- تاریخ ثبتنام
- 29/8/23
- ارسالیها
- 2,115
- پسندها
- 16,847
- امتیازها
- 42,373
- مدالها
- 21
- نویسنده موضوع
- #361
نوروز زانویش را خواباند و چهارزانو نشست.
- خانمبزرگ مادرمه، نمیتونم چیزی بهش بگم، خصوصاً که الان غصهی زمینگیر شدن خان رو هم داره.
نیره دستش را مقابل برادر گرفت و تکان داد.
- دیگه چی باید بشه که بفهمی درد مادر، ماهی تنها نیست؟ خانمبزرگ تو و زنتو باهم نمیخواد، چرا بیعار نشستی توی این عمارتو تکون نمیخوری؟
حرفهای نیره به نوروز سنگین آمد و اخم کرد.
- فکر کردی خودم نمیدونم خانمبزرگ منو نمیخواد؟ من بیعار نیستم نیر! کاری از دستم برنمیاد، اصلاً چیکار میتونم بکنم؟
نیره سری از تأسف تکان داد:
- میدونی مادر سر چی با خاندایی خلوت کرد؟
دل نوروز هم گواهی بد میداد، اما خود را خونسرد نشان داد.
- برادرشه، دلش خواسته باهاش خلوت کنه.
نیره زانویش را بالا کشید و در آغوش گرفت.
- سادهای...
- خانمبزرگ مادرمه، نمیتونم چیزی بهش بگم، خصوصاً که الان غصهی زمینگیر شدن خان رو هم داره.
نیره دستش را مقابل برادر گرفت و تکان داد.
- دیگه چی باید بشه که بفهمی درد مادر، ماهی تنها نیست؟ خانمبزرگ تو و زنتو باهم نمیخواد، چرا بیعار نشستی توی این عمارتو تکون نمیخوری؟
حرفهای نیره به نوروز سنگین آمد و اخم کرد.
- فکر کردی خودم نمیدونم خانمبزرگ منو نمیخواد؟ من بیعار نیستم نیر! کاری از دستم برنمیاد، اصلاً چیکار میتونم بکنم؟
نیره سری از تأسف تکان داد:
- میدونی مادر سر چی با خاندایی خلوت کرد؟
دل نوروز هم گواهی بد میداد، اما خود را خونسرد نشان داد.
- برادرشه، دلش خواسته باهاش خلوت کنه.
نیره زانویش را بالا کشید و در آغوش گرفت.
- سادهای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.