توقعش را نداشت «آقا» گفت و نوروز نگذاشت بیشتر حرف بزند.
- ماهی‌جان! به خدا می‌دونم، می‌دونم چقدر از خان دل‌چرکینی، نادرخان خیلی اذیتت کرد، من که خودم کبودی‌های تنتو دیدم، هیچ‌وقت هم فراموش نمی‌کنم، تا ابد هم شرمندتم، به خدای احد و واحد بهت حق میدم نبخشی ولی... .
کمی مکث کرد، دستان ماه‌نگار را گرفت، بوسه‌ای زد و با صدایی که کاملاً لرزان شده‌ بود، گفت:
- التماست می‌کنم، حلالش کنی. می‌دونم بهت ظلم کرده، اما... .
نگاهش‌ را به نگاه همسرش دوخت و ماه‌نگار شفافیت اشک‌ را در چشمان همیشه محکم او دید.
- اون آقامه... نمی‌تونم بدی حالشو ببینم، حلالش کن تا خدا کمتر عذابش کنه، حلالش کن تا راحتش کنه.
ماه‌نگار متحیر پلک زد و «آقا» گفت. نوروز دستان او را بیشتر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر برتر
کاربر برتر
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
2,006
پسندها
16,225
امتیازها
42,373
مدال‌ها
21
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #312
آن روز ماه‌نگار دیگر نوروز را ندید. نوروز از کنار بستر خان تکان نخورد و خانم‌بزرگ هم دیگر مانع حضور او نشد. هرکس به عیادت خان می‌آمد با نوروز کنار بستر خان دیدار می‌کرد و با خانم‌بزرگ در ایوان، تکیه‌زده به مخده‌ها. نیره هم با شوهر و بچه‌هایش به عمارت آمد و ساعتی را پیش پدر گذراند و ساعاتی را با مادر طی کرد. خانم‌بزرگ اول صبح به عزیزتفنگچی دست‌خطی داد تا به تلگراف‌خانه رفته و برای نوذر تلگراف کند. او‌ می‌خواست نوذر هرچه زودتر به عمارت برگردد و چه زمانی بهتر از الان برای دل کندن آن پسر از شهر. خانم‌بزرگ هم می‌دانست نوذر که دیگر میل خانه نمی‌کند، مدت‌هاست دل از روستا کنده و به شهر سپرده، اما نمی‌خواست باور کند. او باید هر طور شده نوذر را به عمارت برمی‌گرداند تا کلاه خانی‌...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر برتر
کاربر برتر
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
2,006
پسندها
16,225
امتیازها
42,373
مدال‌ها
21
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #313
ماه‌نگار نفس عمیقی کشید.
- می‌دونم امشب هم پیش نادرخان می‌مونه، حق داره، نگران آقاشه، ولی خب من هم نمی‌تونم اون عمارت خالی رو تحمل کنم.
دلبر کنارش روی تخت نشست.
- دیشب هم گفتم تنهایی سختتون میشه، برم بگم وجیهه بیاد پیشتون؟
سری بالا انداخت.
- مسئله تنهایی نیست، من نمی‌ترسم، نبود نوروزخان اذیتم می‌کنه.
دلبر به دلبستگی آن دو لبخندی زد.
- خدا به زندگیتون برکت بده خانم! شما زن خیلی خوبی برای نوروزخان هستین.
ماه‌نگار هم لبخند زد.
- لطف داری به من! همش بزرگی خود آقاست وگرنه من که کسی نیستم.
- چرا خانم! نوروزخان تا شما‌رو داره غمی نداره، حالش که با شما خوبه، روزگارش هم امروز فهمیدم با شما سامون می‌گیره.
- من کاره‌ای نیستم، خدا سایه‌ی نوروزخان رو نگه داره که همه کاره و نعمت زندگی منه.
- من که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر برتر
کاربر برتر
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
2,006
پسندها
16,225
امتیازها
42,373
مدال‌ها
21
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #314
هنوز ساعتی بیشتر از صبح نگذشته‌ بود، اما گرمای هوای تابستانی رخنمون کرده‌ بود. دلبر مشغول آماده‌سازی مقدمات ناهار بود و ماه‌نگار پشت میز چوبی مطبخ نشسته‌ بود و شربتی که از گلاب و شکر و زعفران در تغار درست کرده‌ بود را هم میزد. منتظر وجیهه بود تا بیاید و یخی را که روی حصیری کنار دستش بود، خرد کند. یخ‌ها را صبح اول وقت، مروت از انصاریخی آورده‌ بود، که کارش در زمستان آب ریختن در گودال‌های سنگی کوه برای یخ بستن و انبار کردن یخ‌ها در یخچال‌ها و تابستان فروش آن‌ها بود. ماه‌نگار برای اولین بار در این عمارت اربابی با یخ روبه‌رو شده‌ بود و در شکستن آن ناشی بود.
نیره‌خانم چون هر روز با بچه‌ها و اکرم ندیمه‌اش به عمارت آمده‌‌ بود، ولی این بار رحیم برای انجام کارهای باغ مانده و همراهی‌اش نکرده‌...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر برتر
کاربر برتر
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
2,006
پسندها
16,225
امتیازها
42,373
مدال‌ها
21
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #315
ماه‌نگار نگاهش روی مردان پسر نیره نشست که با سرعت از پله‌ها پایین آمد و به طرف دالان خروجی دوید. زیور با «اوخی» بازویش را مالید و گفت:
- خان چشماشو باز کرد، به هوش اومد.
ماه‌نگار با ذوق چند قدم به طرف راه‌پله برداشت و آرام گفت:
- خداروشکر!
او بیشتر از آنکه از به هوش آمدن خان خوشحال باشد، از اینکه بالأخره خیال همسرش نوروزخان آرام میشد، خرسند بود. مردان به همراه غضنفر و اسکندر تفنگچی برگشت و با شتاب از پله‌ها بالا رفتند. صدای کل کشیدن نیره باز آمد. ماه‌نگار رو به طرف دلبر برگشت.
- فکر کنم، شربتا رو زودتر بدیم بره بالا!
دلبر خندید و رو به زیور که ساچ‌بند را به موهایش می‌بست، گفت:
- زیور به جای سرکیسه کردن این و اون، دست بجنبون!
همه خندیدند و به طرف مطبخ رفتند.
- خانم! خودتون از این...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر برتر
کاربر برتر
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
2,006
پسندها
16,225
امتیازها
42,373
مدال‌ها
21
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #316
عمارت از به هوش آمدن نادرخان جان‌تازه‌ای گرفت. اعتمادالعلما به همراه غضنفرتفنگچی باز به بالین نادرخان رسید و او را که‌ گرچه چشم‌ باز کرده‌ بود، اما‌ حرکتی‌ نداشت، معاینه کرد. نیره بعد از چند روز که کسی از عمارت بزرگ به خدمه سرکشی نمی‌کرد، به مطبخ آمد و برای انجام‌ امور فرمان‌هایی داد. شب که فرارسید و عمارت باز خالی شد؛ ماه‌نگار‌ خسته از کار و ناامید از دیدن نوروزخان زودتر از هر شب، به عمارت خودشان برگشت. رختخواب پهن کرد و چراغ را خاموش کرد. دراز کشید و در تاریکی غلیظ چشم به سقف دوخت. مهتابی هم نبود که کمی از پنجره نور به داخل بتاباند. از سر نبود نوروز‌خان ماه‌نگار علاقه‌ای نداشت در این عمارت بی‌کس بماند، اما چاره‌ای نداشت. معلوم نبود کی نوروزخان دوباره یاد ماهی‌ریزه‌اش را می‌کند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر برتر
کاربر برتر
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
2,006
پسندها
16,225
امتیازها
42,373
مدال‌ها
21
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #317
ماه‌نگار با دیدن تنها بالشی که برای خوابیدن خودش گذاشته‌ بود، نیم‌خیز شد و پرشتاب گفت:
- آقا بذارید یه متکا براتون بیارم.
نوروز با محکم‌تر کردن دستش او را سر جایش برگرداند. با گفتن «نه همین خوبه» سر‌ روی تنها بالشی که بود گذاشت. ماه‌نگار را که با او کنارش دراز می‌کشید در آغوش گرفت و با صدایی آرام گفت:
- دیگه خیالم از خان راحت شد. می‌تونم راحت بخوابم، اما باید پیش ماهی‌ریزه‌م باشم تا خواب به چشمام بیاد.
ماه‌نگار با خستگی پاسخ داد:
- ماهی پیش‌مرگتون بشه!
سر روی بازوی نوروز گذاشته و او انگشتان دست دیگرش را در موهایش فروکرد و به آرامی تکان داد.
- ماهی! نادرخان از مرگ برگشت.
ماه‌نگار با صدای تحلیل رفته‌ای گفت:
- خداروشکر!
نوروز هم خسته بود، اما جز ماه‌نگار کسی را نداشت با او درد و دل کند و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر برتر
کاربر برتر
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
2,006
پسندها
16,225
امتیازها
42,373
مدال‌ها
21
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #318
صبح ماه‌نگار زودتر از نوروز بیدار شد و با ذوق صبحانه‌ای آماده کرد و در مجمع به عمارت برگشت. همین مدت کوتاهی که باهم غذا نخورده‌ بودند، برای ماه‌نگار به اندازه‌ی سال‌ها گذشته بود. نوروز در‌مقابل آینه در حال شانه‌کردن موهایش بود که در باز شد. با گذاشتن شانه‌ مقابل آینه، سر برگرداند و ماه‌نگار را مجمع به کمر دید که داخل شد. ماه‌نگار با دیدن او لبخندی زد.
- سحرتون خیر آقا!
نوروز لبخند محوی زد و قدم پیش گذاشت.
- دیشب که تا یه کلام حرف زدم گرفتی خوابیدی، صبح هم که تا من بیدار بشم، زود از دستم در رفته بودی.
ماه‌نگار با دست آزادش در حال بستن در بود که سر برگرداند و به روی همسرش که در آستانه‌ی اندرونی ایستاده‌ بود، لبخند دندان‌نمایی زد.
- آقا بد کردم واستون ناشتایی آوردم؟
نوروز...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر برتر
کاربر برتر
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
2,006
پسندها
16,225
امتیازها
42,373
مدال‌ها
21
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #319
ماه‌نگار متوجه تغییر لحن همسرش شد و درحالی که تشک را در بغل گرفته‌ بود به طرف نوروز برگشت و با نگرانی او را نگاه کرد.
- خدا ماهی رو مرگ بده که از دستش ناراحت شدین!
نوروز سریع لحنش را تغییر داد و با شور خاصی که برای رفع کدروت میانشان بود، گفت:
- بگو گناه نوروز چیه ماهی؟ خب دلم لک زده برای دیدنت، یه ذره هم با دل من راه بیا!
ماه‌نگار تشک را روی مکان رختخواب‌ها گذاشت و گفت:
- همه گناه‌ها گردن ماهیه که بی‌لیاقته، من هم دلم واسه بیشتر دیدنتون پر می‌زنه.
نوروز به مجمع اشاره کرد.
- پس این چه ظلمیه؟ ناشتایی رو دادی دستم و نمیایی تا تنهایی غذا بخورم.
ماه‌نگار برای رفع دلخوری همسرش هر آنچه جا مانده بود را بدون تا کردن یک بغل کرد و روی ردیف رختخواب‌ها گذاشت. بالش را برداشت و کنار دست نوروز به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر برتر
کاربر برتر
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
2,006
پسندها
16,225
امتیازها
42,373
مدال‌ها
21
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #320
***
نوروزخان یک دستش را به کمرش زده، با دیگری عصا را گرفته‌بود و درحال وارسی اطراف تخت چوبی بود. ماه‌نگار که بعد از اتمام صبحانه، وسایل را جمع کرده و زودتر از نوروز از عمارت به مطبخ آمده‌بود، متوجه حضور او شد و خود را به او رساند.
- آقا چی رو نگاه می‌کنید؟
نوروز دستی را که به کمرش زده‌بود، به صورتش رساند و روی سبیل‌هایش دست کشید و بعد از چند لحظه گفت:
- باید بگم مروت از بالا صندلی بیاره بذارم اینجا... .
با انگشت جایی در کنار تخت را نشان داد، به طرف ماه‌نگار سر چرخاند و ادامه داد:
- هرجور حساب می‌کنم خان نمی‌تونه روی تخت بشینه.
ماه‌نگار نگاهش را به تخت و فرش و متکای روی آن انداخت.
- خب دور و برشون پشتی و متکا بذارید‌.
نوروز سرش را بالا انداخت.
- نه اونجوری برای وجه‌ی نادرخان خوب نیست،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 11)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا