- ارسالیها
- 45
- پسندها
- 138
- امتیازها
- 503
- مدالها
- 1
- نویسنده موضوع
- #11
لبخندی به درک و فهم و شعور این پسر زدم.
- نه بابا برو بشین! یه سوسیس تخم مرغ که این حرفارو نداره!
دستش رو به شونم کوبید که دلم هری ریخت!
- لوس نشو بابا! بده من سوسیس هارو خورد کنم.
عقب رفتم و تند گفتم:
- باشه هرجور راحتی!
کیان مشغول شد و منم تابه رو روی گاز گذاشتم و کمی روغن ریختم.
تخم مرغ هارو بیرون آوردم و توی ظرفی شکوندم.
کیان هم سوسیس هارو توی تابه ریخت و رو به من گفت:
- من حواسم هست، تو برو سفره رو بنداز!
سری تکون دادم و از آشپزخونه بیرون رفتم.
پسرا توی سر و کلهی هم میکوبیدن و میخندیدن!
انگار اینجا مهدکوک بود و اون هم بچهی شیش ساله!
سینا که متوجه من شد بلند شد و سفره رو از دستم گرفت و انداخت.
چقدر خاکی و خودمونی بودن!
کیان با به به و چه چه تابه رو وسط سفره گذاشت.
وسایل رو توی...
- نه بابا برو بشین! یه سوسیس تخم مرغ که این حرفارو نداره!
دستش رو به شونم کوبید که دلم هری ریخت!
- لوس نشو بابا! بده من سوسیس هارو خورد کنم.
عقب رفتم و تند گفتم:
- باشه هرجور راحتی!
کیان مشغول شد و منم تابه رو روی گاز گذاشتم و کمی روغن ریختم.
تخم مرغ هارو بیرون آوردم و توی ظرفی شکوندم.
کیان هم سوسیس هارو توی تابه ریخت و رو به من گفت:
- من حواسم هست، تو برو سفره رو بنداز!
سری تکون دادم و از آشپزخونه بیرون رفتم.
پسرا توی سر و کلهی هم میکوبیدن و میخندیدن!
انگار اینجا مهدکوک بود و اون هم بچهی شیش ساله!
سینا که متوجه من شد بلند شد و سفره رو از دستم گرفت و انداخت.
چقدر خاکی و خودمونی بودن!
کیان با به به و چه چه تابه رو وسط سفره گذاشت.
وسایل رو توی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.