- ارسالیها
- 188
- پسندها
- 1,223
- امتیازها
- 8,133
- مدالها
- 7
- نویسنده موضوع
- #11
کولهی زرد رنگش را پشت کمرش انداخت و گفت:
- ولی اینجا هم داره خوش میگذره.
با اکراه نگاهش کردم.
با خداحافظی از مسعود بیرون زدیم که از پشت سر، بند کولهام کشیده شد.
متعجب به عقب برگشتم.
طلبکار پرسید:
- چرا مرتضی علی تورو واسه معاینهی اون همه اسب انتخاب کرد؟
جداً هیچ عقیده و نظری نداشتم.
از نگاه طلبکارش میترسیدم.
به سرعت پا جفت کردم و مضطرب گفتم:
- ببخشید.
پوزخندی زد و دست به کمر شد.
- ببخشید؟ همین؟! میگم چرا تو و منی که سالهاست میشناسمشون نه؟
لب گزیدم.
- واقعاً نمیدونم!
پسربچهای از انتهای کوچه توپ فوتبالش را شوت کرد به این قسمت و مسعود پا گذاشت رویش.
- بیخودی دلت رو صابون نزنیا!
معذب سر به زیر انداختم که حنا از وسط کوچه داد زد:
- لیلی بیا دیگه!
پرسیدم:
- میتونم برم؟
سر تکون داد و به...
- ولی اینجا هم داره خوش میگذره.
با اکراه نگاهش کردم.
با خداحافظی از مسعود بیرون زدیم که از پشت سر، بند کولهام کشیده شد.
متعجب به عقب برگشتم.
طلبکار پرسید:
- چرا مرتضی علی تورو واسه معاینهی اون همه اسب انتخاب کرد؟
جداً هیچ عقیده و نظری نداشتم.
از نگاه طلبکارش میترسیدم.
به سرعت پا جفت کردم و مضطرب گفتم:
- ببخشید.
پوزخندی زد و دست به کمر شد.
- ببخشید؟ همین؟! میگم چرا تو و منی که سالهاست میشناسمشون نه؟
لب گزیدم.
- واقعاً نمیدونم!
پسربچهای از انتهای کوچه توپ فوتبالش را شوت کرد به این قسمت و مسعود پا گذاشت رویش.
- بیخودی دلت رو صابون نزنیا!
معذب سر به زیر انداختم که حنا از وسط کوچه داد زد:
- لیلی بیا دیگه!
پرسیدم:
- میتونم برم؟
سر تکون داد و به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر