• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان فوبیا | فاطمه اسمائیلی کاربر انجمن رمان یک رمان

~darya~

رفیق جدید انجمن
سطح
2
 
ارسالی‌ها
90
پسندها
202
امتیازها
1,078
مدال‌ها
3
  • نویسنده موضوع
  • #61
آهی می‌کشم و نگاهم را به بیرون می‌دهم. کم‌کم به خانه نزدیک شده و بعد از پرداخت کرایه، پیاده می‌شوم.
کلید در قفل چرخانده و وارد حیاط می‌شوم. به لطف پدر، کل حیاط از چراغ‌های پایه بلند سفید، روشن شده بود.
وارد خانه می‌شوم. خوب بود که چراغ‌ها را خاموش نکرده بودم. از پله‌ها بالا می‌روم و وارد اتاقم می‌شوم‌.
لباس‌هایم را عوض می‌کنم. نگاهم به روی بوم نیمه کاره کنار کمد می‌نشیند؛ اما خیلی زود نگاهم به سمت پاتختی کشیده می‌شود. پوفی کشیده و کنار پاتختی جا می‌گیرم. این پودرهای لعنتی انگار برایم لذت‌بخش‌تر از نقاشی بودند و این یک زنگ خطر محسوب می‌شد.
با دیدن مقدار کمی که از آن‌ها باقی مانده بود، اخم می‌کنم. یعنی وقتش رسیده بود از حمید طلب بسته‌ای جدید کنم؟ اصلاً این را دوست نداشتم. اصلاً بهتر که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] ❁S.NAJM

~darya~

رفیق جدید انجمن
سطح
2
 
ارسالی‌ها
90
پسندها
202
امتیازها
1,078
مدال‌ها
3
  • نویسنده موضوع
  • #62
به سمت در می‌روم و با دو دستم، محکم به در می‌کوبم و صدایش می‌زنم:
- مامان، مامان می‌ترسم. خواهش می‌کنم. مامان.
اما هیچ صدایی از او شنیده نمی‌شود. با صدایی از پشت سرم، سریع می‌چرخم و نفس‌نفس زنان به حیاط تاریک زل می‌زنم. کم‌کم پاهایم سست شده و روی زمین می‌نشینم.
زانوهایم را بغل می‌زنم و اشک‌هایم مسابقه‌ی کورس برگزار می‌کنند. هق‌هق مظلومانه‌ام در فضا می‌پیچد؛ اما به گوش هیچ موجود زنده‌ای نمی‌رسد. من تنهای تنها، میان موجودات ترسناک خیالی‌ام نشسته بودم؛ موجوداتی که خود را پشت آن درختان بلند پنهان کرده بودند و صدای وحشتناک‌شان را با صداهای عجیبی به گوشم می‌رساندند.
شاخه و برگ‌های درختان همانند ارواح در هوا می‌چرخیدند. صدای هوهوی جغدی از نزدیک‌ترین درخت، مردمک‌هایم را گشاد می‌کند و نگاهم را به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] ❁S.NAJM

~darya~

رفیق جدید انجمن
سطح
2
 
ارسالی‌ها
90
پسندها
202
امتیازها
1,078
مدال‌ها
3
  • نویسنده موضوع
  • #63
با صدای آرامش، به طرفش برمی‌گردم:
- سلام، صبح بخیر.
لبخند کوچکی بر لبان نازکش نشانده است. با آرام‌ترین ولوم، جوابش را می‌دهم:
- صبح بخیر.
نگاهم را باز از او می‌گیرم‌. لابد دوباره آمده مسخره‌ام کند؛ یا این‌که برایم خط و نشان بکشد.
- آقای ارجمند.
به سمتش می‌چرخم و منتظر نگاهش می‌کنم تا حرفش را بزند و برود. دستی به مقنعه‌اش می‌کشد و لبانش را فرو می‌خورد. معلوم است حرفی که می‌خواهد بزند، گفتنش سخت است.
نفسش را محکم بیرون می‌دهد و می‌گوید:
- به خاطر رفتار دیروزمون معذرت می‌خوام. خیلی رفتار زشتی بود و من واقعاً عذاب وجدان گرفتم.
سرش را پایین انداخته و با ناخن بلندش روی میز، اشکال فرضی می‌کشید.
واقعاً عذر خواسته بود؟ آن هم از من؟ نگاهش را به چشمانم می‌دوزد. لبخند کوچکی می‌زنم و می‌خواهم بگویم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] ❁S.NAJM

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا