• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان قاتل وحشی | آلفا کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع A.Khani
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 22
  • بازدیدها 577
  • کاربران تگ شده هیچ

A.Khani

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
1/9/22
ارسالی‌ها
70
پسندها
290
امتیازها
1,048
مدال‌ها
3
سطح
2
 
  • نویسنده موضوع
  • #21
"م**س.ت یک دلبر شدم دیوانه گشتم عاقبت
گرد شمعش سوختم پروانه گشتم عاقبت
رفتم از دستش بگیرم تا گرفتم پر کشید
آشنا گفتم شوم بیگانه گشتم عاقبت"

دارو هارو گرفتم از داروخونه بیرون اومدم می‌خواستم سوار موتور شم که نگاهی به اطراف انداختم. دقیقاً چند قدم جلوتر، یه دختر با یه کلاه ساده روی سر و یه کیف دستی مشکی تو دستش ایستاده بود. موهای بلندش تا روی شونه‌هاش می‌ریخت و لبخند آرومی روی صورتش داشت آسمان خاکی رنگ، نور ضعیفی به چهره‌اش انداخته بود و خیلی زود، متوجه شدم که نگاش به سمتم کشیده شد. چشای قهوه‌ای تیره‌اش به من خیره شد، انگار لحظه‌ای کوتاه، زمان ایستاد. لحظه‌ای بهش نگاه کردم و بلافاصله قلبم توی سینه‌ام تندتر زد. فکر نکردم. فقط حس کردم یه چیزی درونم جرقه زد. نمی‌تونستم از نگاهش دل بکنم. چند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

A.Khani

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
1/9/22
ارسالی‌ها
70
پسندها
290
امتیازها
1,048
مدال‌ها
3
سطح
2
 
  • نویسنده موضوع
  • #22
"یوسف در چاه افتاد تو در قلب من
او عزیز مصر شد تو عزیز من"

لبخندم رو جمع کردم. حس می‌کردم باید چیزی بگم اما هیچی به ذهنم نمی‌اومد! با کمی تاخیر بالاخره خودش زبون باز کرد:
- همیشه اینجوری غریبه‌ها رو می‌رسونی؟
- نه تو اولین نفری هستی که این شانس رو داشته.
- شانس؟
- آره کم پیش میاد که یکی رو ببینم و احساس کنم که باید کاری براش بکنم!
دختره حتما الان بهم شک کرده که چرا اینقدر مهربون شدم.
- راستی کجا باید پیادت کنم؟
با کمی مکث گفت:
- یه چند خیابون پایین تر.
چند خیابون پایین‌تر جلو یه کوچه بزرگ و شیک گفت نگهدار که من پیچیدم داخل کوچه گفتم:
- کجا نگهدارم؟
- همینجا کنار در مشکی.
نگهداشتم پیاده شد کلاه رو درآورد گرفت تو دستش و رو بهم گفت:
- مرسی که رسوندیم.
چند ثانیه‌ای به‌ هم زل زدیم و بدون هیچ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

A.Khani

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
1/9/22
ارسالی‌ها
70
پسندها
290
امتیازها
1,048
مدال‌ها
3
سطح
2
 
  • نویسنده موضوع
  • #23
"گاهی می‌شود
تیغ باشی اما نبری
تبر باشی اما نشکنی"
***
درو بستم اون اولین کسی بود که بدون اینکه ازم چیزی بخواد بهم کمک کرد. هنوز تصویرش جلو چشم بود، اون نگاه، اون کلمات ساده‌ای که می‌گفت و صدای ملایم موتورش که هنوز توی گوشمه! در خونه رو باز کردم رفتم داخل کفشام رو درآوردم گذاشتم تو جاکفشی، چرا اینطوری شدم من؟ فکرم مونده پیش اون پسره! رفتم سمت اتاقم کیفمو گذاشتم رو میز. وای! کلاه کاسکت پسره مونده تو دستم! من چقدر خرم یعنی نفهمیدم کلاه تو دستمه؟ الان چیکار کنم؟ رفتم نشستم رو تخت و از پنجره به بیرون خیره شدم، همش فکرم پیش اونه چطور میشه آخه؟ این اولین باره که اینطوری شدم! این اولین بار بود که کنار یه مرد غریبه اینقدر احساس می‌کردم تو امنیتم! به هر حال باید فردا پیداش کنم و کلاهش رو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 3)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا