- تاریخ ثبتنام
- 1/9/22
- ارسالیها
- 70
- پسندها
- 290
- امتیازها
- 1,048
- مدالها
- 3
سطح
2
- نویسنده موضوع
- #21
"م**س.ت یک دلبر شدم دیوانه گشتم عاقبت
گرد شمعش سوختم پروانه گشتم عاقبت
رفتم از دستش بگیرم تا گرفتم پر کشید
آشنا گفتم شوم بیگانه گشتم عاقبت"
دارو هارو گرفتم از داروخونه بیرون اومدم میخواستم سوار موتور شم که نگاهی به اطراف انداختم. دقیقاً چند قدم جلوتر، یه دختر با یه کلاه ساده روی سر و یه کیف دستی مشکی تو دستش ایستاده بود. موهای بلندش تا روی شونههاش میریخت و لبخند آرومی روی صورتش داشت آسمان خاکی رنگ، نور ضعیفی به چهرهاش انداخته بود و خیلی زود، متوجه شدم که نگاش به سمتم کشیده شد. چشای قهوهای تیرهاش به من خیره شد، انگار لحظهای کوتاه، زمان ایستاد. لحظهای بهش نگاه کردم و بلافاصله قلبم توی سینهام تندتر زد. فکر نکردم. فقط حس کردم یه چیزی درونم جرقه زد. نمیتونستم از نگاهش دل بکنم. چند...
گرد شمعش سوختم پروانه گشتم عاقبت
رفتم از دستش بگیرم تا گرفتم پر کشید
آشنا گفتم شوم بیگانه گشتم عاقبت"
دارو هارو گرفتم از داروخونه بیرون اومدم میخواستم سوار موتور شم که نگاهی به اطراف انداختم. دقیقاً چند قدم جلوتر، یه دختر با یه کلاه ساده روی سر و یه کیف دستی مشکی تو دستش ایستاده بود. موهای بلندش تا روی شونههاش میریخت و لبخند آرومی روی صورتش داشت آسمان خاکی رنگ، نور ضعیفی به چهرهاش انداخته بود و خیلی زود، متوجه شدم که نگاش به سمتم کشیده شد. چشای قهوهای تیرهاش به من خیره شد، انگار لحظهای کوتاه، زمان ایستاد. لحظهای بهش نگاه کردم و بلافاصله قلبم توی سینهام تندتر زد. فکر نکردم. فقط حس کردم یه چیزی درونم جرقه زد. نمیتونستم از نگاهش دل بکنم. چند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.