• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان ماهی میان توفان | دردانه عوض‌زاده کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع دردانه. ع.
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 345
  • بازدیدها 10,586
  • کاربران تگ شده هیچ

دردانه. ع.

کاربر برتر
کاربر برتر
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
2,073
پسندها
16,578
امتیازها
42,373
مدال‌ها
21
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #331
بهادر همان‌طور که وافورش را آماده می‌کرد، نگاهش را از ماه‌نگار دریغ نداشت.
- تو زن نوروزی؟
ماه‌نگار بدون آن‌که چشم از فنجان بگیرد سر تکان داد و آرام «بله» گفت. بهادر سرگرمی بهتری یافته و وافور را بدون حرکت در یک دست نگه داشت. تمام نگاهش را به دختر سفیدروی و سیاه‌موی روبه‌رویش داد.
- زن قشنگی هستی؟
موهای تن ماه‌نگار سیخ شد. این مرد به او چه کار داشت؟
- نوروز شوهر خوبی نیست، می‌دونم.
ماه‌نگار لب گزید. به نوروز چه کار داشت؟
- اون چلاق بداخلاق اذیتت می‌کنه؟
ترس قلب ماه‌نگار را پر کرد. چرا مرد دست از سر او برنمی‌داشت؟
- بعضیا قدر زناشونو نمی‌دونن، کلاً بی‌لیاقتن.
ماه‌نگار نزدیک بود به گریه بیفتد. چرا این مرد قباحت سرش نمی‌شد و این حرفا را می‌زد؟
- می‌دونی... تو هم از سرش زیادی.
چرا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر برتر
کاربر برتر
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
2,073
پسندها
16,578
امتیازها
42,373
مدال‌ها
21
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #332
ماه‌نگار خوش‌حال از این‌که راه فرار را پیدا کرده گفت:
- آقا این کار من نیست، به مروت میگم اون بیاد.
تا خواست زبان به صدا کردن مروت بگشاید، بهادر با تحکم گفت:
- تو باید بگیری.
ماه‌نگار‌ ناچار «آخه» گفت و نگاهش روی مروت ماند که مجمع را گوشه‌ی سکوی حوض گذاشت و بی‌توجه به او‌ راه بیرون گرفت. ماه‌نگار ناامید نگاهش را به مجمع داد و بعد با یادآوری چیزی به طرف بهادر برگشت.
- ببخشید باید برم مجمع رو بردارم.
تا عقب‌گرد کرد که از دست بهادر فرار کند، خانم‌بزرگ که از بالای نرده‌ها مدتی بود با لذت به صحنه‌ی زیر پایش چشم دوخته‌ بود، بلند گفت:
- وایسا دختر!
ماه‌نگار که یک قدم برداشته‌ بود، میخکوب شده و سر بالا گرفت. خانم‌بزرگ ابرویی بالا داد و با لحن خشکی گفت:
- اوامر آقا رو اجرا کن.
بهادر تک‌ابرویی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر برتر
کاربر برتر
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
2,073
پسندها
16,578
امتیازها
42,373
مدال‌ها
21
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #333
نوروز خسته از پیاده‌روی اجباری به عمارت برگشت روح و تنش آرامش نیافته و در میانه‌ی راه رفتن‌های بی‌هدفش در روستا به این فکر افتاده‌ بود که کاش محبوبش را هم به همراه خود آورده‌ بود تا با او وقت گذرانده و درد و دل می‌کرد، فقط برای این برگشته‌ بود که ماه‌نگار را صدا زده و با خود به عمارت ببرد تا با بودن او و شنیدن خوش‌زبانی‌هایش، وجود جانوری مثل بهادر را در عمارت فراموش کند. همین که از دالان ورودی پا به درون حیاط گذاشت، با دیدن صحنه‌ای که روبه‌رویش بود، ابتدا بهت کرد. ماهی‌ریزه‌ی او‌ منقل‌دار بهادر شده‌ بود. بعد خشم‌ وجودش را گرفت و بلند صدا زد:
- ماهی!
ماه‌نگار با شنیدن صدایش سربلند کرد و با شوق رهایی از دست بهادر به طرف او که عصا را گوشه‌ای پرت کرده و با شتاب ولی لنگان گام برمی‌داشت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر برتر
کاربر برتر
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
2,073
پسندها
16,578
امتیازها
42,373
مدال‌ها
21
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #334
نوروز دیگر تحمل نکرد، ماه‌نگار را به طرف عمارت کوچک پرت کرد.
- گم شو برو خونه و تا نگفتم نیا بیرون!
ماه‌نگار دوباره زمین خورد. تمام وجودش را ترس گرفته‌ بود، فقط توانست بلند شده و سریع به طرف خانه‌ بدود که از آن فضای وحشت‌آور دور شود.
بهادر خرسند از این که در خشمگین کردن نوروز موفق بوده گفت:
- واقعاً عجب زنی داری، اگه خون‌بس نبود می‌تونستی طلاقش بدی و خب... .
نوروز خشمگین به طرف بهادر برگشت و یقه‌ی او را گرفت:
- چه غلطی کردی تو؟ به چه حقی زن منو زدی؟
بهادر یقه‌اش را از دست او رها کرد و با عقب زدن او گفت:
- چته؟ وحشی شدی چلاق! خودت نمی‌تونی زنتو جمع کنی که به هر مردی نگاه نکنه، حالا طلبکار هم شدی؟
نوروز با دو دست ضربه‌ای به سینه‌ی بهادر زد:
- زرزر نکن! فکر کردی ناموس سرم نمیشه، خودتو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر برتر
کاربر برتر
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
2,073
پسندها
16,578
امتیازها
42,373
مدال‌ها
21
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #335
صدای جیغ عمه‌عشرت که «چه خبر شده؟» را فریاد می‌کشید، حواس نوروز را لحظه‌ای پرت کرد و بهادر توانست او‌ را به عقب پرت کند. علاوه‌بر عمه که تازه از راه رسیده‌ بود، بقیه خدمه هم چشم به آن‌ها دوخته‌ بودند. عشرت با قدم‌های سنگین خود را به آن دو رساند و با ابروهای درهم سری تکان داد و گفت:
- این چه وضعیه؟
بهادر نگاهش را به نور‌وز که از خشم سرش دود کرده‌ بود، انداخت و با نیشخندی که می‌خواست بیشتر او‌ را آتش بزند گفت:
- هیچی‌ مادر! من و نوروز سر استفاده‌ی مشترک از یه چیزی با هم صلاح نیومدیم.
نوروز با «خفه شو!» خواست دوباره هجوم ببرد که عشرت تشر زد:
- عقب وایسا نوروز! موهات سفید شده؛ ولی هنوز هم فکر می‌کنی بچه‌ای!
نوروز فقط دندان سایید و با نگاه ریزشده‌ به بهادری که با خرسندی دستمالی را روی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر برتر
کاربر برتر
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
2,073
پسندها
16,578
امتیازها
42,373
مدال‌ها
21
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #336
ماه‌نگار از زمان ورود به خانه در بیرونی، به دیوار روبه‌روی در ورودی تکیه زده، با در آغوش گرفتن زانوهایش چشم به در دوخته‌ بود و زار می‌زد. به خشم نوروز و حرف‌های بهادر فکر‌ می‌کرد. آن اراجیف و تهمت‌هایی که به او زده‌ بود را اگر نوروز قبول می‌کرد چه؟ اگر دیگر باورش نمی‌کرد؟ اگر اعتمادش از بین می‌رفت و دیگر نگاهش نمی‌کرد چگونه باید زندگی می‌کرد؟ در این جهنم که فقط نوروز را داشت، اگر او هم دیگر به او محل نمی‌گذاشت چه دلیلی برای زنده‌ماندن داشت؟ تاکنون برای زندگی فقط یک دلیل داشت و آن هم نگاه مهربان نوروز بود، وای اگر این حرف‌ها همه‌چیز را از او می‌گرفت! آن وقت چه باید می‌کرد؟ اگر نوروز بدبین می‌شد و به او انگ خ**یا*نت می‌زد زندگی دیگر چه ارزشی داشت که زنده بماند؟
نوروز در خانه را محکم به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر برتر
کاربر برتر
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
2,073
پسندها
16,578
امتیازها
42,373
مدال‌ها
21
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #337
ماه‌نگار دیگر‌ ترس خود را فراموش کرد و سریع خود را به او رساند، مقابلش نشست و دستانش را به زمین زد.
- غلط کردم آقا! به خدا نمی‌خواستم برم!
نوروز دیگر توانی برای توجیه گ‌شنیدن نداشت. ماه‌نگار به امر او توجهی نکرده‌ بود و همین بس بود برای دلخوری از او.
- حرف نزن ماهی! برو بذار به درد خودم بمیرم، من گفتم نرو نزدیکش؛ ولی تو رفتی منقل‌دار شدی.
ماه‌نگار ملتمسانه زار زد:
- آقا به خدا من نخواستم، خانم‌بزرگ امر‌ کرد.
نوروز عصبی‌تر شد:
- توجیه نکن ماهی! تو‌ منو بی‌آبرو کردی دیگه هیچی مهم‌ نیست.
دنیا داشت برای ماه‌نگار به انتها می‌رسید.
- آقا ببخشید! آقا غلط کردم! آقا شما بزرگید از من بگذرید! اصلاً هرچی شما بگید قبول می‌کنم، من یه زن نادونم، منو از خودتون نرونید.
خود را روی پاهای نوروز انداخت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر برتر
کاربر برتر
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
2,073
پسندها
16,578
امتیازها
42,373
مدال‌ها
21
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #338
ماه‌نگار ناامید قیچی از دستش افتاد و نگاه ماتش را به همسرش دوخت. این مرد دیگر او‌ را نمی‌خواست. نوروز دیگر او‌ را باور نداشت. حتماً حرف‌های آن مرد را قبول کرده و اکنون به رسوایی‌ زنش فکر می‌کرد. وقتی نمی‌توانست بی‌گناهی‌اش را ثابت کند، نور‌وز حق داشت از اویی که گمان می‌کرد برایش آبرو نگذاشته، دل بکند. همان‌طور که نگاهش را به نوروز دوخته‌ بود به زندگی خودش بدون مهر نوروز فکر‌ کرد. در غربت، میان غریبه‌هایی که دشمن او و خانواده‌اش بودند، درون گردابی پر از بدبختی، بدون روزنه‌ای از نور مهر همسرش گرفتار می‌شد. این زندگی به چه دردش می‌خورد اگر اعتماد شوهرش را نداشت؟ اگر این مرد را از دست می‌داد دیگر نمی‌خواست خودش هم زنده بماند. وحشت از دست دادن نوروز مغزش را فلج کرد و به یک‌باره جنون اختیار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر برتر
کاربر برتر
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
2,073
پسندها
16,578
امتیازها
42,373
مدال‌ها
21
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #339
دل نوروز ریش شد و لعنتی به بهادر داد و بعد روی سر همسرش را بوسید.
- چرا فکر کردی اراجیف یه حیوون منو بهت بی‌اعتماد می‌کنه؟ از چی می‌ترسی ماهی‌ریزه؟
ماه‌نگار در میان همان اشک‌ها گفت:
- ترسیدم، ترسیدم حرفاشو قبول کرده‌ باشید، اون حرف‌هایی زد که شما فکر کردید... .
- هیس! اون غلط کرد. من هم هیچ‌ فکری نکردم. بهت اعتماد دارم دختر، بیشتر از چشمام، می‌دونم اون دروغ گفته. از سر دشمنی خواسته بینمونو بزنه بهم.
ماه‌نگار کمی آرام شد و به هق‌هق افتاد.
- پس چرا گفتید دیگه منو نمی‌خواید؟
نوروز ماه‌نگار را از خود جدا کرد و به صورت سرخ و پف‌کرده‌ی او زل زد:
- چون ازت دلخور بودم‌ ماهی! چرا رفتی منقل‌دار اون سگ شدی که بهت توهین کنه.
- به خدا نمی‌خواستم برم آقا! به جون خودم... .
نوروز ابرو درهم کشید:
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر برتر
کاربر برتر
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
2,073
پسندها
16,578
امتیازها
42,373
مدال‌ها
21
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #340
با رسیدن وقت ناهار و بیرون نیامدن ماه‌نگار از خانه، همه‌ی افراد عمارت گمان کردند نوروز به ماه‌نگار خشم گرفته‌ است. خانم‌بزرگ از این امر خوشحال بود و به این‌که رفته‌رفته مهر نوروز به آن دختر کم شود و روزی بتواند او را از این عمارت بیرون بیندازد امیدوار شد.
زمانی که بساط ناهار ظهر در ایوان بالا پهن می‌شد، دلبر که غمگین ماه‌نگار و نگران حال او بود، وجیهه را همراه با مجمع ناهار به سوی عمارت کوچک فرستاد و به او تأکید کرد اگر حال خانم بد بود نزدش بماند. دلبر خشم نوروز را هنگام رفتن به عمارتش دیده‌ بود و همین که بعد از خروجش دیگر ماه‌نگار بیرون نیامده‌ بود، حدس زد نوروز ضرب شستش را به دختر بینوا نشان داده‌ است. هر که ناظر دعوا بود، شنیده بود بهادر چه تهمتی به ماه‌نگار زد و همه می‌دانستند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : دردانه. ع.

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 6)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا