- تاریخ ثبتنام
- 15/12/24
- ارسالیها
- 152
- پسندها
- 537
- امتیازها
- 2,863
- مدالها
- 5
سطح
5
- نویسنده موضوع
- #151
- گفتم که پیشت باشه.
با صدای زنگ آیفون هردومون سرمون اونطرفی چرخید. سریع سمت جاکفشی رفتم.
- همون مرکز خرید قبلی میرید؟
بند کفشم رو بستم و گفتم:
- نمیدونم راستش نگفت.
در رو باز کردم
- فعلاً خداحافظ.
- برگشتنی خبر بده میام دنبالت.
- با خودش برمیگردم. خداحافظ.
لحظهای که از خونه بیرون اومدم و سوار ماشین باران شدم مغزم از اتفاقات دیروز خالی شده بود اما وقتی به پارکینگ پاساژ رسیدیم و پیاده شدم از خلوت بودن اونجا ترسیدم و صدایی که دیروز به خونه زنگ زد تو مغزم پیچید. شروع به چرخوندن چشمهام اطرافم کردم جوری که باران هم فهمید و ازم پرسید دنبال کسی میگردم؟ تو آسانسور نفس حبسشدهم رو بیرون دادم و سعی کردم با گفتن اینکه اینجا یه جای شلوغه به خودم روحیه بدم. تو پاساژ اگه کسی کلاه داشت یا با...
با صدای زنگ آیفون هردومون سرمون اونطرفی چرخید. سریع سمت جاکفشی رفتم.
- همون مرکز خرید قبلی میرید؟
بند کفشم رو بستم و گفتم:
- نمیدونم راستش نگفت.
در رو باز کردم
- فعلاً خداحافظ.
- برگشتنی خبر بده میام دنبالت.
- با خودش برمیگردم. خداحافظ.
لحظهای که از خونه بیرون اومدم و سوار ماشین باران شدم مغزم از اتفاقات دیروز خالی شده بود اما وقتی به پارکینگ پاساژ رسیدیم و پیاده شدم از خلوت بودن اونجا ترسیدم و صدایی که دیروز به خونه زنگ زد تو مغزم پیچید. شروع به چرخوندن چشمهام اطرافم کردم جوری که باران هم فهمید و ازم پرسید دنبال کسی میگردم؟ تو آسانسور نفس حبسشدهم رو بیرون دادم و سعی کردم با گفتن اینکه اینجا یه جای شلوغه به خودم روحیه بدم. تو پاساژ اگه کسی کلاه داشت یا با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.