متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

داستان کوتاه در حال تایپ داستان ته مانده‌های بوی بابونه | پرتوِماه کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Shǎndiàn
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 5
  • بازدیدها 127
  • کاربران تگ شده هیچ

Shǎndiàn

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
10
پسندها
82
امتیازها
83
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • #1

کد داستان : 604
ناظر:
Seta~ ستایش؛






به نام خدا
نام داستان: ته مانده‌های بوی بابونه
ژانر: اجتماعی
نویسنده: پرتوِماه

تقدیم به خیره کننده‌ی ایهام‌دار:>>>>>>



خلاصه:
صدای خنده‌های کودکانه، غرغرهای بامزه، وسواس انگشت‌های دستمال به دست، عطر ادویه‌های پخش و پلا، ورق‌های کتاب روی میز، بابونه‌های جا خوش کرده میان گلدان، رد سرخ خون همه را با خود برد. باد میان بلوط‌های آویزان می‌وزید. بابونه‌های خشک میان باد چرخیدند و لا‌به‌لای کارتن‌های پخش‌و‌پلا گم شدند. برگ‌های خیس خورده در خون بابونه‌ها و ناله‌های گربه میان سکوت خانه می‌پیچید.
صفحات باز کتاب در دستان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Ghasedak.

پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,043
پسندها
3,094
امتیازها
19,173
مدال‌ها
15
  • مدیر
  • #2
"والقلم و مایسطرون"
992202_224e8f314cb4445b28c7cb338a41c745.jpg
نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن داستان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!

قوانین **♡ تاپیک جامع مسائل مربوط به داستان‌کوتاه ♡**

و برای پرسش سوالات و اشکالات خود در رابطه با داستان به لینک زیر مراجعه فرمایید!
♧♡ تاپیک جامع برای مسائل رمان نویسی ♧♡

برای انتخاب ژانرِ مناسبِ داستان خود به تاپیک زیر مراجعه کنید
تاپیک...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Shǎndiàn

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
10
پسندها
82
امتیازها
83
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • #3
بابونه نگاه سبز براقش را به زن جوان دوخت. بلوط کتاب به دست روی کاناپه همیشگی‌اش لمیده بود. بابونه نگاه خشنی به جلد قهوه‌ای ملایم کتاب رفته و جستی روی پای بلوط زد. گوش‌های مثلثی‌اش را تکان داد و سرش را اندکی کج نمود. زن جوان بوک مارک طرح گربه‌ را لای کتاب گذاشته و کتاب را روی دسته کاناپه نهاد. لبخند محوی زد، دستش را به سر و گوش‌های بابونه کشیده و گفت:
- حسود کوچولو!
بابونه میو مظلومی گفته و خودش را روی پای او چون توپی حنایی رنگ جمع نمود. چرت عصرانه همراه نوازش‌ و نگاه مشتاقش را دوست داشت. انگشتان بلوط لا به لای پشم‌های نرمش می‌خزید و چشمانش کم کمک روی هم می‌رفت که صدای زنگ گوش خراش آپارتمان به هوا برخواست. بلوط، بابونه را روی کاناپه گذاشت و خودش بلند شد تا در را باز نماید.
بابونه نگاه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Shǎndiàn

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
10
پسندها
82
امتیازها
83
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • #4
بابونه از جاکفشی قهوه‌ای رنگ پایین پرید. نگاه فخرفروشانه‌ای به قیافه مچاله سیاوش و دستی که گردن خراش برداشته‌اش را فشار می‌داد انداخت. دمش را با غرور بالا گرفته و راهی آشپزخانه شد. اصلا مهم نبود که تنبیه خواهد شد و ماهی ترد و خوشمزه‌ای که حتی فکرش هم آب دهانش را راه می‌اندازد نصف می‌شود! مهم این بود این مردک نتوانسته جایگاهش را از آنِ خود کند.
بابونه تک پله‌ی آشپزخانه را بالا پریده و روی سرامیک‌های قهوه‌ای کم حال آشپزخانه ایستاد. نگاهش را به بلوطی دوخت که در کابینت طرح چوب را گشوده و درون جعبه‌ای به دنبال دستمال می‌گشت. میو آرامی سر داده و توجه او را طلبید. بلوط لبخند ریزی زده و بلافاصله قیافه جدی‌ای به خود گرفت. دستمال به دست درب کابینت را بسته و جلوی پای بابونه بر زانوان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Shǎndiàn

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
10
پسندها
82
امتیازها
83
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • #5
قیافه بلوط مچاله شده و نگاهش مابین دستمال کثیف روی میز و در باز آپارتمان در گردش بود. نفس عمیقی کشیده و چند قدمی طی کرده در را بهم کوبید. بعد به آشپزخانه رفت. دستمال تمیز دیگری برداشته و شیشه پاک کن را از کابینت زیر ظرفشویی به همراه یک نایلون بیرون آورد. به سمت نشیمن برگشت. دستش را درون نایلون فرو کرده و دستمال که رد کمرنگی از خون رویش نمایان بود را با دو انگشت چون تیکه آشغال بسیار کثیف و چندشی با لمس کوتاه و سریع درون نایلون دیگری انداخته و راهی سطل زباله کرد.
روی فرش کرم با نقوش آبی نشسته و به جان میز افتاد. بابونه جرئت نداشت سمتش بیاید. می‌دانست چقدر روی تمیزی حساس است و در دل سیاوش را به ناسزا بسته. از طرفی بابونه با دمش گردو می‌شکست. احتمالا چند روزی بخاطر این ماجرا رفتار بلوط تلخ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Shǎndiàn

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
10
پسندها
82
امتیازها
83
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • #6
یک ساعت بعد زنگ آپارتمان مجدد به صدا درآمد. بابونه کش و قوسی به بدنش داد. میان نوازش بی‌قرارانه‌ی انگشتان بلوط به خواب رفته بود. از روی پای زن کنار پرید. بلوط آنقدر عجله داشت که پایش به پایه میز گیر کرده و سکندری خورد. به سمت در رفت و آن را گشود. دخترک کوتاه قامتی با موهای بافته‌ی قهوه‌ای روشن و نگاهی به سبزی چشمان بابونه پشت در ایستاده بود. بلوط لبخند زیبایی بر لب نشانده و دخترک را در آغوش کشید. دختربچه دست‌های نسبتا کوچکش را دور تنش حلقه کرده و گفت:
- دلم برات تنگ شده بود مامان.
انگار نه انگار که هشت ساله باشد زبانش گیر کرده و مثل همیشه ر را ل تلفظ نمود. بابونه در سکوت چرخی به دور مادر و دختر زده و گوش‌هایش را تکان داد. بالاخره دخترک از بغل مادرش جدا شد و کاغذی که در دست داشت را به او...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا