• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان جبران مافات | حنانه شیرزاد کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع m._.r
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 4
  • بازدیدها 115
  • کاربران تگ شده هیچ

m._.r

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
12/10/24
ارسالی‌ها
4
پسندها
19
امتیازها
30
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان :
جبران مافات
نام نویسنده:
حنا
ژانر رمان:
#عاشقانه #معمایی #جنایی
کد رمان: 5745
ناظر: ❁S.NAJM ❁S.NAJM

خلاصه:
حنا برای خواستگاری از پسر موردعلاقه‌اش پا پیش می‌گذارد و فکر می‌کند حس او، دو طرفه است. ولی وقتی می‌فهمد که به او خ**یا*نت شده آتش انتقام درونش شعله ور می‌شود اما با یک تصادف مسیر زندگی‌اش توسط نزدیک‌ترین فرد زندگی‌اش تغییر می‌کند... .
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

❥لیلیِ او

منتقد انجمن + شاعر انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
تاریخ ثبت‌نام
10/7/21
ارسالی‌ها
1,868
پسندها
22,606
امتیازها
44,573
مدال‌ها
24
سن
21
سطح
29
 
  • مدیر
  • #2
795136_60e37fa2aa8f2b5b6992be8bb9684e4c.jpg

«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ❥لیلیِ او
  • Heart
واکنش‌ها[ی پسندها] ❁S.NAJM

m._.r

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
12/10/24
ارسالی‌ها
4
پسندها
19
امتیازها
30
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
بعضی وقت‌ها یهویی تعادل ذهنی‌ات رو از دست می‌دی و احساس کسل بودن‌ می‌کنی!
احساس تنهایی و خستگی می‌کنی.
و در طول این بازه‌ی خستگی عاطفی
به افسردگی مبتلا می‌شی!
زندگی بعضی وقت‌ها بر وفق مراد پیش نمی‌ره، جوری که انگار یه نفر قصد داره عمداََ زندگیت رو خراب کنه.
به این حالت می‌گیم" کرختی "
و این دوران به هر دلیل و در هر زمان و برای هرکسی اتفاق می‌افته!
***
امشب قرار بود مهم‌ترین تاریخ زندگیم رقم بخوره. هیچ وقت فکرشو نمی‌کردم که با مهرداد یه پسر معمولی با حقوق نه چندان بالا، ازدواج کنم. اصلا وقتی مهرداد رو دیدم یک دل نه صد دل عاشقش شدم و پیِ راهی می‌گشتم که شماره شو پیدا کنم؛ بالاخره یه روز خودش اومد و گفت ازم خوشش اومده و رابطه‌مون تا الان که، پنج ساله ادامه پیدا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] ❁S.NAJM

m._.r

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
12/10/24
ارسالی‌ها
4
پسندها
19
امتیازها
30
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
دیشب برای خواب به خانه آمده بود و هنوز هم خستگی در چهره‌اش بی‌داد می‌کرد. پدربزرگ با دستان پیر و چروکیده‌اش در استکانی کمر باریک چای ریخت و او را به نشستن دعوت کرد.
پدربزرگ با لبخند مهربانی گفت:
- رها جان بابا! این خواستگارا پاشنه‌‌ی درو از جا درآوردن نمی‌خوای یه جوابی بهشون بدی؟
رها قند را گوشه لبش گذاشت و با لحن لاتی گفت:
- باباجون چند بار بهت بگم من نمی‌خوام ازدواج کنم؟ اصلا ازدواج کنم که چی بشه؟ که چند تا بچه قد و نیم قد پس بندازم و نتونم از پس نون و آبشون بربیام بعد تو سر خودم بزنم؟ از قدیم گفتن سینگل باش پادشاهی کن.
پدربزرگ خندید و گفت:
- من که نمی‌خوام باهات دبه ترشی بندازم دختر! بالاخره که یه روزی باید بری خونه بخت حالا چه الان چه فردا!
چایش را سر کشید و گفت:
- آقاجون میشه دست از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] ❁S.NAJM

m._.r

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
12/10/24
ارسالی‌ها
4
پسندها
19
امتیازها
30
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
سامیار با کنجکاوی رو به روی او نشست و گفت:
- چه جور کمکی؟ مادی یا معنوی؟
رها نفسش را آزاد کرد و گفت:
- می‌زنم تو سرت‌‌ها! مسئله جدیه!
سامیار کمی فکر کرد و با کنجکاوی بیشتر پرسید:
- خب بگو ببینم از دستم چه کاری برمیاد؟
رها چشم غره‌ای رفت و گفت:
- می‌خوام یکیو برام پیدا کنی! هم خودش هم آدرسش کلاََ هر چی از زندگیش‌ می‌دونی بذاری وسط.
سامیار سری به نشانه‌ی باشه تکان داد و سعی کرد سوال بیشتر نپرسد، چون می‌دانست که این‌بار حتما رها عصبانی خواهد شد.
دو هفته بعد
الناز با شور و شوق آلبوم عروسی‌اش را آورد و جلوی رها گذاشت و گفت:
- این‌ هم عکسای عروسیمون که دوست داشتی ببینی؛ البته چون بودجه‌مون کم بود گفتیم فعلا یه جشن کوچولو بگیریم تا بعد که پولامونو‌ جمع کنیم و یه سور حسابی بدیم!
رها اما، چشمانش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] ❁S.NAJM

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا