- ارسالیها
- 40
- پسندها
- 130
- امتیازها
- 503
- مدالها
- 1
- نویسنده موضوع
- #21
با ندیدنش توی اتاق، نفسی از سر آسودهگی کشیدم که یهو درو اتاق به شدّت بسته شد.
با ترس به عقب برگشتم و مهران رو با چشم هایی که حالا رگههای قرمز هم توش پیدا میشد، دیدم.
با من من گفتم:
- پناه فدای اون اخم های پرجذبهی مسخرهت بره فرزند! بیا بغل عمویی!
بیا اخم نکن فدات شم!
خیلی سعی میکرد نخنده و این رو برق چشماش بهم میفهموند.
آروم آب قند رو به طرفش گرفتم و با حرفی که زدم، رسما گور خودم رو سه بعدی کندم.
- آرام باش حیوان! یونجه در راه است!
با چشمای گرد شده بهم خیره شد و گفت:
- واقعا باید روی تربیتت دوباره کار کنم!
و به سمتم هجوم آورد و فریاد زد:
- میکشمت روانی بددهن!
عربدهای زدم و روی تخت پریدم و گفتم:
- نیا جلو بد میبینی! عبرت نگرفتی هنوز؟
ابرویی بالا انداخت و گفت:
- ایندفعه دیگه کور...
با ترس به عقب برگشتم و مهران رو با چشم هایی که حالا رگههای قرمز هم توش پیدا میشد، دیدم.
با من من گفتم:
- پناه فدای اون اخم های پرجذبهی مسخرهت بره فرزند! بیا بغل عمویی!
بیا اخم نکن فدات شم!
خیلی سعی میکرد نخنده و این رو برق چشماش بهم میفهموند.
آروم آب قند رو به طرفش گرفتم و با حرفی که زدم، رسما گور خودم رو سه بعدی کندم.
- آرام باش حیوان! یونجه در راه است!
با چشمای گرد شده بهم خیره شد و گفت:
- واقعا باید روی تربیتت دوباره کار کنم!
و به سمتم هجوم آورد و فریاد زد:
- میکشمت روانی بددهن!
عربدهای زدم و روی تخت پریدم و گفتم:
- نیا جلو بد میبینی! عبرت نگرفتی هنوز؟
ابرویی بالا انداخت و گفت:
- ایندفعه دیگه کور...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.