• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان قرار آن‌جاست | دردانه عوض‌زاده کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع دردانه. ع.
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 165
  • بازدیدها 4,746
  • کاربران تگ شده هیچ

دردانه. ع.

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
1,981
پسندها
15,995
امتیازها
40,573
مدال‌ها
21
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #151
به دفتر ابدالوند رفته و اسناد اتومبیل‌ها را پیش او گذاشتم. قرار شد فردا برای انجام مراحل انتقال سند همراه آقای حمیدی نزد او بروم. صبح وقتی‌ با آقای حمیدی تماس گرفته و خواستم همراهم به دفتر بیاید، گفت که عصر وقتی کاوه را دیدم همه‌چیز را با او هماهنگ کنم. یک لحظه با این حرف، حس بدی از قصد حمیدی در دلم افتاد؛ اما زود هرچه در فکرم بود را با زمزمه‌ی اینکه او زن دارد، به فراموشی سپردم. به دفتر ابدالوند برای انجام کارهای مربوط به فروشنده رفتم و بعد ساعاتی به پژوهشگاه رفتم، اما چون باید عصر منتظر کاوه می‌ماندم، همین که ظهر شد پژوهشگاه را علی‌رغم اعتراض دکترگلریز، رها کردم و به خانه برگشتم. رضا هم به تنهایی، بعد از کارش به خانه‌ی ما آمد تا هنگام تحویل ماشین‌ها حضور داشته‌ باشد. ساعت هنوز پنج...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
1,981
پسندها
15,995
امتیازها
40,573
مدال‌ها
21
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #152
می‌خواستم زود کارش را انجام‌ دهد و برود، پس گفتم:
- به جز ماشین زیر پای بابا که هنوز زیر سایه‌بون هست، بقیه ماشینا توی پارکینگ پشت ساختمونه.
زیاد از جایی که ایستاده‌ بودیم، ماشین‌های زیر سایبان مشخص نبودند، چون پشت شمشادهای حاشیه باغچه پنهان شده‌ بودند؛ اما‌ کاوه به همان سمت نگاه کرد و گفت:
- بچه‌ها رو آوردم برای بردنشون.
همراهانش که همگی جوان بودند جز همان عابدین، که فقط کمی سن و‌ سال‌دارتر از بقیه بود؛ وقتی متوجه خطاب کاوه شدند، نگاهشان را از زیبایی‌های حیاط برداشته و به طرف ما‌ چرخیدند. از بودن پیش کاوه معذب بودم، تا خواستم با «بفرمایید» گفتن به مردان همراهش، از او دور شوم، رضا گفت:
- آبجی! سوییچ‌ها رو بده من آقایون‌ رو تا پارکینگ راهنمایی کنم، تو پیش آقای حمیدی بمون!
ناچار قبول...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
1,981
پسندها
15,995
امتیازها
40,573
مدال‌ها
21
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #153
کاوه کمی مکث کرد و‌ ادامه داد:
- توی فکرش‌ بودم‌ که‌ چیکار‌ کنم. وقتی شما‌ پیشنهاد فروش این‌‌ ماشینا رو دادید، پدر‌ گفتن همه رو‌ به واسه من می‌خرن تا من بفروشمشون، البته بدون کمکش و‌ خارج از نمایشگاه.
کج‌خندی روی لبم نشست. حمیدی هم مثل‌ پدر بود؛ تنها برای رفاقت کار نمی‌کرد. او هم‌ به دنبال منفعت شخصی خودش‌ در خریدن این‌ ماشین‌ها بود، گرچه هنوز ممنون‌دار‌ قیمتی بودم که‌ روی‌ ماشین‌ها گذاشته‌ بود. کاوه کوتاه خندید و ادامه داد:
- بابا معتقده من هم باید راه اونو برم؛ اول ماشینای کارکرده بفروشم تا لم‌ کار دستم بیاد. در هر صورت‌ چه مستقل بشم‌، چه نشم، من باید اینا رو‌ بفروشم تا بتونم برای دریا آموزشگاه بزنم.
سری تکان دادم.
- خوبه که از پدر مستقل بشید.
لب‌هایش را به نشانه‌ی ندانستن به بالا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
1,981
پسندها
15,995
امتیازها
40,573
مدال‌ها
21
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #154
کاوه سری تکان داد:
- نه خواهش می‌کنم. اون روزی که من و‌ شما‌ توی کافه روبه‌روی‌ هم‌ نشستیم، هم من، هم شما، به خاطر خواست پدرامون نشسته‌‌ بودیم‌. نه خواست خودمون. کاملاً حق با شما بود. من هرگز ازتون دلخور نشدم، الان هم نیستم. خیلی از افکارم عوض شده؛ اون موقع جز خودم و خواسته‌هام نمی‌دیدم. خب بخشی از حرفاتون راجع به عقایدم درست بود. سعی کردم تغییر کنم؛ شاید به نظر شما یه آدم وابسته‌ام، اما من همینم و هنوز نظر پدرم برام اولویت داره. درمورد دریا هم اگر‌ پدر مخالفت می‌کرد، قطعاً باهاش ازدواج نمی‌کردم.
سرم را تکان دادم. این پسر هنوز تغییر نکرده‌ بود.
- از ته دلم برای شما و همسرتون آرزوی خوشبختی دارم.
رضا که مدتی پیش همراه چهار نفر از مردان کاوه رفتنش به طرف پارکینگ را دیده‌ بودم، به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
1,981
پسندها
15,995
امتیازها
40,573
مدال‌ها
21
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #155
عمه‌فتانه با عصای تزئینی که محکم به زمین می‌زد، به همراه مهیار از در باز حیاط وارد شدند. بدون توجه به رضای متعجب از کنار او گذشتند. نحوه‌ی راه رفتن تندش نشان می‌داد که خشمگین است. من نیز برای فهمیدن علت حضورش در اینجا که هیچ انتظارش را نداشتم، با گام‌های تند به استقبالش رفتم. هنوز به او نرسیده‌ بودم که با صدای بلندی گفت:
- اونا ماشینای فریدون بودن؟
نگاهم را لحظه‌ای به در حیاط که بسته میشد دوختم و بعد به طرف عمه‌فتانه برگشتم.
- بله!
دیگر به عمه رسیده‌ بودم. با چشمان میشی‌رنگش که در نظرم او‌ را چون جادوگران می‌کرد، با خشم به صورتم نگاه کرد.

- کجا رفتن؟
نباید اجازه‌ی دخالت در امورم را به او می‌دادم. گره ابروهایم را باز کردم و با لحن خونسردی گفتم:
- فروختمشون!
عمه‌فتانه و مهیار،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
1,981
پسندها
15,995
امتیازها
40,573
مدال‌ها
21
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #156
می‌دانستم عمه‌فتانه هیچ‌وقت مرا دوست نداشت، اما هرگز فکر نمی‌کردم چنین تهمتی بزند. ژاله را دوست نداشتم، اما من فرزند پدرم بودم. همانند جرقه‌ی آتش از جا پریدم.
- اصلاً قبول کردن یا نکردن شما مهم نیست، من بچه‌ی بابامم و کسی نمی‌تونه منکرش بشه.
عمه‌فتانه قدم پیش گذاشت.
- چرا نمی‌تونه منکرش بشه؟ بگو چی از فریدون داری؟ چیِ تو به فریدون کشیده، ها؟!
لحظه‌ای جا خوردم. از نظر ظاهری شباهت زیادی به پدرم نداشتم، اما پدرم همیشه می‌گفت خلق و خو و اخلاقیاتم به او‌ رفته‌ است. لحظاتی طول کشید تا توانستم خودم را بازیابم و با نفرتی بیشتر از قبل گفتم:
- مهم این نیست، مهم اینه که همه‌ی مدارکم مشخص می‌کنه من بچه‌ی فریدون ماندگارم و الان هم تنها وارثش. با این حرفاتون همون یه رشته‌ی نازک‌ فامیلی بینمون بود،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
1,981
پسندها
15,995
امتیازها
40,573
مدال‌ها
21
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #157
عمه‌فتانه بیشتر گر گرفت.
- چه خوش اومدنی زن؟ می‌ذاشتی خاک‌ برادرم‌ خشک‌ بشه، بعد بیفتین به جون اموالش!
ایران نفسی بیرون داد و سعی کرد آرام بماند.
- بفرمایید بریم‌ داخل، بشینیم با آرامش حرف بزنیم.
- بیام که شاهد چوب حراج زدن به اموال برادرم‌ باشم؟
کلافه سرم را چرخاندم و نگاهم به رضا افتاد که دورتر از همه سربه زیر ایستاده‌ بود. همیشه همین بود. هر وقت عمه‌فتانه و خانواده‌اش اینجا بودند، رضا همانند غریبه‌ها رفتار کرده و از همه فاصله می‌گرفت. ایران ر‌و به مهیار کرد.
- مهیارخان مادر رو ببرید داخل!
مهیار با گرفتن بازوی‌ عمه‌خانم، او را که هنوز بلندبلند غر میزد و از سیاه‌بختی برادر و بی‌لیاقتی ما‌ می‌گفت، داخل برد. ایران رو به من چشم‌غره‌ای رفت.
- سارینا چرا نمی‌تونی آروم حرف بزنی؟
تا معترض و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
1,981
پسندها
15,995
امتیازها
40,573
مدال‌ها
21
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #158
هنوز وارد خانه نشده‌ بودم، صدای عمه‌فتانه جلوتر از هر چیزی به گوشم رسید.
- اینا همش تقصیر تربیت توئه ایران! برادرم تو رو‌ واسه چی آورد توی خونش؟ واسه اینکه این دختر چموش رو ادب کنی که عرضه‌ی همین یه کارو هم نداشتی. بیچاره برادرم چی کشیده از دست تو!
نگاهم را از عمه به روی ایران که کنار اپن آشپزخانه ایستاده و سر به زیر گوشه‌ی صفحه‌ی سفید روی آن را در چنگ گرفته‌ بود، حرکت کرد. خوب بدی حالش را متوجه شدم. عمه هنوز داشت با صدای بلند سرزنش می‌کرد.
- بگو این همه سال چیکار می‌کردی که یه بچه‌رو تربیت نکردی؟
نتوانستم تحمل کنم. چادرم را از سرم برداشته، جمع کرده، روی میز ناهارخوری انداختم و در حال نزدیک شدن به بقیه گفتم:
- فتانه‌خانم! توی خونه‌ی ما مراقب حرف زدنتون باشید، چون احترامتون دست...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
1,981
پسندها
15,995
امتیازها
40,573
مدال‌ها
21
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #159
عمه چشمانش را گرد کرد و مهیار با تشر نامم را صدا زد. به طرف او سر چرخاندم.
- مهیار‌خان! قبل اینکه منو ساکت کنی، از مادرت بخواه حرمت مادرمو نگه‌داره!
مهیار اخم بیشتری کرد.
- مشکل فقط حرف زدن توئه!
دستانم را برداشته، راست ایستادم و سری تکان دادم.
- خیلی عالیه! آفرین! توهین کردن مادرت به ایران توی خونه‌ی خودش هیچ ایرادی نداره، فقط حرف زدن من ایراد داره؟
عمه با خشم عصایش را لب میز وسط زد.
- کی گفته اینجا خونه‌ی ایرانه؟
از صدای بلند برخورد عصا به میز چوبی لحظه‌ای پلک بستم و بعد با چشم دوختن به چشمان میشی‌رنگ عمه محکم گفتم:
- بابام گفته!
صورتش سرخ شد.
- دروغ نگو! اینجا ملک پدری منه، فریدون اونو نمیده به یه بی‌سروپا!
از حرصی که می‌خورد لذت می‌بردم. دستانم را در آغوش جمع کرده، تک‌ابرویی بالا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
1,981
پسندها
15,995
امتیازها
40,573
مدال‌ها
21
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #160
ایران پشت میز آشپزخانه نشسته، آرنج‌هایش را روی میز تکیه داده و دستانش را دو طرف سرش گذاشته‌ بود. سرش را به زیر انداخته‌ و نگاهش‌ را به سطح سفید میز دوخته‌ بود. چهره‌اش در دید من نبود، اما خوب اشک ریختنش را می‌فهمیدم. روی صندلی کنارش نشسته و خود را به او‌ نزدیک کردم. دلم از دیدن غصه خوردنش ریش شده‌ بود. دست در گردنش انداختم و آهسته گفتم:
- نبینم مامان‌خانمم سر اراجیف یه پیرزن لب گوری، چشمای خوشگلشو اشکی کنه.
سرش را بلند کرد و دستانش را روی میز، روی هم گذاشت. چشمان سرخ شده از اشکش را به من دوخت و با صدای آرامی گفت:
- چیکار کنم سارینا؟
هر دو سعی می‌کردیم آرام حرف بزنیم تا صدایم بیرون از آشپزخانه نرود.
- اون عفریته می‌خواد غصه بخوری، تو نخور تا برجکش نابود شه.
سرش را کمی تکان داد:
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 4)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا