• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان قاتل وحشی | آلفا کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع A.Khani
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 26
  • بازدیدها 807
  • کاربران تگ شده هیچ

A.Khani

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
1/9/22
ارسالی‌ها
74
پسندها
342
امتیازها
1,748
مدال‌ها
4
سطح
4
 
  • نویسنده موضوع
  • #21
"م**س.ت یک دلبر شدم دیوانه گشتم عاقبت
گرد شمعش سوختم پروانه گشتم عاقبت
رفتم از دستش بگیرم تا گرفتم پر کشید
آشنا گفتم شوم بیگانه گشتم عاقبت"

دارو هارو گرفتم از داروخونه بیرون اومدم می‌خواستم سوار موتور شم که نگاهی به اطراف انداختم. دقیقاً چند قدم جلوتر، یه دختر با یه کلاه ساده روی سر و یه کیف دستی مشکی تو دستش ایستاده بود. موهای بلندش تا روی شونه‌هاش می‌ریخت و لبخند آرومی روی صورتش داشت آسمان خاکی رنگ، نور ضعیفی به چهره‌اش انداخته بود و خیلی زود، متوجه شدم که نگاش به سمتم کشیده شد. چشای قهوه‌ای تیره‌اش به من خیره شد، انگار لحظه‌ای کوتاه، زمان ایستاد. لحظه‌ای بهش نگاه کردم و بلافاصله قلبم توی سینه‌ام تندتر زد. فکر نکردم. فقط حس کردم یه چیزی درونم جرقه زد. نمی‌تونستم از نگاهش دل بکنم. چند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

A.Khani

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
1/9/22
ارسالی‌ها
74
پسندها
342
امتیازها
1,748
مدال‌ها
4
سطح
4
 
  • نویسنده موضوع
  • #22
"یوسف در چاه افتاد تو در قلب من
او عزیز مصر شد تو عزیز من"

لبخندم رو جمع کردم. حس می‌کردم باید چیزی بگم اما هیچی به ذهنم نمی‌اومد! با کمی تاخیر بالاخره خودش زبون باز کرد:
- همیشه اینجوری غریبه‌ها رو می‌رسونی؟
- نه تو اولین نفری هستی که این شانس رو داشته.
- شانس؟
- آره کم پیش میاد که یکی رو ببینم و احساس کنم که باید کاری براش بکنم!
دختره حتما الان بهم شک کرده که چرا اینقدر مهربون شدم.
- راستی کجا باید پیادت کنم؟
با کمی مکث گفت:
- یه چند خیابون پایین تر.
چند خیابون پایین‌تر جلو یه کوچه بزرگ و شیک گفت نگهدار که من پیچیدم داخل کوچه گفتم:
- کجا نگهدارم؟
- همینجا کنار در مشکی.
نگهداشتم پیاده شد کلاه رو درآورد گرفت تو دستش و رو بهم گفت:
- مرسی که رسوندیم.
چند ثانیه‌ای به‌ هم زل زدیم و بدون هیچ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

A.Khani

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
1/9/22
ارسالی‌ها
74
پسندها
342
امتیازها
1,748
مدال‌ها
4
سطح
4
 
  • نویسنده موضوع
  • #23
"گاهی می‌شود
تیغ باشی اما نبری
تبر باشی اما نشکنی"
***
درو بستم اون اولین کسی بود که بدون اینکه ازم چیزی بخواد بهم کمک کرد. هنوز تصویرش جلو چشم بود، اون نگاه، اون کلمات ساده‌ای که می‌گفت و صدای ملایم موتورش که هنوز توی گوشمه! در خونه رو باز کردم رفتم داخل کفشام رو درآوردم گذاشتم تو جاکفشی، چرا اینطوری شدم من؟ فکرم مونده پیش اون پسره! رفتم سمت اتاقم کیفمو گذاشتم رو میز. وای! کلاه کاسکت پسره مونده تو دستم! من چقدر خرم یعنی نفهمیدم کلاه تو دستمه؟ الان چیکار کنم؟ رفتم نشستم رو تخت و از پنجره به بیرون خیره شدم، همش فکرم پیش اونه چطور میشه آخه؟ این اولین باره که اینطوری شدم! این اولین بار بود که کنار یه مرد غریبه اینقدر احساس می‌کردم تو امنیتم! به هر حال باید فردا پیداش کنم و کلاهش رو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

A.Khani

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
1/9/22
ارسالی‌ها
74
پسندها
342
امتیازها
1,748
مدال‌ها
4
سطح
4
 
  • نویسنده موضوع
  • #24
"Bir süredir yoktum demişler öldü şimdi de yazsınlar kral geri döndü"


***
به دیوار تکیه دادم خیره به تیزی مشکی تیزم که خون خیلی ها رو باید می‌ریخت بودم. تو خونه خودم غریبه بودم هنوز زخم‌هام خوب نشدن، اگرم اونا خوب بشن این دل لامصب خوب نمی‌شه! چیکار کنم که زندگیم تباه شد! از تو کمرم کلت رو درآوردم گرفتم تو دستم خشابش رو چک کردم دوباره گذاشتم تو کمرم، چاقو رو غلاف کردم گذاشتم تو جیب آستین کاپشنم زیپشم کشیدم. هوا یواش یواش داشت تاریک میشد سوییچ رو برداشتم در رو باز کردم ساواش ظاهر شد با تعجب پرسید:
- کجا شاهان؟
- یه کار نیمه تموم دارم... میرم اونو تموم کنم!
رفتم سوار موتور شدم که جلو در خونه پارک کرده بودم قفل فرمون رو باز کردم سوار شدم:
- شاهان... شاهان با توعم.
برگشتم بهش زل زدم ایستاد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

A.Khani

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
1/9/22
ارسالی‌ها
74
پسندها
342
امتیازها
1,748
مدال‌ها
4
سطح
4
 
  • نویسنده موضوع
  • #25
"هر کاری کردم تهش داستان شد"

***
فراز آروم و قرار نداره چند ساعت پیش شاهان و رفیقش همه‌ی آدمای یکی از انبارهای اسلحه فراز رو کشتن همه‌ی سلاح هارو بردن و انبار رو ترکوندن...! فراز وقتی خبر رسید که انبار منفجر شده و اسلحه‌ها هم دزدیده شدن از شدت ناراحتی لیوان چایی تو دستش رو کوبوند تو سر آدمش که این خبر رو بهش داده بود، اونا بهش خبر دادن که روی دیوار با خون نوشته شده بود "امتحان کن″ فراز می‌دونست که کار شاهانه اما اون چطور باید ضرر اون همه اسلحه رو هضم می‌کرد؟! با خودش گفت:
- نه. اینطوری نمی‌شه! باید کاری بکنم.
رادمان همون لحظه وارد اتاق پدرش شد بدون هیچ حرکتی مستقیم رفت سر اصل مطلب:
- بابا اینطوری نمی‌شه اجازه بده برم اون شاهان رو دست بسته بیارم اینجا.
فراز چرخید و نگاهی به رادمان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

A.Khani

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
1/9/22
ارسالی‌ها
74
پسندها
342
امتیازها
1,748
مدال‌ها
4
سطح
4
 
  • نویسنده موضوع
  • #26
"در وصل هم ز عشق تو ای گل در آتشم
عاشق نمی‌شوی که ببینی چه می‌کشم"


خیلی منتظر موندم تا بیاد اما نیومد! چیکار میشه کرد؟! شاید من اینقدر بهش اهمیت میدم! شاید اصلا اون فقط می‌خواسته کمک کنه...! بلند شدم کیسه رو هم گرفتم تو دستم راهم رو گرفتم تا برگردم خونه... صدای موتوری به گوش می‌رسید، آشنا بود! برگشتم به خیابون یه نگاهی انداختم از لایه ماشین‌ها یه موتور دیده میشد انگار اونم دنبال چیزیه! آروم آروم اومد و جلوی من نگهداشت. موتور فکر کنم کاوازاکی بود پسره هم خیلی آشنا میومد سرتاپا سیاه پوشیده بود با یه کلاه کاسکت سیاه موتورشم سیاه بود! پسره یه نگاهی بهم انداخت چند لحظه‌ای فضای بینمون با سکوت همراه بود تا اینکه گفت:
- توعم دنبال کسی هستی؟
صداش برام آشنا بود! کلاهش رو درآورد، وای اون...
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] asalezazi

A.Khani

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
1/9/22
ارسالی‌ها
74
پسندها
342
امتیازها
1,748
مدال‌ها
4
سطح
4
 
  • نویسنده موضوع
  • #27
"افتخار مال دست های چاک خورده است
نه چاک های دست خورده"


***
بعد از مدتها اومدم بیرون تا یکم بگردم و یکم لباس برا خودم بگیرم البته کارت من نیست! پول منم نیست! پس احتیاجی هم نیست که قیمت بپرسم یا تخفیف بخوام یا جنس ارزون بی‌کیفیت بخرم یا حتی سر قیمت چونه بزنم! کارت شاهانه!
هوا بدجور سرد بود تو این سرما هیچی مثل یه چای یا قهوه نمی‌چسبید. وارد بوتیک لباس شدم داخل خیلی گرم بود و این خیلی برام خوشایند بود، یکی یکی به لباس‌ها و حتی شال و کلاه‌های گرم و نرم نگاه می‌کردم حتماً اینا خیلی گرون تر از اونایی هستن که ما می‌خریدیم!؟ یه شال و کلاه ست صورتی رنگ دیدم خیلی بانمک بودن جنسشون هم خوب بود خیلیم نرم بودن، برداشتمشون رفتم جلو آیینه شال رو پیچوندم دور گردنم و کلاه رو هم از رو شالم کشیدم سرم،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] asalezazi

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 2)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا