نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان روی دیگر زندگی | فاطمه فاطمی نویسنده افتخاری انجمن یک رمان

FATEME078❁

نویسنده انجمن
سطح
46
 
ارسالی‌ها
2,636
پسندها
65,286
امتیازها
66,873
مدال‌ها
50
  • نویسنده موضوع
  • #21
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : FATEME078❁

FATEME078❁

نویسنده انجمن
سطح
46
 
ارسالی‌ها
2,636
پسندها
65,286
امتیازها
66,873
مدال‌ها
50
  • نویسنده موضوع
  • #22
کنارش روی نیمکت می‌نشینم. سرش را روی شانه‌ام می‌گذارد و به صدای بازی بچه‌ها گوش می‌سپارد.
-‌ من می‌دونستم. بهت نگفتم چون نمی‌خواستم بهم می‌ریزی. باران پنج ماهه با پژمان ازدواج کرده. تو و اونم که خیلی وقته از هم جدا شدین. دلیلی نداره خودت رو ببازی.
قطره اشک از گوشه چشم‌هاش چون قطره باران به پایین سقوط کرده و روی انگشتان مشت شده‌ام می‌نشیند.
-‌ ولی اون به من قول داده بود...قرار بود صبر کنه، منتظرم بمونه. بهش گفته بودم همه چی رو درست می‌کنم.
-‌ از این داستان هشت سال گذشته پویان. تو این مدت آدم‌ها عوض شدن، چه برسه به قول و قرارها.
سرش را از روی شانه‌ام برداشته و با نگاه متزلزلش پرده از رازی برمی‌دارد که نمی‌خواستم باورش کنم.
-‌ فقط هفت ماه گذشته. تموم این مدت ما...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : FATEME078❁

FATEME078❁

نویسنده انجمن
سطح
46
 
ارسالی‌ها
2,636
پسندها
65,286
امتیازها
66,873
مدال‌ها
50
  • نویسنده موضوع
  • #23
خواهر دیوانه‌اش اما او را وادار کرده بود به خودش بفهماند دلش را نزد دختر همسایه جا گذاشته است.
سرش را روی پناهگاه کودکی‌اش جای دادم. دستم را نوازش‌وار روی موهای کوتاهش می‌کشم و برایش شعر مورد علاقه‌اش را می‌خوانم. همانند مادری که برای پسرش لالایی می‌خواند تا آرام بگیرد.
-‌ ای دل غمدیده، حالت به شود، دل بد مکن
وین سر شوریده باز آید به سامان غم مخور
تصاویری محو از خنده‌های کودکی‌مان جلوی چشم‌هام رژه می‌رود. خیال می‌کنم هنوز کودکیم، هنوز خوشحالیم، هنوز زنده‌ایم، هنوز عاشقیم. هنوز دست چپ طاها نشکسته، هنوز طناز ازدواج نکرده، هنوز پویان فرار را به ماندن در خانه پدری ترجیح نداده، هنوز ترانه 18 سال دارد! گاهی تمام سرمایه آدمی همین خیال کردن می‌شود!
-‌ گر بهارِ عمر باشد باز...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : FATEME078❁

FATEME078❁

نویسنده انجمن
سطح
46
 
ارسالی‌ها
2,636
پسندها
65,286
امتیازها
66,873
مدال‌ها
50
  • نویسنده موضوع
  • #24
به مقابلش چشم دوخته و دوباره تکرار می‌کند.
-‌ تموم نمیشه... چون یه قرارداد دو نفره‌ست. انقدر سفته پیشش دارم که تا آخر عمر باید پادوییش رو کنم. مگر اینکه پایه باشی بریم دزدی. قبلش هم همین ایده رو داشتم که هر چی ازم گرفته بردارم فرار کنم.
نگاهم را همچون او سوی ماه کاملی که خودش را پشت شاخ و برگ درخت‌ها قایم کرده بود، می‌چرخانم.
-‌ هستم... کی؟ چه ساعتی؟ کجا؟
بالاخره لبخند بر لب‌های غمگینش خانه می‌کند. دستش را دور گردنم انداخته و می‌گوید:
-‌ ترانه! تو انقدر خوبی که میشه باهات ابد کشید!
چشم‌هام را ثانیه‌ای می‌بندم تا این جمله را در دفترچه خاطرات ذهنم حک کنم.
-‌ حیف که زندان زنونه مردونه داره. باید اعلام کنیم خواهر برادریم با هم بفرستنمون انفرادی...تا ابد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : FATEME078❁

FATEME078❁

نویسنده انجمن
سطح
46
 
ارسالی‌ها
2,636
پسندها
65,286
امتیازها
66,873
مدال‌ها
50
  • نویسنده موضوع
  • #25
-‌ یه مشکل کوچیک بود، حل شد. شما چی کار کردین؟ برای تمدید اجاره.
دوباره به صفحه‌اش بازمی‌گردم. به اولین پست می‌رسم. دست دختری روی گردنش حلقه شده اما خود شخص از عکس حذف شده است. پایین عکس شعری نوشته و قلب سرخی کنارش نشانده است.

« اشک رازی‌ست، لبخند رازی‌ست، عشق رازی‌ست...!»
در نظراتش دختری نوشته بود: دیگه راز نیست. من آن توئم پسر.
سایه بود. در بالای صفحه‌اش مشخصاتش را می‌خوانم. نوشته بود متولد هفتمین روز از نهمین ماه سال 1375. درست همان روزی که من متولد شدم. لعنتی بر شانس خودم می‌فرستم. اگر آن روز جای ما دو نفر تغییر می‌کرد الان من چه وضعیتی داشتم؟
با پیام جدید بردیا دل از صفحه سایه می‌کنم.
-‌ باهاش حرف زدم. حل شد. فردا تمدید می‌کنیم. همیشه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : FATEME078❁

FATEME078❁

نویسنده انجمن
سطح
46
 
ارسالی‌ها
2,636
پسندها
65,286
امتیازها
66,873
مدال‌ها
50
  • نویسنده موضوع
  • #26
شُد شصت سال. حالا تمامِ کارهایش را انجام داده بود، مانده بود زندگی!

-احسان افشاری


صدای نچ نچ‌اش یعنی باید عقب‌نشینی کنم تا او و بالش در دستش کنارم جا خوش کنند. نصف بدنش بیرون از تشک است اما اهمیتی نمی‌دهد. نگاهش را به سقف می‌دوزد.
-‌ بعد مدت‌ها تونستم بیدار ببینمت. همیشه یا خسته‌ای یا خواب یا برای من وقت نداری. یه جوری شده فکر می‌کنم مامان دومم ترکم کرده.
جای پویان خالی است تا بگوید ترانه مادر همه هست و مادر هیچ‌کس نیست.
-‌ ببخشید... این روزا وقت برای خودم هم ندارم. انگار از چند ناحیه داره بهم فشار میاد. ولی چشم از این به بعد تا رسیدم خونه اول با تو بازی می‌کنم.
با شنیدن نام بازی صدای خنده‌اش اوج...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : FATEME078❁

FATEME078❁

نویسنده انجمن
سطح
46
 
ارسالی‌ها
2,636
پسندها
65,286
امتیازها
66,873
مدال‌ها
50
  • نویسنده موضوع
  • #27
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : FATEME078❁

FATEME078❁

نویسنده انجمن
سطح
46
 
ارسالی‌ها
2,636
پسندها
65,286
امتیازها
66,873
مدال‌ها
50
  • نویسنده موضوع
  • #28
-‌ من یه دقیقه دیگه اینجا نمی‌مونم. هر وقت این میاد آرامش از اینجا میره. تکلیف تو میگم علی‌رضا روشن کنه مرتیکه چشم چرون. تو هم تا این هست، تنها اینجا نمون ترانه.
این اولین‌بار بود که من را هم در تیم خودش جا می‌داد. عرفان بی‌توجه به ریحانه‌ای که قصد رفتن کرده می‌گوید:
- تا الانم به خاطر علیرضا اینجا بودی. وگرنه توی دیوونه رو جایی قبول نمی‌کنند. جا شما دوتا، مانکن می‌ذاشتم سودم بیشتر بود.
من من کردنش آزارم می‌داد. دست ریحانه را گرفتم و جلوی عرفان درآمدم.
-‌ مطمئنی فقط فروشنده می‌خوای؟ زنت می‌دونه شوهرش چه جور آدمیه یا باید روشنش کنم با چه موجود عوضی‌ای زندگی تشکیل داده؟
بی‌آنکه نگاهم کند، پشت میزش می‌نشیند.
-‌ فضولیش به تو نیومده. حالا برگرد سرکارت، بذار اینم بره به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : FATEME078❁

FATEME078❁

نویسنده انجمن
سطح
46
 
ارسالی‌ها
2,636
پسندها
65,286
امتیازها
66,873
مدال‌ها
50
  • نویسنده موضوع
  • #29
این را گفته و کانتر را دور می‌زند. با گام‌های کوتاه از فروشگاه بیرون می‌رود. مدتی طول می‌کشد تا بتوانم راحت نفس بکشم.
ریحانه حق داشت که می‌گفت با این آدم تنها نمان. تنها ماندن با این موجود به ظاهر سالم از بودن کنار حیوانات درنده هم خطرناک‌تر بود. یا باید می‌رفتم یا حواسم را بیشتر جمع می‌کردم. نیم ساعت بعد با ورود بردیا تازه توانستم با سرمای درونم مبارزه کنم.
-‌ چه سوت و کوره اینجا. ریحانه کجاست؟ عرفان کو؟
در سکوت تنها مبهوت نگاهش می‌کنم. جلوتر می‌آید.
-‌ چیزی شده؟ خوبی تو؟
بالاخره از میان لب‌های بهم دوخته شده‌ام می‌گویم:
- عرفان با ریحانه بحثش شد. اونم گذاشت رفت.
دست میان موهایش برده و کفری موبایلش را از جیب شلوارش بیرون می‌کشد.
-‌ پسره‌ی احمق! تو چرا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : FATEME078❁

FATEME078❁

نویسنده انجمن
سطح
46
 
ارسالی‌ها
2,636
پسندها
65,286
امتیازها
66,873
مدال‌ها
50
  • نویسنده موضوع
  • #30
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : FATEME078❁

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا