- ارسالیها
- 37
- پسندها
- 172
- امتیازها
- 503
- مدالها
- 3
- نویسنده موضوع
- #11
چشمی گفتم و سرپرست خدمتکارها من رو به سمت اتاقی هدایت کرد تا لباسهام رو عوض کنم و شروع به انجام کارها بکنم. اصلاً چرا مشخصاتم رو نپرسید؟ مثلاً اینکه کی هستم و کجا زندگی میکنم و چند سالمه و ... . سریع گوشیم رو درآوردمو به سامی زنگ زدم. بعد از چند تا بوق جواب داد:
- جانم رها!
- ببینم من که هنوز مشخصاتم رو بهشون ندادم، پس اینا چهطوری بهم اعتماد کردن؟
- عزیزم الان که دیگه عصر حجر نیست، اینا هم یک سایت دارن که اطلاعات شما توش، آپلود میشه؛ یعنی اونا اسمت رو سرچ میکنن و بعد هر چیزی که بخوان در موردت بدونن بالا میاد!
- به نظرت مشکوک نیست؟
- رها خواهشاً فاز کارآگاهها رو برندار خوشم نمیاد!
- اصلاً از کجا معلوم خودت جزوشون نباشی؟
با حرص گفت:
- رها! بس میکنی یا نه؟ الآن هم کار مهمی...
- جانم رها!
- ببینم من که هنوز مشخصاتم رو بهشون ندادم، پس اینا چهطوری بهم اعتماد کردن؟
- عزیزم الان که دیگه عصر حجر نیست، اینا هم یک سایت دارن که اطلاعات شما توش، آپلود میشه؛ یعنی اونا اسمت رو سرچ میکنن و بعد هر چیزی که بخوان در موردت بدونن بالا میاد!
- به نظرت مشکوک نیست؟
- رها خواهشاً فاز کارآگاهها رو برندار خوشم نمیاد!
- اصلاً از کجا معلوم خودت جزوشون نباشی؟
با حرص گفت:
- رها! بس میکنی یا نه؟ الآن هم کار مهمی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش