نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان برج ممنوعه‌ی پناه | کوثر موسوی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع big boss
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 41
  • بازدیدها 1,329
  • کاربران تگ شده هیچ

big boss

نو ورود
سطح
1
 
ارسالی‌ها
44
پسندها
136
امتیازها
503
مدال‌ها
1
  • نویسنده موضوع
  • #31
تیزر فیلم که به شدت ترسناک بود، حالا خدا به خیر کنه خود فیلم رو.
اول فیلم اینجوری بود که یه مرد میره کنار قبرستون برای خودشون خونه می‌گیره.
زیر لب غریدم:
- تف تو روحت مرد! آخه خونه اونم کنار قبرستون؟!
بعد شبا صدای جیغ و داد از قبرستون شنیده می‌شد!
بعد یه شب این زن و مرد بیچاره، می‌بینن از اتاق دخترشون صدای خنده های وحشتناک میاد.
با هر قدم اون مرد و زن به اتاق دختره، ما هم نفسامون رو یه جوری حبس می‌کردیم که انگار خودمون داریم وارد اون صحنه می‌شیم.
با وارد شدن اونا تو اتاق صدای خنده‌ ها هم قطع شد.
دختره روی تخت نشسته بود و سرش رو انداخته بود پایین!
وای وای نگم براتون از پسرا!
همه‌مون از شدت ترس کنار هم جمع شده بودیم.
پدر دختره روی زمین نشست و چند بار دخترش رو صدا کرد.
دختره هیچ واکنشی نشون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

big boss

نو ورود
سطح
1
 
ارسالی‌ها
44
پسندها
136
امتیازها
503
مدال‌ها
1
  • نویسنده موضوع
  • #32
دیگه ساعت طرفای ۱۲ بود.
فکر کنم دیگه وقته رفتن باشه! نه خجالت نکش، بمون خونه‌ی پنج تا پسر هرکول!
بلند شدم و رو به پسرا گفتم:
- یعنی دهنتون سرویس الان با خیال راحت نشسته بودم خونه‌م و داشتم فیلم عاشقانه‌ای چیزی می‌دیدم دیگه!
دانیال گفت:
- آره والا قلبم اومد دهنم!
بعدش رو به حسام گفت:
- یعنی حسام فقط بشنوم فردا تو دانشگاه از دهنت در بره، بگی دانیال فلان و بهمان ها!
حسام دستش رو کوبید روی دهنش و گفت:
- قرصه قرصه داداش!
دانیال خوبه‌ای گفت و روی زمین دراز کشید.
رو بهشون گفتم:
- من دیگه رفع زحمت می‌کنم فرزندانم!
شاهان گفت:
- کجا؟ می‌خوای همینجا بمون پیش ما!
خندیدم و گفتم:
- نه بابا دیگه میرم خونه‌ی خودم! خیلی دور نیست که همین طبقه‌ی پایینه!
همشون خندیدن که کیان گفت:
- آرمان نصف شب نترسی یه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

big boss

نو ورود
سطح
1
 
ارسالی‌ها
44
پسندها
136
امتیازها
503
مدال‌ها
1
  • نویسنده موضوع
  • #33
چی بلندی گفتم که گوشاش رو گرفت و گفت:
- اصلا مهمون نواز خوبی نیستی! خوشم نیومد!
با حرص گفتم:
- خوشت غلط کرده با تو عزیزم!
شاهان از جاش بلند شد و گفت:
- نچ نچ اصلا بچه‌ی خوبی نیستی!
رو به روش وایسادم و گفتم:
- اصلا گیرم که نیستم! تورو سننه پسرم؟!
با خنده گفت:
- مارو باش توی فکر کی بودیم! منم اومدم که جنابعالی شب رو تنها با جن و روح ها نگذرونه!
با اخم نگاهش کردم و گفتم:
- حالا نمی‌خواد منت سرمون بزاری جناب!
جلوتر اومد.
با حالت خاصی گفت:
- من که منت نذاشتم کوچولو! این تو بودی که شروع کردی!
با حرص گفتم:
- کوچولو عمته چلغور! همش یه سال ازم بزرگتری!
خندید و گفت:
- شرمنده عمه ندارم کوچولو!
با حرص لگدی به پاش زدم.
آخی گفت و با تعجب نگام کرد.
با خنده گفتم:
- گفتم که کوچولو نیستم داداچ!
اخم کرد و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

big boss

نو ورود
سطح
1
 
ارسالی‌ها
44
پسندها
136
امتیازها
503
مدال‌ها
1
  • نویسنده موضوع
  • #34
با حالت زاری گفتم:
- ببین گل پسر! من علاقه‌ای به مردا ندارم!
من زنا رو دوست دارم.
احیانا تو علاقه داری؟
شاهان خندید.
از شدت خنده، روی زمین نشست.
قهقه می‌زد و دلش رو گرفته بود.
ای خدا! این بچه هم جنی شد رفت! بیچاره هنوز جوون بود!
شاهان با خنده گفت:
- تو فکر کردی که من از پسرا خوشم میاد؟! وای من!
با حرص گفتم:
- کارات که اینو نشون میده عوضی نفهم!
بلند شد و نزدیکم اومد.
با لبخند خاصی اجزای صورتم رو زیر نظرش گذروند و گفت:
- منم از دخترا خوشم میاد آرمان!
اوهااا! باشه تو گفتی و منم باور کردم شاهان جون!
پس اون نگاهت چی میگه؟!
یا ابلفضل! باید از این به بعد مواظب خودم باشم! از این شاهان چلغوز هر کاری برمیاد!
یک دفعه دیدی به نیت پسر اومد جلو، می‌بینه دخترم! بی آبرو میشم!
شاهان روی مبل نشست و گفت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

big boss

نو ورود
سطح
1
 
ارسالی‌ها
44
پسندها
136
امتیازها
503
مدال‌ها
1
  • نویسنده موضوع
  • #35
خندید و سری تکون داد.
- انگار یادت رفته ازت بزرگترم ها! هی فرزندم فرزندم نکن!
دستم روی چشمم گذاشتم و گفتم:
- روی جفت چشمام! تو فقط برو بکپ عزیزم! من بهت فرزندم نمی‌گم!
از جاش بلند شد و گفت:
- اوکیه! پس شب بخیر فرزندم!
حرصی نگاهش کردم که زبونش رو مثل بچه‌ها برام درآورد و به سمت اتاق مهمان رفت.
ایشالا خواب اون جن هارو ببینی چلغوز که انقدر من رو حرص میدی!
هنوز دو دقیقه از رفتن شاهان به اتاق نگذشته بود که صدای دادش بلند شد.
هول شده به سمت اتاق دویدم.
خدا امشبمون رو به خیر کنه! انگار این شب لعنتی نمی‌خواد تموم شه!
در اتاق رو باز کردم که شاهان رو روی تخت، در حالی که بالشت رو مثل مگس کش بالای سرش گرفته بود، دیدم.
پقی زدم زیر خنده! وای نه محاله!
مظلوم گفت:
- سوسک! آرمان اینجا سوسک داره!
ناباور...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

big boss

نو ورود
سطح
1
 
ارسالی‌ها
44
پسندها
136
امتیازها
503
مدال‌ها
1
  • نویسنده موضوع
  • #36
شاهان دوباره مظلوم گفت:
- نکن آرمان!
با شیطنت ابرویی بالا انداختم و گفتم:
-موقعیت عالیه، نمی‌تونم از دستش بدم!
سوسک جذاب داستانمون همچنان با عشق و علاقه در انتظار آغوش گرم شاهان بود.
گوشی رو آماده‌ی فیلم برداری کردم و آروم آروم به سمت سوسک عاشق قدم برداشتم.
سوسکه تا از جانب من احساس خطر کرد، با یه جهش بلند روی تخت پرید.
شاهان فریادی کشید و گوشه‌ی تخت جمع شد.
سوسکه حالا روبه‌روی شاهان بود.
دوربین رو به سمت شاهان گرفتم.
بیچاره کم مونده بود، جاش رو خیس کنه!
سوسکه قدم به قدم به شاهان نزدیک می‌شد و شاهان هم بیشتر تو خودش جمع می‌شد.
توی آخرین لحظه شاهان با صدای ضعیفی گفت:
- تورو به روح مادر و پدرت قسمت میدم آرمان!
یه لحظه دلم هری ریخت.
تند به سمتش قدم برداشتم و با یه حرکت سوسک رو با دستمال...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

big boss

نو ورود
سطح
1
 
ارسالی‌ها
44
پسندها
136
امتیازها
503
مدال‌ها
1
  • نویسنده موضوع
  • #37
سریع از بغلش بیرون اومدم.
خندید و گفت:
- دست پیش می‌گیری پس نیوفتی آرمان خان؟!
با بهت گفتم:
- نخیر بیشعور! باید بهم می‌گفتی که به اون سوسک لعنتی فوبیا داری!
ابروهاش بالا پرید.
- عه عه چقدر رو داری تو بچه!
شونه‌هام رو بالا انداختم و به سمتم اتاقم رفتم.
صدای پایی از پشت سرم می‌اومد.
به سمتش برگشتم و با دیدن شاهان سوالی نگاهش کردم.
شاهان خندید و گفت:
- امم...چیزه..نکنه انتظار داری تنها تو اون اتاق بخوابم؟
با خیال راحت گفتم:
- هرطور راحتی! پس داری میری خونه؟
نچی کرد و من رو به طرف اتاقم کشید و خودش هم دنبالم اومد.
- نخیر! باهم توی اتاق جنابعالی می‌خوابیم.
چشمام اندازه‌ی توپ فوتبال گشاد شد.
- امکان نداره! من تنها تو اتاق خودم راحتم! خوشم نمیاد اتاقم رو با کسی شریک شم!
خندید و گفت:
- انقدر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] ❁S.NAJM

big boss

نو ورود
سطح
1
 
ارسالی‌ها
44
پسندها
136
امتیازها
503
مدال‌ها
1
  • نویسنده موضوع
  • #38
گوشه‌ی تخت دراز کشیدم.
با دیدن پتوی تک نفره هوفی کشیدم.
بلند شدم که پتوی دیگه‌ای هم برای شاهان بیارم که پرسید:
- کجا؟!
آروم گفتم:
- میرم برات پتو بیارم!
شاهان با تعجب به پتوی روی تخت اشاره کرد و گفت:
- هست که! با هم استفاده‌اش می‌کنیم! لوس نشو بیا!
به حرفش اهمیت ندادم.
خواستم از اتاق بیرون برم که خندید و گفت:
- بیا! بیا بخواب بابا من عادت دارم پتو نمی‌کشم روم!
با چشمای گشاد نگاهش می‌کردم که دستش رو سمت تیشرتش برد و با یه حرکت از تنش در آورد.
توی اون لحظه نه می‌تونستم نگاهش کنم نه می‌تونستم نگاهش نکنم!
شاهان که تعجب من رو دید، گفت:
- من به گرما خیلی حساسم! عادت دارم شبا بدون لباس بخوابم! مشکلی که نداری؟
هول شده گفتم:
- نه بابا چه مشکلی! من خودمم عادت داشتم تو خونه بدون لباس می‌خوابیدم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] ❁S.NAJM

big boss

نو ورود
سطح
1
 
ارسالی‌ها
44
پسندها
136
امتیازها
503
مدال‌ها
1
  • نویسنده موضوع
  • #39
مردونه خندید و گفت:
- خودت با پای خودت اومدی بغلم! کجا ولت کنم؟
با مشت روی سینش کوبیدم و داد زدم:
- چرا دری وری میگی شاهان؟ ولم کن گفتم!
با لحن مرموزی گفت:
- فکر کردی با بانداژی که دور بدنت پیچیدی، می‌تونی جنسیتت رو عوض کنی آرمان خانم؟
با شنیدن این حرفش بدنم یخ کرد.
لعنتی اون همه چی رو فهمیده بود!
ولی از کجا؟ کی؟ چطوری؟
با صدایی که از چاه درمی‌اومد، گفتم:
- باشه تو بردی! حالا ولم کن!
کم کم سنگینی دستاش از دور کمرم کم شد و بالاخره تونستم نفس راحتی بکشم!
کنار کشیدم و با فاصله ازش نشستم.
شاهان هم روی تخت نشست و دستاش رو بغل کرد.
متوجه نگاه منتظرش شدم.
با بغضی که نمی‌دونم برای چی بود، گفتم:
- چی می‌خوای بشنوی؟
با لحن آرومی گفت:
- حقیقت رو! اینکه چرا خودت رو به عنوان یه پسر معرفی کردی؟
چشمام...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] ❁S.NAJM

big boss

نو ورود
سطح
1
 
ارسالی‌ها
44
پسندها
136
امتیازها
503
مدال‌ها
1
  • نویسنده موضوع
  • #40
هیچی نگفت که بلند شدم و گفتم:
- میشه لطفا بهشون هیچی نگی تا من خودم توی شرایط مناسبی براشون همه چیز رو تعریف کنم؟!
بهم زل زد و گفت:
- شرایط مناسبش کیه؟!
کلافه گفتم:
- نمی‌دونم! نمی‌دونم!
ولی این رو می‌دونم که فعلا وقتش نیست!
سری تکون داد و گفت:
- میل خودته ولی هرچقدر دیر کنی به ضرر خودته!
سری تکون دادم.
بعد از چند دقیقه سکوت، رو به شاهان گفتم:
- تو از کجا فهمیدی من دخترم؟
شاهان لبخندی زد و گفت:
- همون روز اولی که اینجا اومدی فهمیدم! داشتی با پسرعموت دعوا می‌کردی!
خندیدم و گفتم:
- پس از همون موقع ایسگای مارو گرفته بودی داداچ؟
خندید که با حرص گفتم:
- رو آب بخندی مرتیکه‌!
بلند شدم و به طرفش رفتم و گفتم:
- باشه دیگه داداچ! نمایش تموم شد! کیش کیش! پاشو برو خونه خودتون!
نوچی کرد و گفت:
- نه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] ❁S.NAJM

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 7)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا