نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

وان شات وان‌شات رمان محابا (جدال) | تاوان کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع erik tavan
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 2
  • بازدیدها 81
  • کاربران تگ شده هیچ

erik tavan

پرسنل مدیریت
مدیر تالار طبیعت
سطح
14
 
ارسالی‌ها
1,346
پسندها
4,345
امتیازها
20,173
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #1
نام وان‌شات :محابا (جدال)
نام نویسنده:حافظ وطن دوست (تاوان)
ژانر: #عاشقانه #جنایی #تراژدی
خلاصه: دنیا همیشه به خواست ما نمی‌چرخد؛ اتفاقات آن‌طور که شاهدش هستیم اتفاق نمی‌افتند؛ اکثر حقایق برملا نمی‌شوند و حتی رازهایی که گمان می‌کنیم فاش شدنشان به نفعمان است در اصل به ضررمان منتهی می‌شود؛ حقیقت، زمان و مکان نمی‌شناسد.
رمان محابا (جدال)
 
آخرین ویرایش
امضا : erik tavan

erik tavan

پرسنل مدیریت
مدیر تالار طبیعت
سطح
14
 
ارسالی‌ها
1,346
پسندها
4,345
امتیازها
20,173
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #2
- اینا نزدیک مقتول پیدا کردیم؛ احتمالا مال اونه.
حامی مدارکو ازش گرفت و اون رفت.
به مدارک نگاهی انداختم. بینشون یه کارت ملی توجه‌م رو جلب کرد. از دست حامی گرفتم و مشغول وارسیش شدم اما از چیزی که دیدم شوک زده شدم. لب زدم.
- نه این امکان نداره.
حامی: چیزی شده سمر؟
- حامی جسد...
- جسد چی؟
به زور خودم رو نگه داشتم و جواب دادم.
- مال تپشه.
تو یه لحظه تموم خاطراتم با تپش از ذهنم رد شد؛ دعواهامون، دوستیمون، آشناییمون،... ؛ ناخودآگاه اشکام سرازیر شدن. حامی منو برد داخل ماشین و روی صندلی نشوند. یه بطری آب معدنی بهم داد و مجبورم کرد بخورم اما بیشتر از یه جرعه نتونستم. دستامو به صندلی تکیه دادم و با صورت خیس از اشک به حامی زل زدم که اونم با یه حالت ترحم آمیز بهم زل زده بود. لب زدم:
- اون واسم مثل...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : erik tavan
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Sara_D

erik tavan

پرسنل مدیریت
مدیر تالار طبیعت
سطح
14
 
ارسالی‌ها
1,346
پسندها
4,345
امتیازها
20,173
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #3
نشست روی صندلی و لب زد.
- خب می‌شنوم سرکار؛ واسه چی گفتین بیام این جا؟
یه نگاه به حامی که روی صندلیش نشسته بود و ما رو تماشا می‌کرد و علنا سعی داشت هیچ دخالتی تو بحث ما نکنه کردم؛ سرم رو دوباره سمت پایا چرخوندم و گفتم:
- میرم سر اصل مطلب؛ امروز تو ساعتی که شما تو بیمارستان ... بودین یه قتل صورت گرفته...
حرفم رو قطع کرد.
- و شما هم به من مظنون شدین آره؟ میشه بپرسم چرا؟
- چون بر اساس اطلاعات و گفته‌های یه شاهد، شما اون زمان تو اتاق مقتول بودین.
خندید و لب زد.
- یعنی میگین که من رفتم تو اتاق و کارشو تموم کردم؟ بابا ایول دست مریزاد، خوب فیلم جنایی درست می‌کنین.
یهو قیافه‌ش جدی شد. به طرف من خم شد و ادامه داد:
- ببین سرکار، اولا اصلا در حد و اندازه‌ای نیستی که بخوای با من کل بندازی؛ دوما من...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : erik tavan
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Sara_D
عقب
بالا