- ارسالیها
- 90
- پسندها
- 202
- امتیازها
- 1,078
- مدالها
- 3
- نویسنده موضوع
- #61
آهی میکشم و نگاهم را به بیرون میدهم. کمکم به خانه نزدیک شده و بعد از پرداخت کرایه، پیاده میشوم.
کلید در قفل چرخانده و وارد حیاط میشوم. به لطف پدر، کل حیاط از چراغهای پایه بلند سفید، روشن شده بود.
وارد خانه میشوم. خوب بود که چراغها را خاموش نکرده بودم. از پلهها بالا میروم و وارد اتاقم میشوم.
لباسهایم را عوض میکنم. نگاهم به روی بوم نیمه کاره کنار کمد مینشیند؛ اما خیلی زود نگاهم به سمت پاتختی کشیده میشود. پوفی کشیده و کنار پاتختی جا میگیرم. این پودرهای لعنتی انگار برایم لذتبخشتر از نقاشی بودند و این یک زنگ خطر محسوب میشد.
با دیدن مقدار کمی که از آنها باقی مانده بود، اخم میکنم. یعنی وقتش رسیده بود از حمید طلب بستهای جدید کنم؟ اصلاً این را دوست نداشتم. اصلاً بهتر که...
کلید در قفل چرخانده و وارد حیاط میشوم. به لطف پدر، کل حیاط از چراغهای پایه بلند سفید، روشن شده بود.
وارد خانه میشوم. خوب بود که چراغها را خاموش نکرده بودم. از پلهها بالا میروم و وارد اتاقم میشوم.
لباسهایم را عوض میکنم. نگاهم به روی بوم نیمه کاره کنار کمد مینشیند؛ اما خیلی زود نگاهم به سمت پاتختی کشیده میشود. پوفی کشیده و کنار پاتختی جا میگیرم. این پودرهای لعنتی انگار برایم لذتبخشتر از نقاشی بودند و این یک زنگ خطر محسوب میشد.
با دیدن مقدار کمی که از آنها باقی مانده بود، اخم میکنم. یعنی وقتش رسیده بود از حمید طلب بستهای جدید کنم؟ اصلاً این را دوست نداشتم. اصلاً بهتر که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.