• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان قرار آن‌جاست | دردانه عوض‌زاده کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع دردانه. ع.
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 165
  • بازدیدها 4,758
  • کاربران تگ شده هیچ

دردانه. ع.

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
1,981
پسندها
15,995
امتیازها
40,573
مدال‌ها
21
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #101
سهراب پوزخندی زد و نگاه نفرت‌باری به من انداخت.
- تو دیگه قرار نبود بمیری... همه‌ی دلخوشی‌هام یه دفعه دود شد رفت هوا.
سری تکان داد و نگاهش را از من گرفت و به اطراف داد:
- واقعاً حیف، یه نوشیدنی آلبالویی خالص و اعلا گرفته بودم، فقط برای سور مرگت باز کنم، اما‌ باز نکرده، از خشم زنده موندنت زدم به دیوار خوردش کردم.
نگاه تأسف‌بارش را سمتم چرخاند.
- همیشه برام‌ فاجعه‌ای!
تحملم دیگر تمام شد. سرم را به شدت از کلافگی تکان دادم.
- سهراب بس کن! من حوصله‌ای برای شنیدن این اراجیف ندارم.
ابرویی بالا انداخت و لبخند کجی زد.
- مجبوری داشته‌باشی، یادت که نرفته‌ چی دست من داری؟
سراغ گوجه‌های کبابی بشقابش رفت. درحالی‌که من از حرص در حال انفجار بودم و انگشتان دست مشت شده‌ام را در پوستم می‌فشردم که دهانش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
1,981
پسندها
15,995
امتیازها
40,573
مدال‌ها
21
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #102
سهراب به کیک و چای دست‌نخورده‌ام اشاره کرد.
- حیف که چیزی نخوردی!
با اشاره‌ی دست از گارسون خواست تا میز را جمع کند. تا گارسون برسد، پرسیدم:
- چی از من می‌خوای؟
- هیس دختر عجول! بهت میگم، فعلاً از فضای کافه و این موسیقی لذت ببر.
تاره متوجه موسیقی لایتی شدم که درحال پخش بود. با کلافگی لب‌هایم را به دندان گرفتم و باز منتظر ادامه‌ی نمایش سهراب شدم. تا پدر را پس نمی‌گرفتم، نمی‌توانستم برخلاف میل او رفتاری بکنم. گارسون که میز را جمع کرد و رفت، سهراب اشاره‌ای به راننده‌اش که او هم در این مدت خسته شده و روی یکی از صندلی‌ها نشسته‌بود، کرد. مرد جوان که کت و شلوار توسی رنگی را با پیراهن مشکی پوشیده بود، بلند شد و پاکتی را به دست سهراب رساند. در این فاصله نگاهم را روی چهره‌اش دقیق کردم. موهایش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
1,981
پسندها
15,995
امتیازها
40,573
مدال‌ها
21
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #103
با غیض دندان‌هایم را به هم فشردم.
- تو یه بی‌شرف بیشتر نیستی!
ابروهایش را بالا داد.
- اُه دختر! فکر کردی فریدون‌خان خیلی شرفتمندانه کار می‌کرد؟ اون هم یکی بود مثل من، فقط اینکه دوره‌اش تموم شد و یکی بهتر از خودش نشست جاش، البته هنوز پرده‌‌های آخر نمایش من برای تو مونده.
ابروهایم را سوالی درهم کردم تا منظورش را دریابم. لحظاتی خیره ماند و بعد گفت:
- ماندگارها هر چی دارن باید به نفیسی‌ها برسه، هیچی نباید ته جیبشون بمونه!
پوزخندی زدم و عقب رفتم.
- چه خوش اشتها؟! بپا همینی رو هم که ازشون به زور گرفتی از دست ندی.
درحالی‌که پاکت دکمه‌دار توسی‌رنگ درون دستش را باز می‌کرد خندید و گفت:
- خیلی بانمکی دختر! از فریدون‌خان یه دختر مونده که زیادی خوشمره‌س، حیف که دیدار آخرمونه، برای من دیگه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
1,981
پسندها
15,995
امتیازها
40,573
مدال‌ها
21
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #104
نگاهم از حمداللهی به روی برگه‌ی قراردادی که روی میز بود چرخید.
- سرکارخانم طی این قرارداد، وکیل پرداخت بدهی‌های پدرت میشی و امضاش می‌کنی تا بانک بفهمه با رضایت قلبی داری دیون پدرتو پرداخت می‌کنی.
نگاهم را روی صورت سهراب بالا آوردم. هنوز آن لبخند کریه را داشت.
- وقتی همه‌ی امضاها رو زدی من هم عموجان رو بهت پس میدم.
با دو دست قرارداد و چک‌ها را به طرف او هل دادم.
- من هیچی رو امضا نمی‌کنم!
سهراب خونسرد برگه‌ها را مرتب کرد.
- بد شد... اگر همون زمانی که به بقیه گفتین، خاکسپاری رو شروع کرده‌بودید، الان وسط مراسم بود، به نظرت چطور مهمونای پدرتو توجیه کردن، یعنی هنوز هم توی قبرستونن؟ واقعاً اینکه پشت سر پدرت تا الان چه حرف‌هایی زدن شنیدنیه؟ کاش یکی رو داشتم زنده برام گزارش بفرسته! به نظرت از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
1,981
پسندها
15,995
امتیازها
40,573
مدال‌ها
21
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #105
دستم را پیش بردم و هر سه چک را نگاه کردم. مبالغ چک‌ها وحشت‌آفرین بود، یکی بیست میلیارد و دوتای دیگر پانزده میلیارد.
- فکر کردی بانک بدون هیچ حرفی، از منی که تازه چک گرفتم، چنین چک‌های سنگینی رو قبول می‌کنه؟
- نترس قبول می‌کنه، به برگه‌ی قرارداد اشاره کرد، چون همراهش اینو امضا کردی و البته روز پاس شدن چک‌ها هم باهات تماس می‌گیرن که خب تو باید تأیید کنی.
- اگه نکنم؟
خندید.
- گفتم بامزه‌ای، مجبوری، تو ضامن بدهی پدرت شدی، حتی دادگاه هم حق رو به ما میده.
نگاهم روی تاریخ چک افتاد و با بهت سرم را بلند کردم.
- سهراب! تو واقعاً فکر کردی تا اول تیر من می‌تونم پنجاه میلیارد جور‌ کنم؟
نگاه شرورش را ضمیمه لبخند کجش کرد.
- مطمئنم می‌تونی، چون مجبوری جور کنی.
- امکان نداره توی این فاصله‌ی کم!
سرش را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
1,981
پسندها
15,995
امتیازها
40,573
مدال‌ها
21
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #106
با تمام نفرتم به او نگاه کردم.
- نترس! هیچ‌وقت چنین جونور دیوثی رو فراموش نمی‌کنم.
اشاره‌ای به روی میز کرد.
- اینا رو هم نمی‌خوای؟
نگاهی به میز انداختم. دسته‌چک خودم و چک‌های پدر روی میز بود. همه را چنگ زده و درون جیب بزرگ مانتویم فرو کردم و با نفرت گفتم:
- حالا پاشو بریم!
حمداللهی به همراه پاکت بلند شد و سهراب پوزخندی زد.
- سارینا؟ چرا تو مثل بقیه زنا کیف دستی نداری؟ قبلاً دبی هم می‌اومدی یادمه فقط یه کوله داشتی، خیلی کم، چی میشد، اون کیف دستی کِرِمی که فقط اندازه یه کف دست بود، دست می‌گرفتی، حتی قشنگ یادمه چطور بندشو دور مچت می‌نداختی.
از اینکه در تمام مدتی که من او را می‌دیدم و توجهی به او نداشتم، او مرا آنالیز می‌کرده، بیشتر حرصم درآمد.
- خب که چی؟ اینکه یه زمانی پلک‌زدن منو هم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
1,981
پسندها
15,995
امتیازها
40,573
مدال‌ها
21
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #107
همراه سهراب سوار ماشینش شده و در سکوت به روی پل برگشتیم. اشاره‌ای به حمداللهی کرد و او نیز گوشی‌ام را از روی داشبورد برداشت و به من داد. همین که گوشی را گرفتم، سهراب بدون آنکه به طرف من بچرخد گفت:
- می‌تونی بری.
به خیال اینکه با آمبولانس روبه‌رو می‌شوم، گوشی را در جیب مانتویم فرو کرده و پیاده شدم. سری به اطراف چرخاندم. خبری از آمبولانس نبود. از نارو زدن سهراب ترسیده، خم شدم و از پنجره‌ی باز ماشین رو به سهراب کردم.
- پس بابا کو؟
رو به طرف من چرخاند. حالت متفکری گرفت.
- عموجان؟
دستش را بالا آورد و به ساعتش نگاه کرد.
- فکر کنم الان دیگه دفن شده.
روح از سرم پرید و نیشخندی روی لب‌های سهراب پدید آمد.
- این آخرین پرده‌ی نمایش من برای تو بود، همون موقعی که جلوی دارالرحمه سوار پراید شدی،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
1,981
پسندها
15,995
امتیازها
40,573
مدال‌ها
21
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #108
تمام امیدم ناامید شد. با صدای ملتمسی زار زدم.
- چرا رضا؟ چرا منتظر من نموندید؟
- به خدا تا جایی که میشد منتظر موندم، خواستم پیدات کنم، کجا رفتی؟ تو چرا گوشیتو خاموش کردی؟
بیشتر زار زدم.
- چرا نذاشتی بابامو ببینم؟
- ببخش آبجی! جمعیت زیاد بود، خواستم عقب بندازم، عمه‌خانم نذاشت.
دستم را روی سرم گذاشتم و درحالی‌که کنار نرده‌های پل روی زمین می‌نشستم داد زدم:
- بمیره پیرزن زرزرو!
گوشی با دستم پایین آمد و من زار زدم. زن جوانی نزدیکم ایستاد.
- خانم طوری شده؟
هم‌زمان صدای «الان کجایی؟» رضا را شنیدم. نگاه مات‌زده و گریانم را به زن دوختم. که برای بار دوم پرسید:
- حالت خوبه؟
صدای نگران رضا بلند شد.
- سارینا! خواهش می‌کنم بگو کجایی؟
سری به نشانه‌ی مشکلی نیست، برای زن تکان دادم و گوشی را بلند کردم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
1,981
پسندها
15,995
امتیازها
40,573
مدال‌ها
21
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #109
کرایه‌ی راننده را داده و نداده، پیاده شدم و تا خود آرامگاه خانوادگی‌مان دویدم. خاک تازه‌ی روی قبر را که دیدم، تمام توانم از بین رفت. پاهایم سست شد و با گفتن «بابایی» روی خاک افتادم، زار زده و بلند او‌ را صدا می‌زدم. صورتم را به خاک او چسبانده و مزارش را در خیال به جای تنش، در آغوش گرفتم. تنی که سهراب با حسادت کودکانه‌اش نگذاشته‌بود در آخرین لحظات ببینم و در آغوش بگیرمش. برای همیشه این درد با من می‌ماند. در میان گریه‌هایم دستانم را در خاک او فرو کرده و خاک‌ها را به سرم پاشیدم.
- بابایی؟ چرا زنده موندم من؟ چرا بی‌من رفتی؟ چرا تنها موندم؟
گذر زمان از دستم رفت. نفهمیدم چقدر گریه و زاری کرده‌بودم که با صدای رضا به خود آمدم.
- سارینا؟ آبجی؟ پاشو!
به زور رضا که بازویم را گرفته‌بود، از روی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
1,981
پسندها
15,995
امتیازها
40,573
مدال‌ها
21
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #110
چشم که باز کردم روی تخت، درون اتاقم در خانه‌ی پدری بودم. چند لحظه مات به سقف چشم دوختم تا فهمیدم کجا هستم و چه شده. با درد پلک‌هایم را به هم فشردم. چشمانم هنوز می‌سوخت. سوزشی روی دستم احساس کردم. با بالا آوردن و دیدن آنژیوکت فهمیدم‌ باز مریم پرستار بودنش را به رخ کشیده، نگاهم را گرداندم و سرمی خالی دیدم که به چوب‌رخت آویزان بود و از لوله‌ی آن که به دستم وصل نبود، فهمیدم مدت زیادی را خوابیده‌ام. با کمی تعلل از جا برخاستم و لبه‌ی تخت نشستم. خواستم آنژیوکت را از دستم خارج کنم، اما دردی که به محض لمس شدن ایجاد کرد، منصرفم ساخت. بلند شدم تا مریم را پیدا کرده و از او بخواهم آن را از دستم خارج کند. مانتویم را از تنم بیرون آورده و روی پشتی صندلی انداخته‌بودند، چون حدس می‌زدم رضا هنوز در خانه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 4)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا