• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان قرار آن‌جاست | دردانه عوض‌زاده کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع دردانه. ع.
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 165
  • بازدیدها 4,746
  • کاربران تگ شده هیچ

دردانه. ع.

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
1,981
پسندها
15,995
امتیازها
40,573
مدال‌ها
21
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #121
لحظه‌ای مکث کردم و پوزخند تلخی روی لبم نشست. سه ماه پیش پدر در حضور نفیسی شرکتی را برایم گذاشت که او و پسرش همان زمان درحال تصاحبش بودند، بدون آنکه پدر خبر داشته‌ باشد. باز شروع به خواندن کردم.
- مالکیت خانه‌ی مسکونی‌ام در خیابان ارم، به دخترم منتقل می‌شود به شرط آنکه همسرم تا پایان عمر در آن ساکن بماند و بعد از او سارینا موظف است این میراث خانوادگی ماندگارها را حفظ کند.
بعد از ثانیه‌ای مکث بند بعدی را خواندم.
- تمامی واحدهای باقی‌مانده‌ی برج سفید به سارینا تعلق می‌گیرد به جز واحد شماره‌ی نه که به نام همسرم شده تا از محل اجاره‌ی آن گذران زندگی کند و نیز پنت‌هاوس برج که تا زمان ازدواج سارینا به صورت امانی در مالکیت ایران خواهد‌ بود و بعد از آن به عنوان هدیه‌ی ازدواج به او منتقل می‌شود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
1,981
پسندها
15,995
امتیازها
40,573
مدال‌ها
21
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #122
همان‌طور که نگاهم با حسرت روی نوشته‌ی «فریدون ماندگار» کنار امضای پدر بود، جواب دادم:
- اسناد ماشین‌ها و برج سفید رو به خواست بابا زده‌ بودم به اسمم، حالا منتقلشون می‌کنم به تو و مامان.
ایران گفت:
- ما عجله‌ای نداریم.
نگاهم را از کاغذ بلند کردم و به او چشم دوختم.
- لازمه مامان، اینا دین باباست، باید ادا کنم.
ایران از جا بلند شد.
- فریدون هیچ دینی به من نداره، هر چی خواسته بهم بده لطف کرده، پیش خودت بمونه، من باید برم به کارهام برسم.
ایران که بیرون رفت. من مشغول دید زدن لیستی شدم که از اموال پدر به وصیت‌نامه ضمیمه شده‌بود. هر چیزی که نامم شده‌ بود، تنها مایملک مانده از پدر بود که به دست سهراب نیفتاده‌ بود. رضا رو به مریم کرد.
- مریم‌جان! تو هم برو کمک مامان.
مریم فهمید که نباید بیشتر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
1,981
پسندها
15,995
امتیازها
40,573
مدال‌ها
21
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #123
من هم گرچه می‌خواستم خود را دلداری دهم، اما از ته وجودم موافق حرف رضا بودم. سهراب از نابودی من لذت می‌برد و چه چیزی بهتر از زندان رفتن من برای او؟
- بنزها رو هم بفروش!
دلخور از تغییر نظرش که دلیلش را می‌دانستم، نگاهم را به نگاه جدی رضا دوختم.
- لازم نیست... اون چک‌ها رو من کشیدم، من خودم باید پاسش کنم، ارتباطی به تو نداره، بنزها رو بابا داده به تو.
سری تکان داد.
- بله داده به من، من هم می‌خوام بفروشمش.
سرم را به نشانه‌ی «نه» بالا انداختم.
- می‌تونی بفروشی، اما باید خرج زندگی خودت بکنی، راضی نیستم به‌خاطر من این فرصتو از دست بدی، می‌دونی پول همین چهارتا چقدر میشه؟ حداقل پنج‌تومن میشه، می‌تونی سرمایه کنی برای زندگی خودت و مریم، پنج‌تومن زندگیتو زیر و رو می‌کنه، اما چاه پنجاه‌تومن بدهی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
1,981
پسندها
15,995
امتیازها
40,573
مدال‌ها
21
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #124
به شدت سرم را تکان دادم.
- نه رضا... معلومه اینجا، توی این خونه، توی رودروایسی، مجبور میشه حرف تو رو قبول کنه.
دستانش را به دسته‌ی مبل زد.
- چرا بهونه می‌گیری؟ زن منه، خودم می‌دونم چیکار کنم.
صدایم را کمی بلند کردم.
- نه رضا... نمی‌خوام بذاریش توی فشار... .
میان کلامم پرید و با لحن آرامی گفت:
- سارینا باور کن مریم هم راضیه.
سر بالا انداختم.
- نه... تو که از ته دلش خبر نداری.
نفس کلافه‌ای کشید.
- من از دل زنم خبر دارم، اما برای اطمینان تو اینجا نه که بگی توی رودروایسی موند، وقتی رفتم خونه باهاش حرف می‌زنم تا خودش بیاد رضایتشو بهت بگه.
تند به طرفش برگشتم.
- نه رضا تو می‌خوای بذاریش توی فشار.
او هم تند شد.
- وای دختر! فشار چیه؟ فکر کردی با ساطور بالای سرش وایمیسم که رضایت بده؟ چی درمورد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
1,981
پسندها
15,995
امتیازها
40,573
مدال‌ها
21
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #125
رضا و مریم را وادار کردیم به خانه‌ی خود برگردند. مدت زیادی بود که به خاطر من و مادر از زندگی خودشان غافل شده‌بودند. موقع خواب، من و ایران که باز در این خانه‌ تنها شده‌بودیم دوباره در کنار هم، روی تخت اتاق مشترکش با پدر، کنار هم دراز کشیده و درحالی‌ که او موهای مرا با انگشتانش شانه می‌کرد از خاطرات مشترکمان با پدر حرف می‌زدیم. گاهی می‌خندیدیم و گاهی از نبود پدر اشک می‌ریختیم. چشمانم گرم خواب بود، اما با پلک زدن، آنها را باز نگه می‌داشتم. ایران متوجه خواب‌آلودگی‌ام شد و گفت:
- دخترم! دیگه بخواب دیروقته.
کمی خود را از او جدا کردم.
- فردا میرم وسایلمو از آپارتمانم برمی‌دارم برمی‌گردم همین‌جا.
ایران همان‌طور که دستش را دراز می‌کرد تا آباژور کنار تخت را خاموش کند گفت:
- کار خوبی می‌کنی،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
1,981
پسندها
15,995
امتیازها
40,573
مدال‌ها
21
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #126
صبح ابتدا به پژوهشکده سر زدم. همین که از در کوچک پژوهشکده پا به درون راهروی تنگ ورودی گذاشتم، بوی عود حضور دکترگلریز را خبر داد. راهروی طویل را طی کرده و زمانی که از مقابل درب شیشه‌ی آزمایشگاه رد شدم، سرکی به داخل کشیدم. کسی نبود، پس حتماً سودابه و رهام دانشگاه بودند. به طرف دفتر پژوهشکده رفتم. دکتر گلریز پشت میزش چشم به مانیتور دوخته و روی نتایج کارش کار می‌کرد. در دفتر فقط ما دو نفر میز اختصاصی داشتیم. رهام و سودابه بیشتر به صورت دستیار من و دکترگلریز کار می‌کردند. همزمان با ورودم سلام دادم. دکترگلریز ابروهایش را در هم کرد و با دوختن نگاهش به من گفت:
- سلام دختر بالأخره اومدی؟
چادرم را از سر برداشتم و درحالی‌ که به طرف چوب‌لباسی گوشه‌ی اتاق می‌رفتم گفتم:
- شرمنده دکتر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
1,981
پسندها
15,995
امتیازها
40,573
مدال‌ها
21
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #127
حق با دکتر‌گلریز بود. رهام نتوانسته‌بود چندان کار مرا پیش ببرد؛ البته شاید از کسی که خودش هم درگیر پایان‌نامه بود، زیاد از حد توقع داشتم. جداول اندازه‌گیری که رهام پر کرده‌بود، مقادیری داشت که دور از انتظارم بود. برای اندازه‌گیری مجدد وارد آزمایشگاه شدم و تا ظهر درگیر بودم، اما درنهایت باز هم قرار گرفتن بعضی از مقادیر در فرمول، نتایج مورد دلخواهم را نمی‌داد، یا راه را اشتباه آمده‌بودم، یا امروز اشتباه کرده‌بودم. تمرکز چندانی نداشتم و نمی‌توانستم ایراد کارم را پیدا کنم. باید روزی دیگر دوباره تکرار می‌کردم. خسته از تلاش بیهوده، آزمایشگاه را جمع و جور کرده و به دفتر برگشتم. نیاز شدیدی به استراحت داشتم. برگه‌هایم را روی میز انداختم. درحال بیرون آوردن روپوش از تنم به طرف چوب‌لباسی رفتم و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
1,981
پسندها
15,995
امتیازها
40,573
مدال‌ها
21
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #128
سرم را بالا آوردم و به نگاهش چشم دوختم.
- می‌خوام ازتون اجاره‌ش کنم.
لحظه‌ای مکث کرد و بعد پوزخندی زد.
- اجاره؟ مگه آدم اموال خودشو اجاره می‌کنه؟
ـ اون مال شماست، نه من!
از پشت مبل تا کنار دسته‌اش آمد.
- مال من و تو داره؟
با انگشت کمی کنار بینی‌ام را لمس کردم.
- می‌خوام‌ مستقل بشم.

پدر روی مبل نشست و باتحکم بیشتری گفت:
- مستقل؟ فکر کردم بالاخره از خر شیطون اومدی پایین، نگو هنوز اون بالایی.
اخم کردم.
- بابا! من یه آدم بالغم، می‌خوام برم برای خودم زندگی کنم.
پدر خود را پیش کشید.
- تو بالغی؟ تو یه بچه‌ی لجباز چهارساله‌ای.
معترض «بابا» گفتم و او ادامه داد:
- چیه؟ حقیقت تلخه؟
دستی از کلافگی تکان دادم.
- حقیقت چیه؟ حقیقت اینه که من بیست و پنج سالمه، می‌خوام برم دنبال پایان‌نامه‌ام،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
1,981
پسندها
15,995
امتیازها
40,573
مدال‌ها
21
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #129
آن روزها طوری شد که قهر من از پدر، بیشتر از چند روز بعد از آن شب دوام نیاورد، وقتی بعد از مراسم چهلم علی و اتفاقاتی که آنجا افتاد، با وضع آشفته‌ای پا به خیابان‌ها گذاشتم و دل‌شکسته و تنها، سرگردان شدم. خود را رانده‌ شده‌ای می‌دانستم که کسی او را دوست ندارد. حس می‌کردم، بدون علی که حمایتم کند، به لبه‌ی پرتگاه نابودی رسیده‌ام. دوباره به یاد بی‌کسی کودکی‌ام افتادم، چقدر شبیه همان سارینای سه‌ساله شده‌بودم، که ژاله او را کنار راه‌پله‌ی ایوان رها کرد. دوباره ترسی را حس کردم که در آن تنهایی به قلبم فرو رفته‌بود. تنها امیدی که آن روز درخشید، آغوش پدر بود که مرا از قعر تنهایی بیرون کشید و دختر بی‌پناهی را پناه داد. باز بی‌کس شده‌بودم و باز هم از همه‌جا رانده، به لبه‌ی پرتگاه رسیده‌بودم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
1,981
پسندها
15,995
امتیازها
40,573
مدال‌ها
21
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #130
وسایلم را باز در اتاقم در خانه پدری چیدم و شب را دیگر در اتاقم خوابیدم. همین که روی تخت دراز کشیدم و ناخودآگاه چون گذشته سرم را به طرف میز جلوی آینه چرخاندم و چشم به عکس علی دوختم. یادم آمد که بعد از رفتن پدر دیگر به سر مزار علی نرفته‌ام. آهی از حسرت کشیدم و از غصه پلک‌هایم را فشردم و بعد خیره به عکس علی گفتم:
- می‌بینی چه زن بی‌وفایی داری؟ گرم بدبختی‌های خودم شدم و فراموشت کردم، به چه دردی می‌خورم من؟ ببخش منو علی‌جان! می‌دونم توجیه خوبی نیست که گرفتاری‌ها باعث فراموشیم شد. من نباید تو رو فراموش می‌کردم، این هم از بی‌عرضگیمه، همتونو ناامید کردم. تو، بابا، رضا... .
آهی کشیدم و به کمر چرخیدم و چشم به سقف دوختم.
- فقط یه طبل توخالیم که منم منم دارم، هیچی نیستم.
چشم بستم.

- چقدر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 4)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا