نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان قاتل وحشی | آلفا کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع A.Khani
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 16
  • بازدیدها 365
  • کاربران تگ شده هیچ

A.Khani

رفیق جدید انجمن
سطح
2
 
ارسالی‌ها
64
پسندها
274
امتیازها
1,023
مدال‌ها
3
  • نویسنده موضوع
  • #11
"شمع باشی یا نباشی من همان پروانه‌ام
تو سر عقل آمدی من همچنان دیوانه‌ام
حالتی دارم که دلتنگی برای آن کم است
درد هایی که فدایت باد ای دردانه‌ام"

اشکام روی گونه‌هام فرود اومدن:
- توی مدرسه همیشه حرف شاهان مالکی بود! همه از تو می‌گفتن! جوون بودیم خب، کی از پسر علی مالکی خوشش نمی‌اومد! منم بهترین رفیق شادان بودم خب معلوم بود عاشقت میشم!
بدون هیچ لبخندی با صدای گرفته گفت:
- همیشه فکر می‌کردم تو دوست خوبی برا شادان نمی‌شی اما اشتباه می‌کردم، تو بیشتر از اینا برام باارزشی! تو باعث شدی به خودم بیام! اگه تو نبودی دو هفته پیش باید می‌اومدی سر مزارم!.
سرش رو نزدیک صورتم کرد طوری که نفسش رو تو صورتم حس می‌کردم. ادامه داد:
- آرام من از اینکه نتونستم از خونوادم مراقبت کنم خیلی ناراحتم
هر نفسی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

A.Khani

رفیق جدید انجمن
سطح
2
 
ارسالی‌ها
64
پسندها
274
امتیازها
1,023
مدال‌ها
3
  • نویسنده موضوع
  • #12
"ما همانند شیشه بودیم
اگر پاکمان می‌کردند می‌درخشیدیم
اما آن‌ها شکستند و ما هم بریدیم
دگر گله‌ای نمی‌ماند"


- شاهان... شاهان تو فقط پونزده سالت بود تو خیلی جوون بودی! تو تموم تلاشت رو کردی، اگه تو اون شرایط وارد خونتون نمی‌شدی الان دستتم سالم بود می‌فهمی؟ تو تموم تلاشتو کردی اما خب نشد!
سرش رو گذاشتم رو شونم بغلش کردم خیلی وقت بود که چنین صحنه‌ای رو می‌خواستم! بغل کردن اون بهم حس آرامش می‌داد بهم امنیت می‌داد:
- من خیلی دوست دارم!.
منتظر نبودم تا اونم بگه که دوسم داره اما واسه من فرقی نداره من اونو دوست دارم این برام کافیه! آروم زیر لب زمزمه کرد:
- رابطت با این پسره سامیار چطوره؟
- فکر می‌کنه مخم رو زده!
- بکشش تو باغ!
- باغ چرا؟
- تو بکشش تو باغ بقیش با من! دیگه وقتشه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

A.Khani

رفیق جدید انجمن
سطح
2
 
ارسالی‌ها
64
پسندها
274
امتیازها
1,023
مدال‌ها
3
  • نویسنده موضوع
  • #13
"سال‌ها سوختیم و دود نداشتیم"

از مغازه اومدیم بیرون کرکره رو با صدای گوش خراشی کشید پایین تو چهرش مصمم بودن رو میشد دید، سوار موتور شدم روشن کردم ساواش هم اومد سوار شد به راه افتادم مستقیم طرف خونه... تو راه خیلی باهم حرف زدیم درباره بچگیمون درباره جوونیمون درباره حسرتامون درباره بی پدر و مادر بودنمون... ! رسیدم جلو در خونه موتور رو خاموش کردم پیاده شدیم رفتیم در زدیم، کلیدام مونده بود خونه آرام اومد درو باز کرد همین‌که ساواش رو دید از خوشحالی پرید تو بغلش چشاش از خوشحالی برق میزد و لبخند. قشنگی روی ل..*باش نقش بسته بود:
- ساواش... از این طرفا پسر؟
ساواش با یه لبخند شونه‌ای بالا انداخت و گفت:
- دلم براتون خیلی تنگ شده بود!
- ماهم دلمون برات تنگ شده بود بیا تو.
رفتیم تو تا این‌که عکس‌های...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

A.Khani

رفیق جدید انجمن
سطح
2
 
ارسالی‌ها
64
پسندها
274
امتیازها
1,023
مدال‌ها
3
  • نویسنده موضوع
  • #14
"تبدیل میشم به آدمی که
حتی فکرشم نمی‌کردی"

- شـاهـان!
- تعجب کردی نه؟
با چشایی گرد شده گفت:
- تو اینجا چیکار می‌کنی؟
با لحن طعنه آمیز گفتم:
- اومدم از حال و روز خانوم زیبا خبر بگیرم! ببینم بعد اون همه کار و نقشه‌کشی بازم مثل قبل خوشحاله؟.
- تو چطور زنده موندی؟ دستت...؟
- ببین چه بلایی سرم آوردین که خودتونم تعجب می‌کنین چطور زنده موندم؟ می‌خوای بدونی این سال‌ها رو چطور گذروندم؟ هر شب با یاد تو عذاب کشیدم، هنوز جای زخمایی که زدی خوب نشده!.
ترس تو چهرش موج میزد:
- شاهان خواهش می‌کنم، آروم باش.
بهش نزدیک شدم:
- آروم؟ بعد از این همه بلایی که سرم آوردی ازم می‌خوای آروم باشم؟ فکر کردی می‌تونی راحت از کنار همچی رد بشی بری؟ نه حاجی نیست اون‌جور دنیایی!.
- ببین شاهان آروم باش من می‌فهممت،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

A.Khani

رفیق جدید انجمن
سطح
2
 
ارسالی‌ها
64
پسندها
274
امتیازها
1,023
مدال‌ها
3
  • نویسنده موضوع
  • #15
"پسر بی پول رو هیچکس دوست نداره"

رسیدم دم در شرکت موتور رو خاموش کردم راه افتادم سمت ورودی شرکت، دوتا نگهبان با لباس شخصی جلو در ایستاده بودن، رفتم جلو مانع ورودم شدن:
- باید برم تو، کار دارم!.
- با کی کار داری؟
- غدیر خان...!
از تو جیبش گوشیش رو درآورد زنگ زد به یکی گفت که یکی اومده با داداش غدیر کار داره، بعد چند ثانیه مکث گوشی رو قطع کرد گفت:
- با من بیا.
رفتیم داخل سوار آسانسور شدیم رفتیم طبقه دو به طرف اتاق غدیر خان به راه افتادیم رسیدیم به یه در شیشه‌ای در زد باز کرد گفت:
- داداش آوردمش.
رفتم داخل اتاق غدیر نشسته بود پشت میزش کنارشم یکی بود نشناختم، یه کت شلوار مشکی تنش بود با یه پیرهن سفید با وجود این همه پول و ثروت اون خیلی جوون بود شاید سی یا سی‌ و‌ پنج!
- بیا تو چرا ایستادی؟...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

A.Khani

رفیق جدید انجمن
سطح
2
 
ارسالی‌ها
64
پسندها
274
امتیازها
1,023
مدال‌ها
3
  • نویسنده موضوع
  • #16
"آدم اول باید خودش گران باشد
بعد دارایی‌اش"


آدمش هم کلت کمریش رو داد بهم، خشابو چک کردم پره پر بود! مسلحش کردم به طرف بطری‌ها شلیک کردم...! من به پول نیاز دارم! بخاطر اینم هر کاری می‌کنم! همشون رو زدم ترکوندم، کلت رو غیرمسلح کردم گرفتم طرف آدمش! بدون اینکه چیزی بگه همون‌جور مات‌و‌مبهوت مونده بود:
- عالیه! مهارت دیگه‌ای هم داری؟
- امتحان کن.
نگاه کرد به دوتا از آدماش گفت:
- کریم، محسن، باهاش مبارزه کنین. فقط کشته ندین.
اون دوتا آدماش کتشون رو درآوردن بهم نزدیک شدن منم مثل همیشه سرتا پا مشکی پوشیده بودم، یه شلوار لی مشکی با یه کاپشن ورزشی مشکی که زیرش یه تیشرت مشکی پوشیده بودم! اومدن جلو اولش رو با مشت شروع کردن که با یه جای خالی از زیر مشتشون در رفتم، یکیشون اومد جلو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

A.Khani

رفیق جدید انجمن
سطح
2
 
ارسالی‌ها
64
پسندها
274
امتیازها
1,023
مدال‌ها
3
  • نویسنده موضوع
  • #17
"افتاده درختی که به خود می‌بالید
از داغ تبر به خاک خود می‌نالید
گفتم چه کسی بر ریشه‌ات زد گفتا
آن کس که به زیر سایه‌ام می‌خوابید"

***
اومدم نشستم رو میز ساواش رو صدا زدم تا بریم شرکت پیش غدیر خان، آرامم یکم اون‌طرف‌تر خوابیده بود با صدای من بیدار شد با چشای خوابالو گفت:
- شاهان می‌رین به همون شرکته؟
- آره تو بخواب با تو کاری ندارم.
با یه خمیازه کوچیک گفت:
- نه بابا بزار براتون صبحونه آماده کنم.
سرمو انداختم پایین گفتم:
- چیزی... برای خوردن نداریم!.
همون‌جور خشک شده بهم خیره شد اما حق این دختر چنین زندگی نبود، اون لایق بهترین‌هاست. به ساواش یه لگد زدم بیدار شد گفتم:
- پاشو دیگه.
بیدار شد با چهره خوابالو جواب داد:
- الان آماده میشم میام!.
موقع رفتن رو به آرام...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 5)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا